به نظر بنده سازمان مجاهدین خلق ایران که روزی توسط بنیان گزاران تاسیس شد و بعدش توسط رجوی تبدیل به یک فرقه تروریستی و یک باند مافیایی خطر ناک گشت اکنون در وضعیت بسیار بدی قرار دارد و هیچ آینده روشنی برایش متصور نیست و برای اثبات این ادعا و روشنتر شدن موضوع به پارامترهایی که در بی آیندگی فرقه نقش اصلی را دارند را بطور مختصر بدانها اشاره می کنم.
یکم) رهبری مسعود رجوی:
مسعود رجوی که با خیانت به بنیان گزاران سازمان رهبری مادام العمر سازمان را بدست گرفت بخاطر ویژگی قدرت طلبی مفرطی که داشت در تشکیلات سازمان دیکتاتوری و خفقان را به سبک استالینی به اوج رساند تا بتواند رهبری مادام العمری یا به بقول خودش رهبری عقیدتی اش را بر نیروهای سازمان تحمیل کند. ولی ایشان این فضای خفقان و سرکوب شدید را به کمک صدام دیکتاتور سابق عراق در مناسبات حکمفرما کرده بود و بعدش دیگر نه تنها نمی توانست بطور مطلق این کار را ادامه دهد بلکه خودش هم با سقوط صدام بخاطر حفظ جانش و فرار از پاسخگویی به مخفیگاه رفت و الان هم بعد از اینکه بیش از یک دهه از مخفی شدنش می گذرد شایعاتی مبنی بر مرگش وجود دارد. و این شایعه مرگش با پیام ندادنش بخاطر واقعه مهمی همچون خروج سازمان از عراق قوت بیشتری گرفت. خوب حالا با این حساب عملا فرقه رجوی بی رهبر شده و از آنجاییکه رهبری رجوی منحصر به فرد بود و این رهبری فرقه بی دنباله و ابتر هست دیگر نمی توان برای این فرقه آینده ای روشن تصور کرد و این جزء نا ممکن ها می باشد و درست به همین دلیل هست که سران فرقه رجوی و بطور خاص مریم رجوی در مقابل خبر مرگش تا کنون سکوت اختیار کرده و هیچ موضع گیری نکرده اند. چون می دانند که با تایید این خبر دیگر سنگ روی سنگ در تشکیلات رو به زوال فرقه بند نمی شود و روند فروپاشی اش سرعت بیشتری می گیرد. بنا براین فرقه رجوی اکنون عملا بدون رجوی شده است.
دوم) خروج از عراق:
پارامتر مهم دیگر اینست که رجوی که با رفتن به عراق و سوار کردن استراتژی اش روی جنگ ایران و عراق می خواست بقول خودش سرنگونی را محقق بکند ؛ اکنون با از دست دادن حمایتهای همه جانبه صدام حسین و خلع سلاح و از دست دادن پایگاه استراتژیکی اشرف و نهایتا هم با خروج خفت بار از عراق و رفتن به کمپ پناهندگی تیرانا عملا دیگر این تشکیلات به مرده متحرک تبدیل گشته است و نه تنها دیگر هیچ کارایی ندارد بلکه بی آیندگی و فروپاشی اش در چشم انداز بسیار نزدیکی قرار گرفته است.
سوم) وضعیت ارتش به اصطلاح آزادیبخش:
رجوی که با رفتن به عراق به دستور صدام ارتش به اصطلاح آزادیبخش را که در حقیقت ارتش کوچکی در خدمت صدام بود که ماموریت اصلی اش تحت عنوان عملیات سرنگونی ؛ کشتن سربازان بی گناه در مناطق مرزی و خمپاره باران مناطق مسکونی و مورد هدف قرار دادن مناطق غیر نظامی و کشتن ساکنان بی دفاع آن بود. و همچنین ماموریت دیگرش در عراق تحت عنوان سلسله عملیات مروارید ؛ کردکشی و سرکوب شیعیان جنوب عراق برای حفظ و نجات صدام از سرنگونی بود. و رجوی همواره در نشستهای عمومی با لباس نظامی و با کلت و یا شمشیر بدست می آمد و قدرت نمایی می کرد و خلاصه به این ارتش به اصطلاح آزادیبخشش می نازید و روی آن برای تحقق سرنگونی حساب ویژه ای باز کرده بود و فرقه تروریستی تحت رهبری اش را تنها آلترناتیو می نامید و دیگران را خائن و سازشکار خطاب می کرد و آنها را تهدید به قتل می کرد . اکنون این ارتش به اصطلاح آزادیبخش با از دست دادن سلاح و پایگاه استراتژیکی اشرف و خروج از عراق تبدیل به یک شیر بی یال و دم و اشکم شده است که اکثریت نفراتش هم سالخورده و بیمار هستند و در کمپ تیرانا در کشور آلبانی این ارتش عملا دیگر تبدیل شده است به خانه سالمندان و هیچ کارایی دیگر ندارد. و فرقه رجوی هم دیگر حتی نمی تواند با انقلاب کذایی مریم این ارتش را سر پا نگه دارد و این انقلاب کذایی مریم هم عملا کارایی اش را در امر مغز شویی و تفتیش عقاید نیروها از دست داده است.
چهارم) وضعیت استراتژی فرقه:
فرقه رجوی با دنبال کردن استراتژی خشونت و ترور تحت عنوان مبارزه مسلحانه و مقاومت می خواست به خیال ابلهانه اش سرنگونی را با این استراتژی محقق کند ولی عملا بعد از بر قراری آتش بس در جنگ ایران عراق و پوچ از آب در آمدن تحلیل آبکی رجوی مبنی بر اینکه صلح طناب دار رژیم ایران هست و هیچوقت پای صلح و آتش بس نمی آید و همچنین به دنبال تصمیم شتابزده رجوی مبنی بر ریختن نیروهای سازمان در تنور جنگ و با کمترین آمادگی نظامی فرستان نیروها به عملیات به اصطلاح فروغ جاویدان و شکست نظامی سخت در آن ؛ عملا دیگر شکست این استراتژی مشخص بود و مثل روز روشن بود که دیگر این استراتژی کارایی ندارد و کشتی استراتژی رجوی به گل نشسته و شکست خورده است ولی رجوی برای مصرف داخلی و تزریق روحیه به نیروهای مسئله دار و روحیه باخته و وارفته این ارتش نم کشیده اش همواره تحلیل می کرد که این آتش بس نا پایدار هست و رژیم ایران هیچگاه پای قرارداد صلح پایدار نمی آید و جنگ دوباره شروع می شود و ما به صفت ارتش آزادیبخش برای عملیات سرنگونی فروغ ۲ می رویم و یا با آمدن خاتمی می گفت این برای رژیم ایران جام زهر هست و خاتمی به دور دوم نمی رسد و ما رژیم را سرنگون می کنیم و در این رابطه هم یک سری اقداماتی برای سرکار گذاشتن و سرگرم کردن نیروها انجام داد که از جمله آنها راه آندازی دوران ” آ ۷۷″ و ” سین آ ” و راهگشایی و تکاوری و عملیات داخله تحت عنوان دوران شش ماهه ” سین” و همچنین انواع اقسام مانور های پوشالی و راه اندازی طلاقهای اجباری تحت عنوان انقلاب کذایی مریم با اضافه کردن بندهایش بطور مستمر و با راه اندازی نشستهای مغز شویی و تفتیش عقاید تحت عنوان عملیات جاری و غسل هفتگی بودند که رجوی می خواست بدین وسیله وانمود کند که هنوز استراتژی اش کارایی اش را از دست نداده است ولی با سقوط صدام و بعدش هم خلع سلاح و نهایتا با ترک عراق عملا دیگر این استرتژی تقش در آمد و برای همگان از جمله نیروهای سازمان معلوم گشت که دیگر استراتژی مبارزه مسلحانه شکست خورده است و به بن بست رسیده است. لذا با این حساب هر چند که سازمان علنا هنوز به شکست این استراتژی اعتراف نکرده است ولی عملا دیگر این استراتژی کارایی اش را بطور کامل از دست داده است.
نتیجه اینکه حال سازمان به اصطلاح مجاهدین اکنون بدون مسعود رجوی و خارج از خاک عراق و با ارتش بی سلاح و از کار افتاده و استراتژی شکست خورده در کمپ پناهندگی تیرانا چه آینده ای می تواند داشته باشد؟ بنابر این هرچند که سازمان موفق شد فرماندهان جنایتکارش را فراری دهد و تشکیلاتش را تقریبا به یک جا منتقل کند و اینر ا برای خودش پیروزی قلمداد کند و مریم رجوی خروج از عراق جشن گرفته تا به اسراییل و شیوخ مرتجع عربستان چشمک و چراغ بزند که روی ارتش زوار در رفته اش حساب کنند و او را در امر تحقق سرنگونی یاری کنند. ولی نهایتا این تشکیلات پوسیده با این وضعیتی که در بالا بدان اشاره کردم دوام چندانی نخواهد داشت و بطور کامل فرو می پاشد.