نگاهی مستند و تاریخی به روند فرقه گرائی
نوشته سید حجت سید اسماعیلی
… باید گفت مجموعه ای از عوامل بودند که مانع خروج من و خیلی های دیگر از تشکیلات فرقه ای مجاهدین شده و می شوند.
افکار ایده آلیستی و آرمانگرایی، رسیدن به قسط و عدل و جامعه ای عاری از طبقات و اعتماد بی پایان به رهبری مجاهدین به عنوان مبنایی برای پیوستن به مجاهدین، و در ادامه بندهای روانی و ذهنی ایجاد شده، وجود حصارهای فیزیکی، ترس از تنبیه و زندان و شکنجه و حتی حکم اعدام برای کسانی که قصد خروج داشتند، گذر زمان و این احساس که دیگر در بیرون فرصت دوباره شروع کردن نیست، پاک شدن هویت حقیقی و حقوقی فرد توسط تشکیلات، سختی قبول شکست در امر مبارزه و … مجموعه عواملی بودند که مانع خروج اعضا از فرقه می شد.
مجاهدین شرایطی را بوجود می آوردند تا بتوانند تمامی راه های خروج اعم از ذهنی و عینی را ببندند. بنابراین شرایط برای همه یکسان نبود و هر کس به نوعی درگیر این محدودیت ها بود. علاوه بر اغلب محدودیت ها که به طور عام در مورد همه یکسان عمل می کرد برخی محدودیت های خاص هم وجود داشت که در مورد برخی ها مشکلاتشان را دو چندان می کرد. مثلا کسانی بودند که فرزندانشان به نوعی دست سازمان گروگان محسوب می شدند. همچنان که قبلا هم گفتم سازمان در سال 1369 و به بهانه جنگ کویت طرحی را اجرا کرد که به موجب آن تمامی کودکان را به بهانه تهدیدات امنیتی و بمباران های احتمالی قرارگاه به خارج فرستاد تا در حضور خانواده های هوادار و در خانه های تشکیلات و زیر نظر مربیان سازمانی تحت تعلیم و تربیت قرار گیرند لذا والدین آن ها مجبور بودند علاوه بر تحمل محدودیت های عام تشکیلاتی، این مشکلات را هم تحمل کنند. ذیلا به بررسی این عوامل می پردازیم.
چرا جدا شدن از فرقه سخت است؟
جدا شدن از فرقه سخت است و این سختی را می توان در مجموعه ای از عوامل بررسی کرد. این عوامل بنابر تجریبات و حضور بیست و پنج ساله ام در فرقه ی مجاهدین می توانند به شکل زیر تعریف شوند.
• احساس گناه نسبت به شکستن عهد و پیمان
رهبری فرقه تلاش می کرد با سوار شدن بر احساسات مذهبی اعضای فرقه و ایجاد یک رابطه در دستگاه مرید و مراد، بین اعضای فرقه با خودش، تمامی احساسات آن ها را تحت کنترل خود بگیرد و بر اساس همین اصل و در چارچوب های تعریف شده هر عضوی از فرقه این گونه برایش جا می افتاد که اگر روزی بخواهد از فرقه کنارگیری کند، این کار او خیانت محسوب شده و او مورد لعن و نفرین ابدی قرار خواهد گرفت، لذا در تشکیلات به اعضای فرقه یاد داده بودند که برای حفظ این رابطه هرگز تناقضی را در درون خود نداشته باشند. حتی اگر بدترین گناه از نظر فرقه محسوب شده و باعث شود که به تبع این گناه عضو فرقه تحت انواع تنبیهات قرار بگیرد ولی بهتر از این است که تناقضی را در درونش داشته باشد. چرا که هرگونه تناقض باعث خدشه دار کردن رابطه بین اعضای فرقه با رهبری خواهد شد و این بحث، طی سالیان سال برای اعضای فرقه جا افتاده بود که داشتن رابطه ای صاف و بی غل و غش مقدم بر هر چیزی است.
بنابراین، در اثر این القائات و بازسازی فکری اعضای فرقه که مستمر و مداوم در جریان بود، تشکیلات کاری می کرد که اعضای فرقه بیشترین بها را به این رابطه داده و هر چیزی که باعث خدشه دار شدن این رابطه شود، گناه بدانند. بدین ترتیب، تشکیلات با تسلط بر احساسات مذهبی اعضا و تعریف گناه و ثواب براساس نوع تنظیم رابطه ی هر فرد با رهبری فرقه و ایجاد یک نوع رابطه عقیدتی بین به اصطلاح رهبر و اعضای فرقه باعث می شد اعضای فرقه هر نوع قطع خود با رهبری را نوعی خیانت و پیمان شکنی در ذهنشان تلقی کنند و همین امر مانع از جدایی اعضا از فرقه می گردید.
• فریب خوردن توسط تشکیلات
فریبکاری تشکیلات از لحظه ی عضوگیری اعضاء شروع و در طول مدتی که فرد در تشکیلات حضور دارد، مستمرا ادامه می یابد. فریبکاری اساسا حول وضعیت درون تشکیلاتی و برخلاف واقع و صرفاً در راستای عضوگیری صورت می گیرد و وقتی کسی عضو فرقه شد، به تدریج درمی یابد که دیگر راه بازگشتی برایش متصور نیست و حرف هایی که روزی اعضای عضوبگیر فرقه در ارتباط با او از سازمان برایش تعریف می کردند، صرفا برای به دام انداختن او بوده و بس.
بنابراین، هر قدمی که به جلو برداشته می شود و هرچه زمان بیشتر می گذرد شرایط به همان میزان به نسبت قبل سخت و خروج تقریبا غیر ممکن می شود.
• ترس از حسابرسی و مؤاخذه
این ترس همیشه در اعضای فرقه وجود دارد که اگر روزی بخواهند از فرقه جدا شوند، تشکیلات آن ها را بریده خطاب کند و در نزد مردم وجهه شان را از دست بدهند.
سازمان همیشه در تشکیلات فرقه تلاش کرده است که یک مرز قاطع بین تشکیلات و کسانی که موافق آن ها نیستند، بکشد. در منطق مجاهدین هرکس که با مجاهدین نیست پس با رژیم است، بنابراین با تمامی توان در صدد ترور شخصیت کسانی هست که با آن ها موافق نیستند. حال چه رسد به کسانی که روزی با آن ها بودند و حال قصد خروج از تشکیلات فرقه را دارند. البته اگر کسی بخواهد از فرقه جدا شود، سزایش مرگ است. در بهترین شکلش اگر هم به هر دلیلی توانسته باشند از فرقه جدا شوند یک مارک بریده همیشه از جانب فرقه نثار آن ها خواهد شد و این تازه اول کار است. تشکیلات همیشه در تلاش است که جداشدگان را به انواع و اقسام فسادهای اخلاقی و ضعف های تشکیلاتی متهم کرده و بگوید جدا شدگان در امر مبارزه آدم های ضعیفی هستند. با تبلیغات زیاد سعی دارد آن ها را وابسته به وزارت اطلاعات ایران نشان داده و بگوید این که آن ها از مجاهدین جدا شده اند نه به خاطر این است که تشکیلات مجاهدین دارای روابط و مناسبات فرقه ای است، بلکه به خاطر ضعفی است که خود جداشدگان در امر مبارزه دارند و علت اصلی نیز وابسته بودن آن ها به رژیم است که قصد نفوذ در تشکیلات مجاهدین را داشتند. نهایتاً هم تلاش می کند قضیه را طوری جلوه دهد که گویا خود مجاهدین آن ها را از مناسباتشان اخراج کرده اند و انبوهی مارک و اتهام دیگر…
• ایجاد وابستگی به تشکیلات فرقه
گذشت مدت طولانی از زمان حضور در فرقه و قطع ارتباط با دنیای خارج، همچنین ایجاد بندهای ذهنی و روانی مستمر در فرد توسط تشکیلات، باعث می شود که فرد در زمینه های مختلف به تشکیلات وابسته شده و کمتر به فکر خروج از این تشکیلات بیفتد. نداشتن درآمد در بیرون، از دست دادن زمنیه تحصیل در کشور مبدأ، از دست دادن گذرنامه و کارت اقامت کشور مبدأ، بالا رفتن سن، محدودیت های فیزیکی خروج و انبوهی موانع ذهنی دیگر مانع از خروج فرد از تشکیلات می شد.
به همین دلیل است که هر کسی وارد تشکیلات می شود، با دنیای بیرون رابطه اش قطع می گردد و در قدم اول تمامی مدارک قانونی او گرفته می شود و او وارد جریانی می شود که دیگر راه بازگشتی برایش متصور نیست. گذشت زمان و بازسازی فکری مستمر اعضای فرقه او را در مسیری قرار می دهد که تنها باید مجری ضوابط و دستورالعمل های فرقه باشد. هنر اعضای فرقه اطاعت مطلق از دستورات فرقه است و هر کسی بهتر و با تمام وجود آن را انجام دهد همیشه یک قدم از بقیه جلوتر است. به همین دلیل هرچه زمان بیشتر می گذرد شما هم بیشتر احساس وابستگی به تشکیلات فرقه می کنید. چرا که در تشکیلات از یک سو توان فکر کردن و نوآوری و خلاقیت های شما را می گیرند، شما را تحت بازسازی فکری قرار داده و شخصیت و نحوه تفکر شما را به همه چیز عوض می کنند و از سوی دیگر، تمامی امکانات رفاهی را نیز در اختیارتان قرار می دهند و شما بیش از پیش در تمامی زمینه ها احساس نیاز شدید به فرقه می کنید و نمی توانید تصور کنید که بتوانید بدون کمک فرقه در بیرون دوام بیاورید.
• وحشت از حضور در بیرون از فرقه
همیشه در تشکیلات مجاهدین این ایده و تفکر برای اعضای فرقه جا انداخته می شد که هیچ گونه زندگی شخصی برای اعضای فرقه در دنیای بیرون متصور نیست و آن ها مجاهدینی هستند که به همه چیز پشت پا زده و تنها به آرمان های رهبری و تحقق آن ها فکر می کنند و تشکیلات در جا انداختن این ایده و تفکر تا آنجا پیش می رفت که از مردان و زنان می خواست تا ابد مجرد باقی مانده و در خدمت رهبر فرقه باشند و عهد و پیمان خود را با وی نشکنند که در غیر این صورت آن ها جهنمی محسوب شده و هم در دنیا (توسط تشکیلات) و هم در آخرت توسط خدا عذاب سخت داده خواهند شد.
مجاهدین در خصوص قطع کامل اعضای فرقه با دنیای خارج و ارزش های آن تا آنجا پیش می رفتند که می گفتند اگر روزی هم پیروز شدیم باز هم از زن و زندگی خبری نیست و به همین دلیل هم درآوردن رحم زنان به دستور مسعود رجوی در اولویت کاری مریم رجوی قرار داده می شد، که در اصطلاح تشکیلاتی، زنانی هم که راضی می شدند رحم آن ها درآورده شود، این اقدام رسیدن آن ها به نوک «قله ی رهایی» تفسیر می شد…
• حساسیت زدایی
… حساسیت زدایی در تمامی زمینه ها اعم از تشکیلاتی، ایدئولوژیک، سیاسی و… وجود داشت و در یک فرایند نرم و طولانی تمامی حساسیت های اعضای فرقه از بین می رفت و مثلاً در زمینه تشکیلاتی برای آدمی مهم نبود که در یک نشست با چه خشونتی با فرد دیگری توسط مسئولین تنظیم رابطه می شد و هر فردی برای حفظ خود ابزاری در دست رهبری و در راستای اعمال همین خشونت محسوب می شد و با رضایت کامل به آن تن می داد.
وقتی اعضای جدید وارد تشکیلات می شدند، هرچند در قدم اول خیلی سؤالات در ذهن شان تداعی می شد مثل نحوه ی رابطه ی سازمان با دولت عراق، نحوه ی تأمین مالی سازمان، این که چرا ما در جنگ به نفع عراق وارد جنگ با ایران شدیم، چرا با عراقیان عملیات مشترک انجام می دهیم و چرا ما به آن ها اطلاعات کشورمان را می دهیم و انبوه سؤالات دیگر که به مرور و با گذشت زمان حساسیت خودش را از دست می داد و یاد می گرفتیم که در خیلی از مسائل دیگر سؤالی نکنیم؛ چرا که فرد ممکن بود به جرم عدم اعتماد به تشکیلات و رهبری متهم شود و دقیقاً یکی از آموزش ها هم همین بود که روی پای رهبری راه بروید و وقتی به رهبری اعتماد دارید، به خیلی از مسائل دیگر فکر نکنید؛ چرا که آن ها در حیطه کار رهبری است. بدین ترتیب این نوع نگرش و کادر بندی ذهن اعضا باعث می شد که فرد به مرور کمتر به این گونه مسائل فکر کند و کلاً همه چیز برایش عادی شود و تنها به این بیندیشد که چگونه می تواند خواسته ی تشکیلات را با کیفیت بالا انجام دهد و وظایفی را که تشکیلات در قبال رهبری بر گردن او گذاشته، به نحو احسن انجام دهد.
• ترس از فاصله ایجاد شده
همیشه در بین اعضای فرقه یک نوع ترس در صورت خروج از فرقه و حضور در جامعه وجود دارد. او به این فکر می کند در صورتی که بیرون برود نمی تواند ببیند کسانی که زمانی با او هم دانشکده بودند، حال تحصیلات خود را تمام کرده و در بهترین شغل های اجتماعی فعالیت می کنند و نه تنها دارای زندگی مرفهی هستند بلکه ازدواج کرده و دارای فرزندانی هم هستند و این قیاس در ذهن و نگاه به فاصله های ایجاد شده بین او و تمامی دوستان و آشنایانش در طی این سالیان هم، خود یکی دیگر از موانع خروج محسوب می شود. به ویژه وقتی می بیند در سن بالاست و هنوز ازدواج نکرده و نه زنی دارد و نه فرزندی به طور مضاعف تحت فشار روحی و روانی قرار می گیرد…
• اعتقادات
اصلی ترین عامل همانا ایده ها و افکار آرمان گرایی و ایده آلیستی فردی است، بنابراین وقتی فردی احساس می کند که زمینه ای برای تحقق هر آنچه وی به آن ایمان و باور دارد در مجاهدین می تواند محقق شود، لذا اولین قدم در راه پیوستن فرد به فرقه محسوب می شود و این خود عاملی است که تا مدت ها فرد را علی رغم هرگونه سختی در تشکیلات نگه می دارد…
در فاز سیاسی نیز دو عامل باعث می شد که خیلی از جوانان این مرز و بوم به سوی مجاهدین کشانده شوند: یکی عامل مذهب به عنوان پایه و دیگری عامل سیاست و داشتن افکار ایدئالیستی و آرمان گرایی در اهداف این گروه. بنابراین، با سقوط شاه و باز شدن فضا برای هرگونه فعالیت های سیاسی و ظهور مجاهدین به عنوان یک گروه که در دوران شاه دارای فعالیت های درخشانی بوده اند، خود اصلی ترین عامل برای جذب محسوب می شد…
ایدئولوژی به مثابه خونی بود که در رگ های تشکیلات مجاهدین جریان داشت و همه اعضای آن را به هم پیوند می داد. به اعتقاد من مذهب مناسب ترین بستر برای انبوه سوءاستفاده ی رهبران فرقه ها و یا حاکمیت های مذهبی است که نمونه های تاریخی زیادی هم در این باره وجود دارد.
بنابراین، مجاهدین هم از این قاعده مستثنا نیست. چرا که از یک سو اعتقادات مذهبی اعضای فرقه و از سوی دیگر تفسیر به رأی و براساس منافع رهبر و گروه از مذهب و اعتقادات مذهبی به طور مضاعف باعث دوام گروه و ماندن اعضای فرقه در آن می شود…
• صداقت و فدا
در تشکیلات یک جمله معروفی وجود دارد که همیشه رهبری فرقه و یا مسئولین، آن را در خیلی از مناسبت ها و حتی در دوره های آموزشی خطاب به اعضای سازمان می گفتند و آن این بود: «در سر در مجاهدین نوشته شده است: فدا و صداقت».
سازمان در هر لحظه از اعضای خود می خواهد نسبت به سازمان و رهبری آن فداکار بوده و صداقت کامل در اعمال و گفتارشان داشته باشند و اعضا نیز چنین تعهدی را به رهبری و تشکیلات می دادند که هرگز از فداکاریشان برای گروه و رهبری، عدول نکنند و خود را پایبند اصول تشکیلاتی و اهداف رهبری بدانند. اغلب اعضای سازمان نیز به دلیل پاکی و صداقت درونشان از این اصل تبعیت کرده و تلاش می کردند برای تشکیلات و رهبری آن فداکار بوده و در تمامی اعمال و گفتارشان با سازمان صادق باشند. حتی آن ها سخت ترین شرایط را به جان می خرند تا از این اصل عدول نکنند. هر عضوی، بنابر اعتقادات و باورهای خودش و با اعتماد به تشکیلاتی که آن را سازمانی پیشتاز در تحقق ایده هایش می داند، تلاش می کند نه تنها به این گروه پشت نکند بلکه با تمام قوا در راه اهداف آن نیز گام بردارد و این نوع بینش و باور در هر لحظه مانع از جدایی فرد از گروه می شود…
• نقش رهبری در تمکین اعضا از فرقه
در تشکیلات مجاهدین تنها رهبر است که دارای اتوریته ی لازم و کافی برای پیشبرد هر سیاست و خط و خطوط در هر زمینه ای می باشد. شأن و جایگاه هر عضو مسئولی هم به میزانی است که در راستای تحقق خط و خطوط رهبری و سیاست های او تلاش می کند. بنابراین، جای هر گونه شک و شبهه ای در توانمندی و جایگاه رهبری یک جرم نابخشودنی بوده و مستوجب مجازات و تنبیهات تشکیلاتی است و همه بلااستثنا ملزم به رعایت این قاعده هستند…
در اذهان اعضا این طوری جا انداخته می شد که او با دنیای ماوراءالطبیعه ارتباط دارد. مریم رجوی در اکثر نشست ها همین موضوع را جا می انداخت که مسعود با امام زمان در ارتباط بوده و از نایبان خاص الخاص او محسوب می شود. بنابراین، خاص کردن مسعود خود بر علاقه مندی اعضای سازمان به او می افزود و اعضا باورشان می شد که او شخصیت خاصی است و می توانند با اجرای فرامین و دستورات او به خوشبختی دنیوی و اخروی برسند. لذا در این دستگاه بود که گناه و ثواب را او مشخص می کرد و شاخص کار همه خود رهبری بود…
• فشار جمع و فقدان اطلاعات
سازمان مجاهدین بعد از اعلام جنگ مسلحانه علیه رژیم در سال 1360 و به دنبال شکست خط جنگ چریک شهری برای بقای خود و حفظ درگیری با رژیم ایران به کشور عراق کوچ کرده و به صدام پناه برد… تشکیلات فرقه ای مجاهدین که 90 درصد کادرها و بدنه ی تشکیلات آن در خاک عراق و در قرارگاه اشرف مستقر بود، برای ادامه ی حیات به ابزارهای خاص خودش نیاز داشت که تنها در یک مناسبات غیر دموکراتیک و فرقه ای کارآیی داشت. رجوی برای پیشبرد اهداف خود به اهرم های جدی کنترلی تشکیلات نیاز داشت تا بتواند تمام و کمال تشکیلات فرقه ای مجاهدین را در راستای اهداف فرقه رهبری کند و توی این دستگاه حتی یک مخالف هم می توانست کار را خراب و یا برای رهبری سخت کند.
بنابراین، سرزمین فراموش شده ی اشرف تبدیل به یک دژ و قلعه ای گردید که روند بازسازی فکری اعضای فرقه با تمام قوا و توان توسط رهبری سازمان و اهرم اجرایی آن شورای رهبری پیش برده می شد که در این میان اهرم جمع اصلی ترین عامل نگاه داشتن افراد در فرقه به حساب می آمد.
تشکیلات مجاهدین تشکیلاتی یک دست و منسجم بود. همه ی اعضای فرقه باید به یک شکل فکر می کردند، و خط و خطوط رهبری را پیش می بردند و تنها عامل تحقق این ایده نیز فشار جمع بود. فشار جمع در تشکیلات مجاهدین در هر لحظه از ساعات زندگی اعضای فرقه محسوس بود. علاوه بر کنترل های فیزیکی، قطع ارتباط با دنیای بیرون و… در محیط زندگی اعضای فرقه (که اهرم های تکمیلی محسوب می شدند)، فشار جمع طلایی ترین کشف رهبری سازمان طی دوران حضور آن در خاک عراق بود.
اهرم جمع وقتی به صورت جمعی و متمرکز علیه اعضای فرقه به کار گرفته می شد، تبدیل به یک قدرت خُرد کننده و عذاب آور می گردید که کمتر کسی می توانست در مقابل آن یارای مقاومت داشته باشد و شخص رجوی به خوبی از کارکرد آن آگاه بود. همه موظف بودند خود را با آنچه خواست تشکیلات و رهبری بود، تنظیم کنند. خیلی از چیزهایی که قبلاً در جامعه ارزش محسوب می شد و یا انجام آن ها هیچ جرمی نداشت، حال در تشکیلات فرقه خطای بزرگی محسوب شده و افراد هم تلاش می کردند با الگوبرداری از بقیه خود را با ارزش های سازمانی وفق دهند.
فشار جمع در تشکیلات مجاهدین روزانه بر اعضای فرقه اعمال می شد. نشست موسوم به «عملیات جاری» اولین ظرف اعمال فشار جمع بر فرد بود که هر روز و در سطح کل ارتش اجرا می شد. نشست های روزانه ی عملیات جاری خود یک نوع حسابرسی اعضای فرقه از همدیگر بود و این انبوه انرژی بالا را ذخیره و دستگاه را آب بندی می کرد. به همین دلیل نیز شرکت در عملیات جاری روزانه برای تمامی اعضای سازمان از بالاترین مسئول گرفته تا پایین ترین آن اجباری بود. در این نشست ها هم خود عضو فرقه از کمبودها و خطاهایش با نوشتن فاکت می گفت و هم بقیه اگر از او چیزی را در طی روز دیده بودند، در این نشست به او گفته و با بی رحمی تمام فرد را زیر تیغ انتقاد می کشیدند و هر فردی می دانست اگر در نشستی حتی به دروغ و غلط از بقیه انتقاد نکند فشار جمع وقتی نوبت او برسد بیشتر و بیشتر خواهد شد و این خود تضمینی بر انتقاد همه ی اعضای فرقه از همدیگر بود. به نحوی که حتی در خیلی از موارد به خاطر اینکه هر فردی کار خود را محکم کاری کند، کار به افراط کشیده می شد. به همین دلیل نیز فشار جمع یک اهرم طلایی برای سرکوب اعضای فرقه و مقید کردن آن ها در پیروی از قوانین فرقه و کسب ارزش های جدید فرقه محسوب می شد…
در تشکیلات مجاهدین همیشه گفته می شد شماها باید تضمین همدیگر باشید؛ یعنی هر کسی مسئول است مراقب کناردستی خودش باشد و از حق و حقوق رهبری دفاع کند. بدین ترتیب بدون اینکه عملاً امر و نفی رهبری به طور مادی در بین باشد، اعضا خودشان زندانبان و نگهبان همدیگر در یک زندان نامرئی بودند که رهبری برای تک تک آنان ساخته بود. دنیای آنان خیلی کوچک بود و به همان محل زندگی شان محدود می شد. آنها صبح تا شام فقط کار می کردند و از همدیگر به شدت انتقاد می کردند تا هر کسی در مسیری که فرقه مشخص کرده ثابت قدم باشد. در وجود اعضای فرقه دیگر هیچ احساس و عاطفه ای که برای همدیگر به غلیان دربیاید، وجود نداشت و اگر کسی در جنگ کشته می شد و با بر اثر بیماری می مرد تنها یک مراسم ساده برای او برگزار می کردند و از فردای آن روز گویا اصلا چنین شخصی نه وجود داشت و نه به دنیا آمده بود، و دوباره کار بود و نشست…
بنابراین، اعضای فرقه در محیطی که در آن بودند باید خود را با آن تطبیق می دادند. تنها عامل کنترل فرد نیز در تشکیلات همین اهرم جمع بود. وقتی فرد در میان جمع حاضر قرار می گرفت، دیگر تغییرات دست خودش نبود و باید در مسیری که قرار گرفته بود تا آخر خط می رفت. این همان روند بازسازی روانی و ذهنی فرقه بود که در یک فرایند نرم این تغییرات را حتی بدون اینکه در لحظه کسی متوجه سختی آنها شود در او حاصل می گردید.
بدین ترتیب، نشست های مستمر و برنامه ریزی شده ی روزانه برای حسابرسی جمع از فرد و ظرف به خوبی طراحی شده ای به نام قرارگاه اشرف برای حضور اعضای فرقه (ایزوله از دنیای بیرون، قطع ارتباط، عدم اطلاع رسانی دقیق و واقعی، وجود حفاظت فیزیکی برای جلوگیری از فرارهای احتمالی و وجود تنبیهات و زندان و شکنجه) و فریب کاری تشکیلات فرقه در امر ارائه ی اطلاعات غیر واقعی و ساختن یک دنیای تصنعی، نقش عمده ای در تمکین اعضا از فرقه را ایفا می کرد.
بنابراین، فشار جمع از یک سو و فقدان اطلاعات در اعضای فرقه از سوی دیگر و پر کردن ذهن اعضای سازمان با اطلاعات هدایت شده، و فریب کاری های انبوه رهبری و کادرهای بالای تشکیلات، باعث می شد جدا شدن از فرقه سخت تر شود.
برای جداشدگان و کسانی که قصد خروج از فرقه را داشتند تنبیهات سخت و حتی زندان و شکنجه نیز در نظر گرفته می شد، ولی آنچه که بیشتر از همه عمل کرده و باعث تمکین آنها از تشکیلات می شد، بندهای روانی و ذهنی اعضای فرقه بود که گسستن آنها به مراتب سخت تر از بندهای فیزیکی به حساب می آید و به عبارت دقیق تر بندهای روانی و ذهنی نقش اصلی را در ماندن اعضای فرقه در اسارتگاه فرقه بازی می کرد.
• خستگی و سردرگمی
شعار کار و باز هم کار یکی از مهم ترین رهنمودهای تشکیلاتی در فرقه ی مجاهدین محسوب شده و می شود. این کار کردن هر چند ممکن است موضوع آن با توجه به سطح تشکیلاتی و موضع مسئولیت اعضای فرقه متفاوت باشد، ولی در نفس عمل فرقی نمی کند. این رهنمود در کل دستگاه فرقه از بالاترین مسئول تا پایین ترین آنها اعمال می شود. طبعاً هر چه سطح تشکیلاتی نیرو پایین تر باشد این سخت گیری و حجم کار اجرایی هم زیادتر می شود. تحلیلی که دستگاه رهبری از این رهنمود و شیوه ی عمل دارد این است: به میزانی که نیرو مشغول کار است و خسته می شود در مقابل، ذهن او نیز به همین میزان خسته و مشغول کار اجرایی می شود، لذا نمی تواند به پدیده ها و موضوعات مختلفی که می تواند ذهن نیرو را مشغول کند واکنش نشان داده و فکر کند. این بهترین راهکار برای درگیر کردن ذهن اعضای فرقه حول کار و به عبارتی بهترین شیوه برای دور کردن ذهن اعضای فرقه برای فکر کردن حول مقولاتی چون وضعیت سیاسی و آینده ی فرقه، منابع مالی فرقه، فکر کردن به مسائل جنسی به عنوان نیاز طبیعی هر انسان و چیزهای دیگر است.
رجوی و تشکیلات فرقه ای او با ترتیب دادن انواع کارهای واقعی و غیرواقعی و یا حتی تکراری و تنها با هدف سرگرم نگه داشتن اعضای فرقه در تلاش بوده اند تا با ایجاد خستگی مفرط و طاقت فرسا که پایانی بر آن متصور نبود، اعضای فرقه را از فکر کردن به خیلی از مقولات پیرامونشان دور نگه دارند…
شرکت در کارهای سخت اجرایی روز، نشست های عملیات جاری، غسل هفتگی، شرکت در آموزش ها و تمرینات سخت یگانی و در زیر آفتاب سوزان صحرای عراق و انجام عملیات، همه شان مجموعه ای از عوامل طاقت فرسا و خستگی آوری بودند که زمینه را برای تحقق روند بازسازی فکری نیروها به کار می گرفت… بدین ترتیب، هر عضو فرقه هم به مثابه جمع است و هم به مثابه فرد در مقابل همدیگر. بنابراین، وقتی به این شرایط عادت کردید و دیگر سوال کردن و فکر کردن هم مفهوم واقعی اش را برای شما از دست می دهد و گویی اینکه شما فقط برای لحظات زندگی می کنید. گذشته و آینده دیگر برای شما مفهوم واقعی اش را از دست می داد. شما بعد از هر کار اجرایی فقط و تنها به فکر کمی استراحت بعد از ظهر هستید و این به شما انگیزه می دهد و امیدوارتان می کند تا اینکه فردا چه پیش آید.
• جدا شدن از گذشته و نفی تمامیت آن
… جدا شدن از گذشته در تشکیلات فرقه ای مجاهدین یکی از اصلی ترین مراحل بازسازی فکری اعضای فرقه محسوب می شود. نفی گذشته در تمامیت هر آنچه که خوب و بد را شامل می شد، از اولین اهداف فرقه در خصوص اعضای جدید بود. چرا که به میزانی که فرد و عضو جدید به گذشته خود وابسته می شد و آن را مثبت ارزیابی می کرد، باعث می شد کمتر در فرقه جذب شده و ارزش های فرقه را در وجود خودش جایگزین کند.
بنابراین، با این استدلال، تشکیلات همیشه از اعضای فرقه می خواست که گذشته ی خودشان را نه از زاویه ی مثبت بلکه از زاویه ی تماماً منفی به نقد کشیده و آن را در تمامیتش نفی کنند. گرچه جدا شدن از گذشته سخت و زمان بر بود ولی از عوامل اصلی نگه داشتن افراد در فرقه ی مجاهدین محسوب می شد. از همان ابتدای ورود به تشکیلات، خانواده و ایجاد هرگونه ارتباط با آن به عنوان یک تابو برای اعضای فرقه قلمداد می گردید و فضای تشکیلاتی آن قدر رادیکال بود که کسی جرأت صحبت کردن از خانواده را نداشت. هر چند ممکن بود فرقه در مقابل درخواست های اولیه ی اعضای جدید برای مکاتبه با اعضای خانواده شان موافقت هایی بکند ولی هرگز نامه های آنها به خانواده هایشان ارسال نمی شد و فریب کاری تشکیلات نیز در این بود که به آنها گفته می شد نامه شان به آدرسی که نوشته اند ارسال خواهد شد که صرفاً یک خط تشکیلاتی برای آرام کردن اعضای فرقه در ماه های اولیه ورودشان به فرقه محسوب می شد. آن ها هرگز نمی فهمیدند که آیا نامه شان ارسال شده است یا خیر. چرا که در یک محیط ایزوله و به دور از هرگونه ارتباطی با دنیای بیرون نگه داشته می شدند.
اعضای فرقه تا زمانی که در درون تشکیلات هستند، هیچ ارتباطی با دنیای بیرون ندارند. آنها در طول زمان و براساس آموزش های تشکیلاتی و ایدئولوژیک کاملا تغییر می کنند. آنان پس از ورود به تشکیلات حتی برای خود نام مستعار انتخاب کرده و با هویت جدید زندگی جدیدی را شروع می کنند…
دنیای مجاهدین خیلی کوچک است ولی آن قدر بزرگ و طبیعی نشان داده می شود که گویی انتهایی ندارد و آدمی زمانی کوچکی آن را باور می کند که بیرون از فرقه و بدون قید و بندها و حصارهای تشکیلاتی به آن نگاه کند…
زندگی با هویت غیرواقعی به تدریج جای همه چیز را می گرفت. به نحوی که کنده شدن از شخصیت شکل گرفته در درون فرد تقریباً غیرممکن می نمود و اعضایی که به این درجه از خود باختگی و محوشدن در تشکیلات می رسیدند، از جایگاه بالایی برخوردار می شدند. چرا که آنها دیگر خودشان نبودند و طی گذشت زمان به ابزارهایی تبدیل می شدند که تماماً در راستای تأمین منافع فرقه به راحتی تمام به کار گرفته شده و مستمر حساب هم پس می دادند و همیشه خود را بدهکار رهبری و تشکیلات فرقه می دانستند.
… چنین آدم هایی هرگز دوست ندارند فرقه را ترک کنند و خود را چنان وابسته به فرقه می دانند که گویی تمام دنیایشان همان محیط فرقه است…
عضو جدا شده تحلیل درستی از وضعیت و شرایط بیرون ندارد و در یک کلام اعتماد به نفسش را از دست داده و دائم در تردید و دودلی به سر می برد. به تمامی گزینه ها فکر می کند ولی گرفتن تصمیم درست خیلی سخت است… از نظر فرقه دنیای بیرون جهانی است که جز فساد و تباهی چیزی در آن نیست. آنچه که از نظر فرقه در دنیای بیرون وجود دارد، شرارت، بورژوازی و فساد جنسی است که باید یک مجاهد خلق از این ملأ به دور باشد و خود را با آن مواجه نکند و طی این سالیان چنان اعضای فرقه را از این دنیای بیرون ترسانده بودند که گویی شیاطینی در بیرون منتظرند که به محض خروج از فرقه شما را به کام خود بکشند…
• ترس از انتقام، تنبیه و حسابرسی شدید
ترس از انتقام و تنبیه چه در درون فرقه و چه در بیرون، عامل دیگری برای تمکین اعضا از فرقه است و به همین دلیل ساده، اعضا، فرقه را ترک نمی کنند، اگر هم ترک می کنند خیلی هایشان به خاطر ترس از انتقام سکوت می کنند. اعضایی که خواهان جدایی هستند می ترسند همین که به تشکیلات بگویند می خواهند بروند، با عواقب سخت و دردآوری روبه رو شوند. اگر کسی قصد خروج داشته باشد هرگز آن را به کسی در تشکیلات نمی گوید. چرا که او وضعیت کسانی را که تنها به دلیل اینکه خواستار خروج شده اند، دیده است که چه بلایی به سرشان آورده اند.
در تشکیلات مجاهدین اعلام جدایی و ترک گروه، به معنی بریدگی از مبارزه و یا مزدور وزارت اطلاعات و جاسوس بودن رژیم تلقی می شود. حال شما تصور کنید که کسی به دلایل شخصی و فردی می خواهد فرقه را ترک کند چه اتهاماتی را باید به جان بخرد و هرچه سطح تشکیلاتی فرد بالاتر باشد، این فشار و دادن انواع شکنجه های روحی و روانی هم به مراتب سخت تر و بیشتر می شود…
به هرحال مجاهدین به طرق و شیوه های مختلف سعی می کردند با ترساندن اعضای سازمان آنها را وادار به تمکین از فرقه کنند و این باعث می شد که اعضای مخالف کمتر به فکر خروج از فرقه بیفتند و مجبور می شدند مدت زمان طولانی را نیز در فرقه بمانند.
به هرحال هرکسی که روزی عضو فرقه می شد مجبور بود در روند بازسازی فکری گروه تن بدهد که اولین گام آن گزارش نویسی از مسائل شخصی اش بود و اصلی ترین کارکرد این گزارش نویسی ها نیز که به خط شخص هر عضو صورت می گرفت، دقیقاً کارکرد کارت فشار را داشت و تشکیلات از همان گزارش ها علیه اعضای مخالف خود استفاده می کرد و کسانی هم بودند که به خاطر ترس از بدنام شدن در چشم بقیه یا به ماندن در گروه تن می دادند و یا وقتی هم که از فرقه خارج می شدند، تا پایان عمرشان سکوت کرده و از انبوه جنایات و بدرفتاری های فرقه ای مجاهدین حرفی به کسی نمی زدند.
• احساس گناه به خاطر آلوده شدن در خیانت های فرقه
… بودن در مجاهدین به مانند افتادن یک قطعه سنگ در بستر رودخانه ی تندی است که دیگر نه تنها امکان خروج از آن وجود ندارد، بلکه حرکت در بستر آن نیز به اختیار تو نیست و تو در مسیر جریان آب و در بستری که پیشاپیش مشخص شده است به سرعت حرکت خواهی کرد ولی هرگز به ساحلی که روزی آرزوی دیدن آن را داشتی نخواهی رسید…
وقتی که کسی وارد تشکیلات فرقه ای مجاهدین می شود دیگر، فکر کردن به درستی مسیر معنا و مفهومی ندارد و با ارزش ترین چیزی را هم که از دست می دهید، همین فکر کردن است و به مرور تبدیل به وسیله ای برای تحقق اهداف فرقه می شوید بدون اینکه در لحظه متوجه چنین تغییراتی در وجود خودتان شوید…
انسان هایی که روزی با هویت واقعی خودشان و با انبوه مدارک شناسایی وارد فرقه ی مجاهدین شده بودند، حال در آخر خط هیچ مدرکی برای اثبات هویت خود نداشتند و این اصلی ترین کاری بود که تشکیلات در بدو ورود افراد به این فرقه انجام می داد و در واقع آنها را خلع سلاح می کرد و تمامی مدارکی را که نشان دهنده ی هویت واقعی فرد بود می گرفت. این پاک سازی هویت به همراه بازسازی فکری و روحی و روانی اعضای خود به طور مضاعف بر وابستگی شدید فرد به تشکیلات می افزود.
در مورد سایر نیازمندی ها هم وضعیت همین بود. شما بعد از حضور مستمر و مداوم در تشکیلات فرقه ای مجاهدین قدم به قدم اختیارات و خواسته های نرمال و استاندارد و سایر چیزهایی را که نیاز هر انسان آزاد اندیش بود، از دست می دادید.
این روند آن قدر نرم و قدم به قدم صورت می گرفت که کسی هیچ گونه فشار و محدودیتی در لحظه احساس نمی کرد. شما به تدریج دستگاه ارزشی خود را کنار گذاشته و ارزش های فرقه را کسب می کردید. شما دیگر احساساتی را که در بدو ورودتان به تشکیلات داشتید، از دست داده بودید. دیگر کم کم نه تنها به خانواده تان فکر نمی کردید، بلکه آن ها را سد راه پیشرفت خود نیز می دانستید. ذائقه ی شما نسبت به خیلی از موضوعات و نیازهای معمول انسانی عوض می شد و این دگردیسی نرم از شما ابزاری در دست فرقه می ساخت که به راحتی قابل بازگشت به وضعیت اولیه اش نبود و بدین ترتیب شما در ذهنتان چنان خود را وابسته به گروه می دانستید که تصور می کردید که خارج از این گروه حیاتی برای شما متصور نیست و همین باعث می شد باز هم در فرقه بمانید و احساس نیاز بیشتر به آن بکنید.
محمدی