مادران،‌ قربانیان فراموش شده فرقه رجوی – قسمت بیست و چهار

بتول مهرانی – گیلان
 خانم بتول مهرانی مادر منصور فدایی گوهری می گوید: "فرزندم در جنگ اسیر شد و اکنون سال هاست که در اسارت فرقه تبهکار رجوی می باشد. به دفعات برای دیدار، ملاقات حضوری و رهایی منصور از تشکیلات مافیایی رجوی به عراق نا امن سفر کردیم ولیکن هر بار از ملاقات با منصور که در چند قدمی مان در پشت سیاج اسارتگاه اشرف زندانی بود منع شدیم و دو چندان بر غم و اندوه جانکاه ما اضافه شد. آرزویم آنست روزی فرزندم از زندان رجوی لعنتی رهایی پیدا کند. باورکنید اصراری ندارم و توصیه نمی کنم که منصور بعد از جدایی از فرقه رجوی حتما به ایران بیاید. تصمیم با خودش است می تواند نزد خواهرش برود و در آمریکا زندگی کند، آن وقت خودم به دیدارش خواهم رفت. ولی پدرش می گوید که درست است که تصمیم با خودش است ولی من و تو دیگر پیر شده ایم، رمق نداریم و می خواهیم که منصور به ایران بیاید و نزد ما زندگی جدیدی را شروع کند. چه جایی بهتر از ایران؟ ببین چند نفر از جداشده ها در ایران و همین استان خودمان گیلان زندگی می کنند و آرامش دارند. من و تو دیگر توان رفتن به عراق و آمریکا و… را نداریم و از منصور عزیزم می خواهم اندکی با خودش خلوت کند، تعقل و تامل کند و راه را از بیراهه تمیز دهد و با یک نه قاطع به رجوی خودش را به کمیساریا معرفی کند تا بتواند به آسانی به نزدمان بازگردد همانطور که خیلی ها این کار را کردند و الان نزد خانواده هایشان هستند."
رجوی ها و مزدورانش چقدر احمق هستند و نمی فهمند که ما خانواده ها کار پنهانی نداریم که طرف بخواهد دزدکی از ما کسب خبر کند. ما خانواده ایم و عزیزمان اسیر فرقه رجوی است و می خواهیم عزیزمان را از چنگال رجوی ملعون نجات دهیم. سال 1382 من و همسرم به اشرف رفتیم و تحت کنترل گماشته های رجوی توانستیم دقایقی با منصور گفتمان کنیم. همان جا به منصور گفتم: "عزیزم تو عاقل و بالغ هستی و خودت هستی که آینده ات را رقم می زنی، چنان که مشخص است قصد جدا شدن داری اگر دوست داری با ما به ایران بیا و گرنه به اروپا برو و نزد خواهرت زندگی کن و ما هم حمایتت می کنیم."
نامه مادر و پدر منصور فدایی گوهری به فرزند اسیرشان – استان گیلان
سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷
سلام. امیدوارم حالت خوب باشد. از حال ما خواسته باشی همگی در سلامت می باشیم. تنها رنجی که داریم دوری شماست. سرنوشت سال های زیادی ترا از خانه و خانواده دور نگاه داشته و ما را غمگین نموده است. منصورجان، تو را در تلویزیون دیدم. خواسته اید که به ایران بازنگردید. من به تو تحمیل نمی کنم فقط دلم می خواهد از آن سازمان لعنتی که سرنوشت ترا سیاه نموده و به این سرنوشت شوم گرفتارشده ای، جدا شوید. هر کجا دلت می خواهد برو. لعنت به صدام که شما را بدبخت کرد.
منصورجان فیلم ترا در تلویزیون دیدم و یک بار هم در عراق با شما ملاقات کردم. انشاءالله به زودی شما را ملاقات نمایم.
منصورجان. فکرمی کنم الآن نزدیک به 40 ساله هستی واین توانایی را در تو سراغ دارم که زندگی را دوباره از نو شروع کنی با یاعلی گفتن انشاءالله موفق و پیروزی.
برایت دعا می کنم هرچه خیراست پیش بیاید.
خدا نگهدار شما.
امیدوارم به من تلفن کنی یا برای من نامه بدهی.                                                                             
بتول مهرانی
 دل نوشته مادر چشم انتظار بتول مهرانی مادر منصور فدایی گوهری                       چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۵  
نامه ای به فرزندم منصور
خدایا دل دریایی فرزندم را یکی کن تا فرشتگان به چشم منافق نگاهش نکنند. چقدر دلم برایت تنگ شده. هیچ واژه ای  نمی یابم که اوج دلتنگی هایم را به تصویر بکشد. آموخته ام که وقتی نا امید می شوم؛ خداوند با تمام عظمتش ناراحت می شود و عاشقانه انتظار می کشد که به رحمتش امیدوار شوم. آن که بر دور باغ ها حصار کشید هیچ ندانست درختان عاشق راه آسمان را می دانند…
منصور جان. چهارم شهریور، تولدت را تبریک می گویم. همان موقع مامانت در بیمارستان بود عمل پا داشتم منصور جان ای بهترینم. در قلب کوچکم به اندازه وسعت آسمان جای داری. عزیزم کاش دنیا ساعت بود من و تو عقربه های ساعت.  با دور زدن به هم می رسیدیم.  کاش آ سمان را با همه سنگینی اش از بالای سرم بردارند و هیچ فاصله ای بین من و تو نباشد. از صمیم قلب دعا می کنم هیچ پدر و مادری رنج هجران فرزند را تجربه نکند. عزیزم کدام در را باز کنم تا زودتر بیایی. خدای بزرگ التماس می کنم فرزندم زنده و سلامت باشد و تو نگهدارش باشی. دورت بگردم، دوستت دارم، مامان فدایت. به امید رهایی از بند ظالمان، هر کجا رفتی خبر بده ما نزدت بیاییم. لعن و نفرین مادران بر مسعود و مریم.
میرزایی

 

خروج از نسخه موبایل