اکبر براتی درباره روزهای پرالتهاب و دوران ساز اوایل انقلاب که خود او نقش مستقیم در بسیاری از رویدادهای آن داشت، میگوید.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، حاج اکبر براتی، نامی شناخته شده برای مبارزان دوران انقلاب است. در وصف نقش انقلابی او و اعتمادی که بنیان گذار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی به او داشتند، همین بس که در کنار شهید بزرگوار «محمد بروجردی» و «مصطفی تحیری»، وظیفه حفاظت از جان امام را از لحظه ورود ایشان به کشور در فرودگاه مهرآباد تا روزهای بعد از پیروزی در مدارس علوی و رفاه به عهده داشتند.
اکبر براتی مربی آموزش نظامی بسیاری از نیروهای انقلاب نیز بود. علاوه بر این، او از اعضای حلقه تشکیل دهنده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از موسسان اطلاعات سپاه محسوب می شود. در گفتگوی زیر که در خردادماه انجام گرفت، با ایشان درباره روزهای پرالتهاب و دوران ساز اوایل انقلاب که خود او نقش مستقیم در بسیاری از رویدادهای آن داشت، صحبت کردیم.
برخی ناگفته ها درباره کسانی چون مسعود رجوی و بنی صدر برای اولین بار در این مصاحبه مطرح می شود که توجه مخاطبان گرامی مشرق را به خواندن آن جلب می کنیم.
* شما به برخورد جدی نظام با مجاهدین، قبل از اینکه خط و خطوط جدا شود – البته جدا بود-معتقد بودید؟
بین ما سیاسیون و مبارزین و سربازانی که در خدمت امام و انقلاب بودیم، دو دیدگاه وجود داشت. یکی اینکه شاید بشود با این ها به رویارویی نرسید و یک جوری با آن ها کنار بیاییم.
مرحوم آیت الله مهدوی کنی هم خط فکری این طوری داشتند.
بعضیها، که آدمهای خیرخواهی بودند و آدمهای سلامتی هم بودند، ولی فکر میکردند که میشود اینها را جذب کرد. چون از دور میشناختند آن ها را و جنس را نمیشناختند. یک تیپ هم آدمهایی بودند هم توی زندان و هم بیرون و خیلی از بزرگترهای ما، که می دانستند اصلا موضوع انحراف کوچک و مقطعی و اینها مطرح نبود. شما ببینید جناب آقای دکتر جواد منصوری- که حالا به عبارتی یک مدتی اولین فرمانده سپاه میشوند- همین الان هم قبول ندارد که رهبری مجاهدین خلق عامل سیا CIAبود. هنوز هم میگوید که به کمونیستها وابسته بود.
* مرکزیت سازمان قبل از انقلاب یا بعد از انقلاب؟
از قبل از انقلاب. از موقعی که گروه اصلی را اعدام کردند، و آدم دروغی را به عنوان مرکزیت معروفش کردند در روزنامهها و خودش در زندان رهبر سازمان شد. ما خبر داشتیم ولی این اعتقاد عمومی وجود داشت که فعلا در میدان عمل علیه شاه وحدت داریم، پس اختلافات را پررنگ نکنیم. ولی موقعیتش که پیش میآمد و توضیح میدادیم برای کسانی که سالم و دلسوز بودند، قبول میکردند.
یعنی از همان ماهای اول بعد از پیروزی انقلاب، شما اعتقاد داشتید که در باطن برعکس شعاری که می دهند، هستند.
اصلا ما جداییمان در سال 54 و 55 بوده که می گفتیم بر خلاف شعار چپی که میدهند، این ها آمریکایی هستند. آن هایی که وابسته به ک.گ. ب بودند و حزب توده شارژشان میکرد رفتند در بغل همان ها(شوروی). شدند رنجبران و پیکار. آن ها را از زندان فراریشان دادند. اصلا خط این بود که آن ها را مارکسیست اسلامی معرفی کنند. اصلا مذهبیها و آنها داشتند این خط را دنبال میکردند. و اینجا یک کمیته مشترکی وجود دارد که همه فکر میکنند منظور کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک است. نه، یک کمیته مشترک ضد نهضتهای اصیل اسلامی وجود دارد و من این را باور دارم و آثارش را هم توی منطقه دارید میبینید. که در این کمیته مشترک، نماینده موساد و نماینده سیا و نماینده ام آی6است. اینها از همان جریانات مخالفت امام با کاپیتالاسیون تشکیل شدهاند که جریانات را مدیریت کنند، که ما را مثل مسئله جنگ جهانی اول که عثمانی را تجزیه کردند، ما را تجزیه فرهنگی بکنند.
به اسنادش هم رسیده بودید؟
اسناد به آن معنا نه، ولی خروجیها را چرا. چرا که قرآن ما را توصیه میکند به این که خروجیها را نگاه کنیم. دنبال اسناد اولیه نگردید. بعد هم البته به اسنادی هم رسیدیم. ولی آن زمان نه. آن زمان من تحلیل قوی داشتم. همه دوستان قبولش داشتند، ولی میگفتند که جرات مطرح کردنش را نداریم.
* قبل از تشکیل سپاه؟
اصلا قبل از پیروزی انقلاب. میان بچههایی که بیرون بودیم و مبارزه میکردیم، تنها کسی که این فکر را قبول داشت شهید بروجردی بود. میگفت من نگران تو هستم که قبل از اینکه این دیدگاههایت منتقل کنی در سازمانهای مربوطه، تو را بزنند. به همین دلیل، در بسیاری از عملیات های کردستان ما با هم بودیم، البته اگر به خاطر مجروحیت در بیمارستان نبودیم. شهید بروجردی من را در یک قرارگاهی، جایی میگذاشت و می سپرد که این از اینجا بیرون نمیرود تا من بیایم. میشود تحلیل کرد که به دلیل رابطه عاطفیمان بود. من خیلی بیشتر ارادت داشتم به ایشان و ایشان هم یک لطف خاصی داشت، چون میدیدم که برای خانوادهاش اینقدر محافظت نمیکند، به این نتیجه می رسیدم که این لطف خاص نمیتواند صرفا رابطه شخصی و برادری و عاطفی باشد، نمی تواند فقط همفکری باشد. نه، فکر میکرد شاید مفید واقع شوم. یعنی فقط در یک عملیات نروم. مثلا فکر میکرد که این مباحث باید منتقل شود به مسئولین.
به هر حال، مجاهدین برای من و همفکرهای حقیر یک بحث جدی بودند، به عنوان یک خطر جدی بعد از پیروزی انقلاب. سال 55 یا اواخر 54 یک شاخها ی از ما که بیرون از زندان بودیم از شاخه محمد اکبریآهنگران بود که با خانمش کشته شدند. اکبری آهنگران وقتی از زندان آزاد شد، در جلسه هفتگی هیئتی که مینشستیم، مطرح کرد که ما فریب خوردیم.
* اینها بخشی از مجاهدین بودند؟
بله. ولی اکبری اهنگران راهش را جدا کرد وقتی آمد بیرون، گفت که ما بایستی برگردیم و از ابتدا شروع کنیم. گفت ما اسلاممان اسلام مارکسیستی هست، اسلام آمریکایی است. آلوده است. البته لفظ آمریکایی نمیگفت، میگفت اسلام غربی است. امپریالیزم شرق و غرب نفوذ دارد در این اسلامی که سازمان دارد. ما باید برگردیم به اسلام اصلی که آن موقع میگفتیم اسلام راستین. و از مراجع اصلی مثل آیتالله خمینی برنامه بگیریم برای مبارزه و خودمان هم قرآن و نهجالبلاغه را یاد بگیریم. لذا شروع کرد عربی خواندن که حالا اخبار وقتی رسید داخل زندان، ساواک آمد زدش. در حالی که نه عملیات داشت، نه دنبال جمعآوری اطلاعات بود، سر ظهیرالاسلام توی جمهوری فعلی داشتند راه میرفتند با خانمش، یعنی رفته بود دنبال خانمش بروند جایی. هیچ برنامه عملیاتی و چیزی نداشت، گشت ساواک محاصرهشان کرد و روی پل ظهیرالاسلام زد و انداختشان پایین، یعنی کسانی که دنبال اصلاح خط سازمان بودند، نباید میماندند.
* آیا آقای آهنگران به صورت علنی در محافل مطرح میکردند که به گوش ساواک رسیده بود؟
نه در محافل، بلکه در همان جلسات هیئتی که داشتیم، افرادی که در شاخه خودمان بودند، یک نفر(به ساواک) وصل بود که بعدها فهمیدیم. من هم آنجا این بحثها را میکردم که مگر میشود یک نفر که کادر سه را هم نگذرانده در سازمان- ماها از این طرف می دیدیم که این رجوی کادر سه هست. اگر خیلی شدید رشد کرده باشد کادر سه است- به اسم مرکزیت همزمان همان شب با بقیه اعضای مرکزیت سازمان، دستگیر میشود، بعد میگویند آقا مرکزیت را گرفتیم و به روزنامهها هم نمیشود بروی بگویی آقا عوضی گرفتید. مجبوری سکوت کنید. با آقای (لطف الله)میثمی هم یک بار صحبت کردم بعد از انقلاب. گفت مگر میشود ما بگوییم. بین خودمان گفتیم دشمن دارد اشتباه میکند بگذار اشتباه کند، نباید که اشتباه دشمن را اصلاح کرد. نگو اینها همه برنامه بود. عزتشاهی هم همین را میگوید. خوب یک همچین آدمی(رجوی) یک دفعه میآید میشود عضو مرکزیت، بعد هشت نفر اعدام میشوند و نفر نهم یا دهم عفو میخورد. حالا عفو را چه کسی می گیر: کاظم رجوی، شما بروید حتی نامهنگاری رسمی کنید از وزرات خارجه و وزرات اطلاعات. در کل دوران پهلوی از پهلوی اول تا دوم، کسی سفیر ایران در استکهلم شده که عضو سیا نشده باشد.
* رجوی استکهلم بود یا ژنو؟
نه استکهلم بود. بعداً رفت ژنو که بعد از انقلاب بود که مسئولیتی نداشت. قبل از انقلاب سفیر ایران در سوئد بود. و در سوئد، نروژ و دانمارک اصلا امکان ندارد که کشور جهان سومی غربزدهای باشد که سفیرش عضو سیا و ام آی 6 نباشد. همه میدانند. این برای ما مسلم بود که کاظم رجوی عضو سیا است.
پرویز ثابتی در خاطراتش می گوید که کاظم رجوی اصلا عامل ساواک بوده است.
اصلا وقتی کسی میشد عضو آن جا یعنی وصل بوده به سرویس های غربی، شما خاطرات فردوست را بخوانید. میگوید آقا من رفتم به شاه گفتم من که عضو ام آی 6 هستم، اعلیحضرت! این سیا از سر ما دست برنمیدارد میگوید باید با ما هم عضویت بپذیری و فرم پر کنی. (شاه)گفت مگر بد حقوق میدهند؟ گفتم من حقوق احتیاج ندارم، من خدمتگذار شما هستم. گفت اگر میخواهی خدمتگذار من باشی پس عضو شو. خوب این که دیگه یار غارشه، بغل دستشه. با هم بزرگ میشوند. خوب اساساً این سیاست بود که افراد مهم سیاسی هر جا که از طرف سرویس ها بهشون مراجعه شد، بپذیرند. و او تصورش این بود که ما مثل غریقی هستیم که اینجا بغلدستمان شوروی است، قدرتی هم که میتواند ما را نجات بدهد آمریکا و انگلیس هستند. در نتیجه هر جا قلاب ما ولو قلاب کوچیکمان گیر کند به آنها، و ان ها بپذیرند، خوب است. پس زیاد بودن تعداد قلابهایی که ما را بکشاند آن طرف و از دست این هیولای کمونیست نجات بدهد، بهتر است. خوب این یک تصور بود، یک نظریه بود در دستگاه شاه. اینجوری آموزشش داده بودند که شما این کار را بکن.
* ترور مستشارهای آمریکایی سال 54 و 55 اتفاق افتاد یعن یمیخواهید بگویید که این جریان هم..؟
این (وحید)افراخته و اینها اصلا میروند آن سمت(مارکسیزم) و در پیکار(مارکسیست) هستند. اینها نیستند. اینها اصلا اسم ندارند. وقتی اعلام موجودیت میکند، سازمان به ان ها میگوید اپورتونیسم چپنما. این ها وصل نیستند. یعنی یک چیزهایی را من میخواهم برایتان بگویم برای این که بروی سر نخهایش را دربیاری. آقای جواد منصوری به عنوان یک کارشناس سیاسی- اطلاعاتی قطعا بعضی حرفهای من را نمیپذیرد. بعضی جاها که ما را برای خاطره گویی دعوت میکنند، من خدمتشان رسیدم. ایشان خیلی لطیف اینها را با همدیگر جور میکند. در صورتی این جریان کمیته مشترکی که گفتم، یک واقعیتی است که امروز دارد داعش را اداره میکند و امروز سیاسیون ان ها میآیند موضعی دیگر میگیرند، ولی آن هسته را اداره میکنند. اصل این است که منافع صهیونیستها باید در امان باشد.
شما فعالیت رجوی را در درون زندان بررسی کنید، شریف واقفی چه طور کشته میشود. سوزانده میشود. میگویند خودشان بردند جسد او را و سوزاندند. کی اعتراف کرده که خودشان بردند سوزاندند. شریف واقفی یک آدمی بود که به قول آنها «ریویزیونیست» (تجدیدنظرطلب) بود و میخواست بازنگری کند در برنامه سازمان، اکبریآهنگران هم همین بود.
* یعنی شما میفرمایید اینجا بین رجوی و تقی شهرام هماهنگی وجود داشته برای هر حذف واقفی؟
بله. منتهی میدانید چه طوری؟ اینها می گفتند در میدان عمل ما علیه شاه وحدت داریم. ولی کسانی هستند که میخواهند اساس ما را خراب کنند. پس باید از همدیگر حمایت کنیم و همدیگر را پوشش بدهیم. مثلا بچهها که میرفتند زندان، موسی(خیابانی) را میفرستاد بینشان. مثلا شما بروید سابقه موسی را دربیاورید ببینید در دوران حبس چند تا زندان بردندش، آیا موسی هم آدم شلوغکنی بود و یقه گیر بود و دعوا میکرد که مرتب جابجایش میکردند؟ خب اگر این طور بود، میبردند شکنجهاش میدادند. پس چرا چند وقت یکبار به او ماموریت میدهند به مشهد، مازندران، گیلان و تبریز. اینها یعنی چی؟! هر جا زندانی مذهبی زیاد میشد، ایشان را میبردند آنجا و او اینها را تا جایی که می توانست جذب میکرد و بهشون ایده و فکر میداد و میگفت که در زندان این طوری باید فکر کنید و برنامه این است. علیه مثلا آن گروههایی هم که جدا شدند- که بعداً در بیانیه اعلام موجودیت سال 56 به این گروه ها میگویند «اپورتوریستهای چپ نما»- توجیهشان می کرد. یعنی توضیح می دادند که سازمان اصلی ما هستیم و اینها هم که جدا شدند، عیبی ندارد. چون نتوانسته اند پیچیدگیها را تحمل کنند، ولی شما حق ندارید اطلاعاتی از اینها به ساواک بدهید. یعنی همپوشانی داشتند.
در ظاهر میکوبیدند ولی در باطن با هم بودند.
بله در ظاهر یک جاهایی شعار میدادند علیه هم، شعاری که همدیگر را زخمی نمیکردند. در باطن میگفتند فعلا بگذارید اینها هم کار خودشان را بکنند.
* کلا در فضای زندان دست مسعود و اینها باز بوده؟
بله. سال 56 و یا 57 -البته میتوانید تاریخش را پیدا کنید، در مرکز اسناد هست- در بزرگترین اعتصاب غذایی که داخل زندان شد، ما میآمدیم جلوی زندان قصر و مردم را جمع میکردیم، شعار میدادیم و برای خانوادههای زندانیان شعار درست میکردیم که "بچههای ما دارند از بین میروند و چرا به خواستهشان توجه نمیکنید" و در آنجا باور کنید یکی از بچهها که از زندان آزاد شد، گفت که من(یعنی او) اتفاقی شاهد بودم که رجوی را میآوردند میگفتند برو زیر هشت، رئیس کارت دارد. میرفت زیر هشت و ما فکر میکردیم میرود و کتکش میزنند و حالش را میگیرند که مثلا روزه سیاسیاش رابشکند، اعتصابش را بشکند و خودش هم این جوری جلوه میداد. ولی در واقع ایشان میرفت آنجا، تغذیه میشد و میآمد.
خود من در خاطرات و اسناد به چیزی برنخوردم که فشاری روی آنها، یعنی سران سازمان باشد.
نه هیچ فشاری نبوده. بعد جالب این است که مادر یکی از زندانیان سیاسی، که فکر کنم زنده هست هنوز، میگفت من دیدم در یک ملاقات، مادر رجوی یا کسی از خانوادهاش را ـ که ممکن است من اشتباه بگویم ـ دیدم که عسل آورده بود، گفتم مگر میگذارند؟ گفت برای ایشان میگذارند. ایشان رهبر سازمان است باید بتواند فکر کند. حالا ببینید شما دارید در تاریخی با من مصاحبه میکنید که نزدیک چهل سال است که از این وقایع گذشته است. آیتمهای زیادی را من برای توجیه مطلبم و نتیجهگیریام داشتم. شواهد زنده. که الان خیلی از آن ها نیستند. ولی الان چیزهای دیگری پیش آمده که همه مسایل را روشن کرده است. امروز کیست که نفهمد رجوی منویات غرب را اعمال میکرد در ایران. و توی جنگ؟
طرح انحلال ارتش خودش یک کد بزرگ است که اگر پای طرح تجزیه ایران در میان بود، کلا در آن نقشه می گنجید.
بله. از آن طرف اصلا هماهنگی ماجرا با بنیصدر بود. در قضیه بنیصدر، عملیات فروغ جاویدان، برنامه اجرایی برای هماهنگی با کل گروههای تروریستی و با مدیریت سازمان در داخل و بعضی از جریانات خارجیشان از کردستان و کرمانشاه، در زمان جانشینی فرماندهی کل قوای بنی صدر(به عنوان رییس جمهور) آماده شده بود. چون در عزل بنیصدر، مسئولین ما هیچ نقشی نداشتند و کار خدا بود. لذا توی جریانات تاریخی اصلا گفته نمیشود که بنیصدر چرا در ده و بیست دقیقه شب عزل شد. تاریخ: حول و حوش 20خرداد سال 60.
* عدم کفایت مجلس را میگویید؟
نه عدم کفایت مجلس بعدش است. اصلا وقتی امام بنی صدر را عزل کرد، مجلسیها به این فکر افتادند که عدم صلاحیت بزنند. چون مخفی شده بود و دیگر نیامد. مخفی شده بود. چرا سوال نمیشود؟ چرا بچههای محقق ما سوال نمیکنند که چی شد که بنیصدر عزل شد. امام از چه چیزی مطلع شد؟ شهید بهشتی ده بار رفتند خدمت آقا با هاشمی رفسنجانی، گفتند این فلان فلان شده دارد به جبههها ظلم میکند، دارد به سپاه ظلم میکند و نمیپذیرد که به نیروهای مردمی یک تفنگ هم بدهد. یک فشنگ هم نمیدهد. چرا امام آن موقع عزلش نکرد؟ بعد آقای منصوری میگویند که آن قدر ایشان بد عمل کرد که امام به این تصمیم رسید. خب خیلی راحت میشود از این مسئله گذشت. اما این نیست. الان خیلی از دوستان قدیمی به خاطر بحثهایی که با هم داشتیم، از حقیقت ماجرا مطلع شده اند. ولی فقط ما دو نفر زندهایم که مطلع هستیم که قضیه چی بود. این هم به تدریج یادمان میرود.
آقای شمخانی مصاحبهاش را دیده بودید که سوال صریح از ایشان پرسیدند گفتند آیا بنیصدر در جنگ خیانت کرده؟ گفت نه.
بله گفت نه. علی شمخانی را خیلی دوست دارم و خیلی شجاع و با فهم است. آدم مدیر، پیچیده و زرنگی است ولی نمیتوانم این را بپذیرم چون من در جریان هستم. من با بنیصدر سرشاخ بودم و مطالبش را پیگیری کردم.
من اخیرا دو سه تا از مصاحبههای آقای جواد منصوری را دیده ام که میگفتند سند جاسوسی بنیصدر را در رکن دو ارتش ما پیدا کرده بودیم و یک چیزهایی را هم جدیدا گفتند.
نه قضیه لانه را میگویند که با یک تحلیلی نتیجه میگیرند که باید بنی صدر باشد.
نه. گفتند ما سند جاسوسی بنیصدر را در رکن دوی ارتش پیدا کردیم.
اگر پیدا کردند که خدا عوضشان بدهد. احتمالا سر قضیه تیمسار باقری(فرمانده وقت نیروی هوایی) و قضیه حمله به طبس است. در هر صورت من میخواهم یک کدهایی را به شما بدهم، بعداً اگر خواستید و اگر زنده بودم، کمک می کنم تا تکمیلش کنیم.
ببینید بنیصدر اول که میآید سر کار، خب گروه های سازمان مجاهدین انقلاب به توصیه امام وحدت کرده بودند. در پانزده یا شانزده فروردین 1358 که سازمان در دانشگاه تهران اعلام موجودیت رسمی کرد، بنی صدر سخنران جلسه بود. من و مرحوم منتظرقائم (آن برادرش که رفت طبس شهید شد نه، آن یکی که تهران بود) هم گوینده و مجری آن برنامه بودیم. آقای بنیصدر در آن جا جوری صحبت میکند که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را به عنوان مشت محکمی توی دهن منحرفین منافق مطرح میکند. خب چه جوری میشود که ایشان سال 58 با این ایدهها میآید کنار انقلاب و رئیس جمهور میشود. و بعد از انتخاب به ریاست جمهوری، یک دفعه در نیمه دوم سال 59 به مجاهدین میگوید رئیس دفتر ارتباط مردمی من را شما معرفی کنید، که آن ها هم تاجیک نامی را معرفی میکنند. چه میشود؟! کارشناسهای ما میخواهند یک جوری از سوال دربروند. از کنار مسئله در بروند. یک اتفاقاتی افتاده.
* چرا وقتی مجاهدین از اقدامات قبلی این چنینی نفعی نگرفتند، دوباره این کار را انجام دادند، منظورم جنگ مسلحانه است؟
این از قبل یک برنامه بود. این تکه را من یادم رفت بگویم که در فروردین 59 رجوی با شناسنامه جعلی از کشور خارج می شود. فقط چند تا از بچههای امنیتی این ماجرا را می دانند. البته بعدش ما پی بردیم، قبلش نمی دانستیم. رجوی به مقصد پاریس میرود. از پاریس می برندش توی پایگاه آمریکایی و از آنجا یک سفر می رود به اسرائیل. این را نگه دارید اینجا.
آقای بنی صدر بیست سال پاریس بوده دیگر، می دانید که آقای بنی صدر چند بار سفر به اسرائیل داشته در آن دوران که به عنوان اپوزیسیون شاه هم بوده؟
اصلا نشنیده بودم.
به عنوان نمایندگان جبهه ملی سوم. که اصلا خود جبهه ملیهایی که داخل کشور بودند و خارج نرفته بودند، میگفتند که اینها همه جاسوس هستند. ایشان به عنوان نماینده جبهه ملی سوم چند بار میرود اسرائیل. در یک دوره که اسرائیل بوده، خب میرفته مثلا توریستی بگردد! انگار پاریس جای دیدنی کم داشته، آمریکا کم داشته، که برود اسرائیل را ببیند. سفر توریستی بوده؟! ناصر تکمیل همایون را میشناسید؟
بله.
ایشان یک دورهای در زمان شاه گوینده رادیو اسرائیل است.
* بنی صدر بعد از فرار در خانه ناصر تکمیل همایون قائم شده بود، درسته؟
حالا فرارش که در جاده چالوس بودند. ولی از قبل ناصر تکمیلهمایون دوست گرمابه و گلستان بنیصدر در پاریس و از قبلش هم در ایران بود. بنی صدر تا بهار 59 و تا شروع جنگ، مجاهدین را به طور رسمی در سیستمش. در نهاد ریاست جمهوریاش راه نداده بود. رجوی هم سفت وایساده که نه ما نمیپذیریم و تو رایات را از اینها گرفتی و و ما را حذف کردند که تو آمدی بالا. به ما خیانت شده و رای ما را خوردند و اگر من نبودم تو نمیتوانستی رای بیاوری. صلاحیت من(رجوی) را رد کردند. این درگیریها بین خودشان بود تا زمان جنگ. از فروردین تا شروع جنگ، رجوی ایران نیست.
* در اسرائیل هست؟
بدلش ]رجوی[ گاهی وقتها توی آن ساختمان لاله خودش را نشان میدهد که نگویند کجاست. یعنی خود تشکیلات او هم نمیداند مثلا.
پس همان موقع هم پدرسوختهبازی داشت مثل الان!
ببینید او میرود و شش ماه ایران نیست. یعنی رجوی وارد ایران که میشود، ما وارد جنگ شده ایم. بعد بلافاصله با بنیصدر همه گیرهایش حل می شود و رجوی کل امکانات سازمان را در اختیار بنی صدر می گذارد..
* یک دفعه شیب تند اتفاق میافتد. چرا؟
شش ماهه دوم سال 59، مجاهدین در نهاد ریاست جمهوری همه کاره میشوند. اصلا تعزیه شروع میکنند. و بنی صدر هم خیالش راحت می شود که یک نیروی بسیار قوی آمده پشتش. کی اینها را هماهنگ کرد؟ این سفر، هماهنگشان کرد. ارباب، یکی است. و این که رجوی دو سه تا سفر می رود در این شش ماه، چیزهایی هست که ما شاید نتوانیم اثبات کنیم. بعضی از کارشناسان خارجی در یک جریاناتی صحبتهایی کردند که در ان مقطع شاهد ورود یک ایرانی به صورت نیمه مخفی و مخفی به یک مراکزی بودند.
موقعی که بنیصدر رییس جمهور بود، مخالفین زیادی هم داشت و اگر کسی از سفرش به اسرائیل خبر داشت طبعاً مخالفین واکنش نشان میدادند.
نه بنیصدر بعدش که از ایر ان نرفته،
نه قبلش را میگویم.
شاهد قضیه ناصر همایون که اصلا حاضر نبود حرف بزند و بعد هم گفت که این حرفها چیست؟ هر کسی ممکن است یک جایی با گروههای توریستی رفته باشد. نگفت که من قبول میکنم یا نه. ولی نفر سومی که شاهد ماجرا بوده و خبر داشته و تکمیل همایون قبل از این که انقلاب ایران پیروز شود و آینده این گونهای را برای خودشان تصور کنند، به این آقا که در پاریس زندگی میکرده، اسرارشان را گفته بود. آن نفر سوم به این گفته که آخه ناصر چرا میروی اسرائیل؟ همه میدانند که رفتنت به اسراییل نامردی است، تو گویندهشان شدی و می روی و می آیی و این پول مگر چقدر است که شما حاضری هر کاری برایش بکنی؟ تکمیل همایون میگوید مگر همین ابوالحسن خان هم نیست؟ او که سادات هم هست، بچه آخوند هم هست. او هم دارد از همین نهر آب میخورد و زندگیش را میچرخاند. فکر می کنید این ریخت و پاشهایی که این میکند و این سفرهایی که میرود، از جیب پدرش هست؟! که بعد نفر سوم می پرسد قضیه بنی صدر چیست. ایشان(تکمیل همایون) هم تا آخرش را میگوید. و میگوید که اصلا ما با هم بودیم در پرواز. و ایشان(بنی صدر) هم آنجا یک مدتی هم دوره دید و هم یک کلاسهایی گذاشتند برایش و دیگر نگذاشتند من دخالت کنم و گفتند تو برو سر کارت. دوست هستید بیرون از اینجا. و ایشان(بنی صدر) را مامورین موساد از توی فرودگاه بردند. هر چه گفتم من میخواهم ایشان را ببینم، یک بار برای ما قرار گذاشتند که همدیگر را ملاقات کردیم.
آن آقا(نفر سوم) وقتی بنیصدر رئیس جمهور شد فرار کرد از ایران. گفتم چرا فلانی؟ گفت برای اینکه این فلان فلان شده نماینده صهیونیستهاست. ماها اگر اینجا بمانیم، کشته میشویم. این این جا قدرت میگیرد و ماها کشته میشویم. و بعد که دوباره بنیصدر فرار کرد به پاریس. او از پاریس آمد ایران! گفتم چی شد؟ گفت این تروریستها رفتند آن جا. اینها عوامل صهیونیست و آمریکا هستند. (به من)صریح میگفت ولی میگفت نمیتوانم روردروی مسئولین بگویم، چون نمیدانم چه کسی از مسئولین دارند از ایشان حمایت میکنند. و کدامها بند قبایشان کثیف است و کدامها سالم هستند. من ایران نبودم. الان بیاییم بگویم که من شاهد همچین ماجرایی بودم؟ من چون به شماها اعتماد دارم تعریف میکنم.
ما از آن به بعد خیلی روی بنیصدر کار کردیم که رئیس جمهور نشود. ولی چنان طراحی شد که با حذف جلال(الدین فارسی) همه چی افتاد توی دامن بنیصدر. مگر جلال را حذف نکردند؟ جایگزین بهتری داشتند! یا مثلا اگر امام اجازه میداد که از روحانیون کسی نامزد اولین دوره ریاست جمهوری شود…
یا مثلا آقای حبیبی را انتخاب نمیکردند به عنوان نامزد.
آقای حبیبی از روی ناچاری بود. کسی دیگه نمانده بود.
معلوم بود از پیش باخته است.
بله. ما اصلا میدانستیم باختیم. ولی گفتیم که تکلیف شرعیمان را انجام بدهیم که برویم پای صندوق و به کسی که روحانیت میگوید رای بدهیم، برای اینکه به بنیصدر رای نداده باشیم، شاید این اختلاف کم شود. نمیدانستیم آن موقع چقدر رای خواهد آمد پای صندوق. چون ما فقط رفراندوم را گذرانده بودیم و قانون اساسی. نمیدانستیم انتخابات چه جوری است، چقدر رای می آید و چقدر مردم جدی میگیرند. این هم یک بحث. پس رجوی یک عامل است که هدایت کنندهاش آن کمیته مشترک است، و بعد در پیشرفتهای آتیه با پیچیدگیهای سیستمهای الکترونیکی جورای دیگر هم با او در ارتباط هستند. عاملی است که منافع آنها را باید تامین کند. لذا اگر قرار است که یک فرقه درست کند، به نام اینکه ما میخواهیم رسولالله(ص) را زنده کنیم یا میخواهیم ظهور را نزدیک کنیم یا این که میآید در کلاسهای آموزشیاش میگوید که مجبورم لو بدهم که من خودش(امام غایب) هستم و این جور با عقاید بازی میکند، باید توجیهاش را درست کند.
جلال گنجه ای برای رجوی و مریم زیارتنامه درست کرد.
فقط بروید در گوش جلال گنجه ای بگویید براتی! به خدا میپرد. یعنی توی کاخ سبز و سرخ و سفید و فلان هم نشسته باشد، بگویید که براتی وارد اینجا شده و میخواهد تو را ببیند، اصلا فرار میکند. جلال گنجهای قبل از انقلاب از بچه های بیرون زندان بود. و تبلیغ سازمان را می کرد. و توی جلسات ما که به اسم هیئت جمع میشدیم برای اینکه توجیه داشته باشیم. و افراد خاص دعوت میشدند. رفقای ما هم بودند که صاف میآوردند مینشاندند و میگفتند مسئله اتان فلان و حالا با هم بحث کنیم. دیگر من باید جوابگو میبودم. و اگر ادعایی می کردند من باید جواب میدادم. و بحثهای انحرافشان و وابستگیشان، و هنوز زندهاند بعضی از دوستان، مریض احوال هستند، ولی زنده هستند دوستانی که در ان جلسات شاهد بودند.
منظورم این است که این بحثها بحث امروز نیست، بحث روز است. ولی دوستان ما، مسئولین ما، میگفتند که آقا سخت نگیرید این اختلافات مال زمان شاه هست. اختلافات زمان شاه را نیاورید این سمت تاریخ. امام فرمودند ملاک وضع فعلی افراد است پس با این ها بسازید. گفتیم بابا وضع فعلیشان هم خراب است. بحثهایی که بعداً سازمان مطرح میکند به دلیل همین اتفاقات و دیدگاههاست. نه حالا به اسم طرفداری از آنها، نوع نگاه به دشمن و دشمنشناسی از چیزهایی بوده، جریانی که ضد ولایت فقیه بودند و جریاناتی که فهم ولایت را نداشتند. همه اینها هست. چون بعضیها وقتی به هم میرسند تسلیم میشوند ولی آنهایی که ضد ولایت هستند و کسانی که فهم ولایت را نداشتند، همیشه در نوع دشمنشناسی مشکل داشتند.
مبنا را برای تشخیص دشمن نداشتند.
یکفر بالطاغوت اولی است بر یومن بالله. ما باید دشمن را بشناسیم. تا بتوانیم یومن بالله باشیم نه اینکه چون نمیشناسیش، به دشمن ایمان بیاوری. اصلا چرا خوشبینی به دشمن در بعضی از اقشار ما هست؟ اینها بعضیهاشون معاند نیستند با نظام، ولی فهم قرآنی ندارند. که حالا این بحث هم یک بحث جدایی است که بعضی آقایون دارند، اگر زورم برسد و جا بندازم، می گویم که مشکل اصلی در دور شدن از قرآن است.
منبع:مشرق
گرد آوری توسط حسینی