مهری سعادت که ازاواخر دهه ی 1360 درحالی که دختر کم سن و سالی بیش نبود،- به همراه برادرش محمود وخواهرش ناهید که بدبختانه کوچکتر از او بودند – به تشکیلات رجوی پیوست و مادر جوان خود را تنها گذاشت!
این مادرفداکار درانتظار فرزندان ودرآرزوی اینکه به آنها دست خواهد یافت، زندگی مجردی را پیشه کرد تا الفت احتمالی با این فرزندان ازدست رفته را، همواره با خود داشته باشد واینک درآستانه ی پیری و بیماری های متعدد ناشی ازاسترس، بازندگی سخت خود دست وپنجه نرم میکند تاهمچنان به عهدی که دردل خود با این فرزندان خود بسته است، وفادار بماند.
همین مهری سعادت اخیرا مامور به نوشتن مطلبی شده وطی آن علاوه برتوهین به خانواده های متحصن دراطراف کمپ اشرف- که مادر فداکارش هم جزو آنها بود – خواسته است که ادای دینی به تشکیلات اینک تحت سرپرستی مریم کرده وخانواده ها را هم از فحاشی های خود بی نصیب نگذارد!!
نوشته ی منتسب به این همشهری ما " نماد ارادة یک خلق " نام دارد که ما فقط به نقد قسمتی ازآن می پردازیم.
مهری سعادت – یا کسی به وکالت از طرف او- مینویسد:
"… به یاد آن روز میافتم [7 آبان 94 در کمپ لیبرتی] ساعت 1940 است… برحسب رهنمودهایی که در هر پیام برادر مسعود در مورد هشیاریهای پدافندی روی آن انگشت گذاشته بود… چند ثانیه بعد همه در سنگر هستیم. شمارش موشکها 1-2-3-10-20-30، شمارش از دستم در میرود و ولی النهایه برآوردم این است که حدود صد موشک به زمین اصابت کرده است ".
این پاراگراف جنبه ی خاطره نویسی دارد وصدالبته که درمقام نقد قرار نمی گیرد وتنها میتوان درمورد میزان خمپاره ها به بحث وجدل پرداخت ولاغیر!
همچنین:
«سیمای آزادی تلویزیون ملی ایران» که با تلاش نفرات فنی راه افتاده است، با صدای بلند در محوطهها پخش میشود و همه حین کارهای امدادرسانی هم زمان خبرها را میشنیدیم… اسامی شهدا از سیمای آزادی تلویزیون ملی ایران خوانده میشود: برادر مجاهد حسین ابریشمچی….. نیره ربیعی،… آن روز یک نام بین شهدا بیشتر از همه توجهم را جلب کرد، رضا وادیان را میگویم، صدای آخرین مصاحبه تلویزیونیاش هنوز توی گوشم بود که چند روز پیش از آن بهروشنی صحبت از زمینهچینیهای حمله موشکی با استفاده از سیرک مزدوران ولایت در پشت دیوارهای لیبرتی تحت عنوان «خانواده» کرده بود، روز قبل هم او را در مسیر ترددی دیده بودم که مثل همیشه پرانرژی و شادان در حال انجام مسئولیتهایش بود و حالا خونش گواه حرفش شده بود. اگر سال 88 «ننگ ما ننگ ما فامیل الدنگ ما» شعاری جدید و بدیع، به نظر میرسید، اما در سال 94 دیگر این عبارت کم بود و بهوضوح میشد فهمید که در منتهای آگاهی و اشراف آن نمایشات پیشدرآمد تروریسم افسارگسیخته ولایت برای قتلعام جنگاوران و دلاوران مجاهد اشرفی است".
یعنی تا آن روز، شما دسترسی به سیمای آزادی نداشته وحتی موفق به شنیدن اخبار مجعول آن نبودید؟ تماشا کردن کارتون وفیلم های دست چین وسانسور شده هم برایتان ممکن نبود؟!
اگربه این مسائل قطع کامل ارتباط با دنیای خارج وحتی خانواده هایتان را هم اضافه کنیم، میتوان گفت که براستی هم اسیرتمام معنی بوده واختیارات تجزیه وتحلیل مسائل ازشما سلب شده بود.
با این وصف آیا حق نداریم که برحال شما فریب خوردگان خون گریه کرده و مصرانه از سازمان های حقوق بشری درخواست کنیم که تشکیلات مافیایی وغیر قانونی رجوی را منحل کرده وبا آزادی نسبی شما، کمی از درد بزرگ این هجران بکاهیم؟!
شما که اذعان دارید به رسانه ای حتی مثل تلویزیون دروغ پراکن رجوی هم دسترسی نداشتید، چگونه میتوانید قبول کنید که آن دوست ازدست رفته ی تان میتوانست تحلیلی ازاوضاع داشته باشد؟!
مگر رسیدن به حقیقت – آنهم بصورت نسبی اش – جزقراردادن واقعیات درکنار هم وبه همراه تحلیل مشخص- که آنهم محتاج داشتن اطلاعات همه جانبه ازاوضاع است – راه دیگری دارد ودوست جان باخته ی شما، بدون داشتن این منابع تحلیل چگونه میتوانست باین تحلیل وکشف حقیقت نائل شود؟!
آیا اساسا نظریه ی علمی ای وجود دارد که درستی این اظهار نظر شما درمورد دوست ات، صحه بگذارد و یا این اظهار نظر شبیه " گاه باشد که کودکی نادان/ به غلط برهدف زند تیری " بوده که علم جامعه شناسی نیز همین را میگوید؟!
حضور خانواده ها دراطراف کمپ، برخلاف نظر شما، درخدمت تامین امنیت شما بود وشما هرگز ناظر در زمان حضور آنها، وقوع عملیات خرابکارانه در کمپ نبودید وبا شعارهای مسخره ی ساخته وپرداخته ی مسعود ومریم وسنگ پرانی علیه عزیزترین وجدی ترین حامی خود، خانواده ها را ازآنجا رانده ودچار حوادثی شدید که ما خانواده ها هنوز هم ریشه ی اصلی آنرا نداسته وچه بسا که مریم ومسعود را به خاطر سوابقی که دراین موارد دارند، عامل مستقیم ویا غیر مستقیم این اتفاقات تلخ بدانیم!!
عجیب اینکه:
"…حالا یک سال از آن حملة وحشیانه میگذرد، دشمن نهتنها به خواست خود که قتلعام ما در لیبرتی بود نرسید که ما در پرتو خونهای مطهر به زمین ریخته شده در 7 آبان، توانستیم به چنان دستاوردی برسیم که پس از آن بدون یک شهید یا حتی مجروح، بااقتدار و سرفرازی حلقة محاصره او در هم بشکنیم، بدون امکان اینکه قدرت داشته باشد دست از پا خطا کند. حالا او برجایمانده و آثار جانکاه جام زهری که در عقب نشینی اتمی مجبور به سر کشیدن شده بود، بر دشمن بارز شده و آلترناتیوی قدرتمند و شناخته شده که نتوانست با کمرشکن کردن آن کورسویی از فلاح برای خود فراهم سازد. او برجایمانده و تعادلی که تغییر کیفی کرده است، در درون خودش، در منطقه، در جهان و از همه مهمتر در سطح جامعه ناراضی و خروشان ".
اگر واقعا این انتقال را بنفع یکایک خود میدانید، ازاین بابت که ما خانواده ها در عملی شدن آن نقش قاطعی داشته ایم، باید مورد تشکر و تقدیر قرار بگیریم که البته احتیاجی باین کار هم نداریم و میدانیم که کاری در سطح وظیفه ی خود کرده و عواطف انسانی خود را با سربلندی انجام داده ایم.
تا اینجا بین ما وهمشهری مان مهری سعادت تضادی نیست، تضاد جایی حاصل میشود که او این پیروزی را بپای تشکیلات رجوی بنویسد که ما ابدا قبول نخواهیم داشت!
سران قوم رجوی و شخص خودش و حامیان زورگو ومرتجع او، تا آخرین قدم ونفس کوشیدند که شما را بعنوان اهداف دم توپ در لیبرتی نگه داشته وبا کشته شدن هریک از شما ها، به مظلوم نمائی پرداخته واشک تمساح برایتان بریزد.
درمیان کشمکش این نقل وانتقال ها، تک تک شما فرزندان ما بدون لحاظ وابستگی تان به باند مخوف رجوی، خوش شانس بودید وما خانواده ها نیز همانطور!
این تنها باند رجوی وهسته ی مرکزی تشکیلات او بود که دراین انتقال ضربات سختی خورد!
سرانچام:
"… بنابراین خلقی که اراده کرده هر قیمتی را در راه آزادی بپردازد، بر زنجیرهاست که گسسته شود و بر بنبستهای راهش مقدر است که یکبهیک گشوده شود ".
درمورد خلق ها چنین است و اما این حکم همشهری ما در مورد " ضد خلقی" بنام تشکیلات رجوی ها، ابدا صادق نیست!!
گروهی ازخانواده های اسرای رجوی
تبریز – ایران