از جانب دفتر انجمن نجات استان به منزل خانواده رودباری رفتیم تا ضمن تبریک به خاطر انتقال حسن رودباری به آلبانی این خبر را به پدر پیرش بدهیم. آقای
آنها هم آرزو کردند روزی پسرشان برگردد و طعم شیرین زندگی را بچشد. آقای رودباری گفت پسرم جوان بود که رجوی او را از من گرفت. داغ و دوری حسن مرا از پا در آورد. مادرش تقریبا ده ماه قبل فوت کرد. آه که چقدر انتظار کشید و مداوم می گفت حسن می آید. خدا لعنت کند رجوی را بسیاری از خانواده ها را از هم پاشید. چرا اجازه نمی دهد خانواده ها با فرزندانشان دیدار کنند. او جواب همین یک مادر را در روز جزا نمی تواند بدهد. چوب خداوند صدا ندارد ولی رجوی را خوار و خفیف کرد و می کند.
واقعاً بی معناترین و مضحک ترین شعار سازمان همین شعار " مبارزه برای آزادی مردم ایران" است. آخر کدام مبارزه! جنگ با چه کسی! با هم وطن و هم خاکت؟! این چه طور مبارزه ای است که در راهش برادر خودت را بکشی و ترور کنی! این ها همه تلاش سران فرقه برای کسب قدرت است و بس. آنها بویی از انسانیت نبرده اند.
این پدر چنان با سوز صحبت می کرد و آنچنان داغی به دل داشت که شکی نیست همین ناله ها دودمان رجوی را بر باد خواهد داد.
وی گفت الان هم معلوم نیست باز سر در کدام آخور می خواهد بگذارد و با چه کسی زد و بند کند. حرفهای این پدر تنها گوشه ای از عملکرد و کارنامه ننگین رجوی بود.
صادقانه و صمیمی سخن می گفت و حرفهایش به دل می نشست. طوری که دوست نداشتیم ایشان را ترک کنیم اما به دلیل کسالتی که داشتند سعی کردیم زیاد مزاحم ایشان نشویم وخداحافظی کردیم.
ایشان ما را بدرقه کردند و باز هم از خدا خواستند که زمینه آزادی فرزندشان از اسارت رجوی فراهم شود و رجوی هم به سزای اعمال خود برسد.