آقای حمید معاصر درنوشته ی بالا بلندی، سکون مطلق اعضای گرفتار باند رجوی در ایام بعد از صدام درکمپ های اشرف ولیبرتی را پایداری وآنهم ازنوع بی همتایش دانسته وازتمامی متخصصان مربوطه درخواست کرده به بررسی این پدیده ی مبارک؟! پرداخته وبرای جنبش های رهائیبخش نسخه بپیچند!!
من مایه ای دراین خزعبلات او ندیدم و برای رفاه حال خواننده ی محترم،تنها توجهی به قسمتی از آن کرده وبه نقد مختصر آن پرداختم.
او می نویسد:
" به دور از هرگونه مبالغه، در تاریخ پنجاه و یک ساله پر از رنج و خون وحماسه و افتخار مجاهدین، چهارده ساله گذشته حاوی درس ها و تجاربی است که شایان بررسی تاریخی عمیق و همه جانبه ای است تا نسل امروز و فردای جنبش های رهاییبخش از ایران گرفته تا سراسر منطقه و جهان بتوانند الگو و راهنمایی بسیار پویا و جدید و فرازهای پر از تجارب ذیقیمت در فراروی خود ببینند تا خلأ ایدئولوژیک و سیاسی ناشی از شکست تلخ بلوک شرق از یک طرف و رشد سرطانی و مخوف بنیاد گرایی به سر کردگی آخوندها از طرف دیگر را پر کنند ".
اگر براستی هم بررسی بدون مبالغه ای درکار باشد، قضاوت صحیح تر ازاین نمیتوان کرد که رهبر بلامنازع وخودشیفته ی سازمان مجاهدین خلق درمدت زمانی کوتاه این سازمان را به باند رجوی تنزل داد!
عدم درک تناسب قوا، تشنگی مرگ آفرین برای کسب قدرت در ایران، نبود دموکراسی درون سازمانی که مبارزات زیر زمینی به این روند کمک زیادی کرد، ازعوامل تعیین کننده ای بودند که سازمان را به این حال وروز انداختند!
بقیه ی ماجرا که عبارت باشد از پناه بردن به دامن صدام بعنوان دشمن حی وحاضر ومتجاوز به خاک ایران، بی نیاز ازشرح وتوصیف است!
اما 14 سال آخر اقامت اسرای رجوی در عراق، نتیجه ی سماجتی بود که رجوی برای استفاده ی احتمالی ازتشنجات منطقه داشت که مقبول نیافتاد و زندگی نشان داد که مسئله باین سادگی نبود که او تصور میکرد!
به بدنه ی تشکیلات که میرسیم، باید گفت که آنها کاری جز زمین گیر شدن ازدست شان برنیآمد و برای کاری نکرده وتجربه ای نیندوخته احتیاج به کارشناس وتحلیل گر نیست و لزومی برای این فراخوان گل وگشاد شما نبود!!
حمید معاصر بدنبال گزافه گویی های خود که کشک است و حتی کم ارزشتر ازآن، مینویسد:
"… سوْ استفاده از خانواده ها و نصب سیصد بلندگو شکنجه و آزار روحی و آزار و اذیت روزانه مزدوران عراقی رژیم و چندین مرحله ا زباز پرسی های عجیب و غریب نیروهای آمریکایی و قطع آب و برق و غذا و دارو و سنگ پرانی و دهها تو طئه و آزار دیگر بی هیچ توقفی از سال دو هزار و یازده که سال خروج آمریکایی ها از عراق بود ".
قسمتی ازقضیه درست است وخانواده ها براین امر واقف اند که درزمان حضور نیروهای آمریکائی در اردوگاه اشرف، دست باند رجوی برای جلوگیری ازانجام ملاقات ها بازبود وحتی قتل ها وخود سوزی شدن هایی درکار بود که روسای مستقر آمریکائی، همه ی آنها را زیر سبیلی رد کرد و این هموطن ما توقع بیهوده ای از مامورین عراقی دارد که فکر میکند کهآ هم موظف بودند درارتکاب جنایات وحق کشی ها برعلیه خانواده های گرفتار وفرزندان اسیرشان، چنان نامردمی کنند که نیروهای آمریکائی می کردند!!
سرو صدای خانواده ها برای خواندن فرزندانشان معلول نبودن ملاقات ومواجهه با بلند گوهای قدرتمندتر باند رجوی بود که اجازه نمیدادند فریاد این خانواده های گرفتار به گوش عزیزان آنها برسد تا آنها بدانند درکنار محاصره ی همه جانبه ی رجوی، دل هایی بخاطر آنها می تپد و اعضای خانواده ی آنها، با تحمل دشواری های کم نظیر مسافرت به عراق، برای دیدن آنها در مقابل درب کمپ اشرف وسپس لیبرتی متحصن شده اند واین تحصن البته به مانع مهم جلوگیری اززور گویی های رجوی – که اینک نام او ازنوشته های اعضای این باند حذف شده و نام مریم بصورت انحصاری برروی آن نشسته – تبدیل شد وسرانجام کار منتهی به انتقال آنان به مکان هایی امن تر ازعراق شد!
با این وصف باین هموطن گوش زدمی شود که برای تشریح یک واقعه ی باین سادگی احتیاج باینهمه پرنویسی نبود ومن حرف هایش را خلاصه نویسی کرده ونتایج بررسی های چندین دهه ای خود درمورد سازمان مجاهدین خلق را در سطح عامه فهم توضیح دادم وامیدوارم به سئوالاتش پاسخ مختصروعمیقا مفیدی یافته باشد!
سعید