خانواده دردمند و کشاورز یوسفی خاصه مادر چشم انتظارش مرحومه معصومه یوسفی گیلاکجانی متعاقب انعقاد قرارداد صلح فی ما بین ایران وعراق در واپسین روزهای دهه شصت؛ در انتظار تبادل اسرا و بازگشت عزیزشان به وطن و کانون گرم و پر مهر خانواده نشستند.
از جانب آزاده های بازگشتی خبر اغفال محمدتقی و پیوستنش به فرقه رجوی موسوم به سازمان مجاهدین به این خانواده چشم انتظار و دردمند رسید و غم واندوه فراوان آنان را فرا گرفت. مادر یوسفی درغم و فراق جگر گوشه اش یکسال بیشتر دوام نیاورد و با لعن و نفرین بر رجوی خائن وطن فروش درسن 50 سالگی جان را به جان آفرین تسلیم نمود و به آرامش رسید.
شخصا ده سال است که افتخار ارتباط با خانواده یوسفی در حوزه کاری دفترانجمن نجات گیلان را دارم وشاهد فعالیت وتلاشهای بی وقفه خانواده خاصه پدر فرهیخته و بزرگوارعلیرضا یوسفی بازنشسته فرهنگی بوده ام.
مادران منتظران بدرود یافته – قسمت پانزدهم
نه فرزند ارشدم محمدتقی بلکه هیچیک ازاعضای خانواده دور و نزدیکم اهل سیاست نبودیم وصرفا به زندگی عادی وشرافتمندانه با تحصیلات عالیه روزگار می گذراندیم. خبر به اسارت رفتن محمدتقی نزد رجویها سیستم مان را بهم ریخت وموجب آزردگی فراوان برایمان شد. بخاطرکندن فرزندم ازرجویها خودتان بهتر واقفید که بارها وبارها نامه نوشتم چه برای فرزندم و چه استمداد ازمجامع بین المللی که البته درسایت نجات هم اطلاع رسانی شد وهمچنین دوبار با وجود مشکلات زندگی و سن وسال زیاد به عراق ناامن واشرف مضحمل شده وهمچنین زمستان گذشته به لیبرتی رفتم. درقبال مهربانی وگل باران ما خانواده های چشم انتظار و طالب ملاقات ؛ وقتی هتاکی وفحش وناسزا وسنگباران گماشته های رجوی را میدیدم دلم بحال تمام اسرا ازجمله فرزندم می سوخت که چگونه دریک تشکیلات بسته ومافیایی گرفتارشده اند ولابد مغزشویی هم توان تصمیم گیری را ازآنان گرفته است. ولیکن با وجود این توصیفات کماکان من وخانواده ام برای رهایی وبازگشت دلبندم به خانه وکاشانه اش درگیلاکجان رودسر کوتاه بیا نیستم و از شما خواهش دارم برای اعزام به آلبانی مرا هم اسم نویسی کنید.”
ضمن سپاس و قدردانی ازمهمان نوازی خانواده بزرگوار یوسفی و استمرار تلاش و پیگیری رهایی فرزندشان ؛ برای خانواده شان سلامتی و برای آقای علیرضا یوسفی طول عمر با عزت آرزو دارم.