خدایا شب یلدا برادرم را به من برسان

نامه زهرا قلیزاده به علی قلیزاده عضو اسیر تشکیلات سیاه رجوی در آلبانی
سلام داداشی سلام به روی ماهت. باز برایت می نویسم اما این بار از دلتنگی… گاهی انقدر دلتنگ می شوم که دنیا باتمام وسعتش برایم  تنگ می شود دلتنگم دلتنگ کسی که گردش روزگار که به ما رسید از حرکت ایستاد وتو را از ما جدا کرد. دلتنگم عزیز دل مادر. توکه مدتهاست روی ماهت را ندیده ام و نتوانسته ام در اغوشت بگیرم گرچه دل تنگی مناسبت نمیخواهد اما بعضی روزها و شبها دیگر خیلی طاقت فرسا می شود ان روزها و شبهایی که باید دورهم جمع باشیم بگوییم بخندیم شاد باشیم اما وقتی تو را در کنار خودمان نمی بینم بغض به شدت گلویم را می فشارد و میخواهم با تمام وجود داد بکشم اما به ناچار مجبور می شوم انهم برای دلخوشی بابا لبخندی تلخ برلب داشته باشم میدانم که میدانی از چه روزها و شبها حرف میزنم مثل عید نوروز و شب یلدا. داداشی یلدای دیگر رسید بازهم تو در کنار ما نیستی که دورهم به شادی جمع باشیم.یلدا…طولانی ترین شب سال ازخدا معجزه میخوام معجزه ای بزرگ. معجزه ای که اشک شوقم را جاری کند ناامید نیستم داداشی فقط دلتنگم.دلتنگ تو که چرا تقدیر و سرنوشت برایمان اینچنین رقم زده که فرسنگها وسالها از هم دور باشیم حتما حکمتی دارد. الله اعلم. بله برادر جان شب یلدای دیگر امد یلدای سرد و طولانی و پر از دلتنگی؛ پرازدرد و دوری که اگر تو بودی دیگر سردی احساس نمی شد زمان معنا نداشت هرچی بود خوشی بود و خنده.می دانم توهم دراین روزها و شبها دلت می گیرد قربون ان همه دلتنگی هایت؛ فدای ان اشکهایت که درتنهایی وغربت می ریزی اخه قربونت ماباهم برادر و خواهرهستیم ازیک پدر و مادر و یک احساس مشترک داریم.اما برادرم هرچقدرماازهم فرسنگها دور باشیم قلبهایمان باهم است ماهمدیگر را داریم منتظرت می مانم ازخداخالصانه می خواهم به تو قدرتی بدهد تا برادرعزیزم تصمیم اخرش رابگیرد. از خدا میخواهم که ترس وشک و تردید را از وجودت بیرون بریزد تا تو شجاعانه به وطن برگردی و به اغوش خانواده ات .علی جان دوستت دارم و منتظرت می مانم.
 نــــــــــفــــــــــس منی علی جان.
 

خروج از نسخه موبایل