مرحومه سلطان لطفی – شهرستان ارومیه
محمدعلی جمالی در اوایل سال ۱۳۶۷ که جمعی لشکر ۷۷ خراسان بوده به دنبال تک نیروهای مجاهدین خلق در منطقه اندیمشک – فکه به اسارت آنان درآمد.
نامه آقای حیدر جمالی پدر محمدعلی جمالی به سازمان های دفاع از حقوق بشر – 18/07/1394
به نام خدا
با سلام ـ احتراما اینجانب حیدر جمالی پدر سرباز محمدعلی جمالی
پسرم، مادرت نتوانست غم دوری تو را تحمل کند و پس از سال ها چشم انتظاری و تحمل اضطراب و افسردگی در تیرماه سال ۱۳۹۰ فوت نمود و مرا با کوله باری از خاطرات زیبایش تنها گذاشت.
مادر و فرزند، دوازده سال پیش تنها یک بار، تحت نظارت و کنترل شدید سران فرقه رجوی در قرارگاه اشرف با یکدیگر ملاقات کردند. متاسفانه سران فرقه رجوی بیش از ده سال است که مانع تماس تلفنی و ملاقات حضوری خانواده ها و افراد تحت اسارت در فرقه شده اند.
من پیرمرد تنها دلخوشی ام آزادی و بازگشت تو به آغوش خانواده مان می باشد، پسر زیبایم محمد جان من ترا با سختی بزرگ کرده ام تا در ایام پیری عصای دستم باشی و مونس تنهایی هایم، خدا لعنت کند آنانی را که موجب دوری افراد دربند فرقه رجوی از عزیزان و خانواده هایشان می باشند… فرزندم برای دفاع از این آب و خاک به میدان نبرد رفت و به اسارت درآمد. ما از آسیب دیدگان جنگیم، خدا شاهد است که تنها عامل مرگ همسرم دوری از فرزندمان بوده به هر حال من شکایت دلم را پیش خدای خود می برم و قضاوت را به او واگذار می کنم که او بزرگترین حامی دل شکستگان و مظلومان عالم می باشد، درست است که من درس حقوق نخوانده ام ولی از مسئولین نظام جمهوری اسلامی ایران می خواهم که نجات فرزندم را پیگیری کنند همچنین از توان وزارت امور خارجه و کشور دوست و برادر عراق در این زمینه استفاده نمایند. از سازمان های مدافع حقوق بشر، صلیب سرخ جهانی و سایر مجامع دفاع از حقوق زندانیان و اسرای جنگی تقاضای پیگیری سرنوشت فرزندم را دارم و از خدای مهربان می خواهم قبل از مرگم یک بار دیگر بتوانم پسرم را در آغوش گیرم. سران مجاهدین از فرزندان ما به عنوان سپر انسانی برای حفظ و بقای خود و منافع سازمانی استفاده می کنند و تا زمان مرگ قطعی و متلاشی شدن سازمان، دست از فرزندان ما نخواهند کشید. امیدوارم در پایان این روزهای تلخ و سیاه، سپیده بدمد و با آمدن بهار به خانه مان، دوباره فرزندم را در آغوش گیرم.
پدر زجر کشیده ـ حیدر جمالی از شهرستان ارومیه
نامه آقای مختارعلی جمالی به برادرش (محمدعلی جمالی تحت اسارت فرقه ستیزه جوی مجاهدین در آلبانی) 05/05/1395
به نام خدا
برادر عزیز و دلبندم محمدعلی جمالی
در ۲۷ سال گذشته با دوری تو، هر روز در خواب و رویاهایم با تو زندگی کرده ام. تو تا ابد عشق فروزان دلم هستی و می خواهم این وجودم را فدایت نمایم. برادر جان، داداش زیبای من، مادر نازنینم در مردادماه سال ۱۳۹۰ بر اثر جراحات روحی ناشی از غم غربت تو دار فانی را وداع گفته و خاطرات شیرینش را به یادگار گذاشته است. پدر سالخورده و پیرمان به شدت بیمار است و ناراحتی کلیه و فشار خون بالایی دارد و گمان نمی کنم عمر زیادی از وی باقی مانده باشد، می ترسم همان طور که مادرم در انتظار دیدار تو از دنیا رفت، پدرم نیز موفق به دیدار تو نشود و زندگی پر از رنج و مشقت خود را ترک نماید. شب و روز چشم به در دوخته و از من سراغ تو را می گیرد و من هر روز امیدوارش می کنم که فردا تو بازخواهی گشت.
منتظر هستم به همراه تو به سر مزار مادر رنج دیده و مهربانم رفته و حرف های نگفته مان را در کنار آن عزیز سفر کرده به همدیگر منتقل کنیم. شب ها موقع خواب ستاره های آسمان را نظاره می کنم تا مژده دیدار تو را به من برسانند، شهرستان ارومیه بی تو سوت و کور است و کوچه و خیابان هایش را غم و ماتم گرفته است. ای اجل مهلت بده تا روی زیبایش ببینم.
فدای داداش مهربانم ـ مختارعلی
میرزایی