اگر موسی خیابانی زنده بود

مجاهدین خلق توسط محمد حنیف نژاد، سعید محسن، اصغر بدیع زادگان و عبدالرضا نیک بین در سال 1344 پایه گذاری شد.
تاریخچه مجاهدین در زندانهای شاه و در زمانی که رجوی تسلط بر سازمان داشت نوشته شده است و در نتیجه تمامی موارد آن را شاید بتوان آغشته به دیدگاه رجوی دانست. آنطور که رجوی بارها و بارها در نشستهای درونی سازمان گفت، محمد حنیف نژاد در سلول کناری مسعود رجوی، شب قبل از اعدام مسئولیت سازمان را با استفاده از" مورس " به او تفویض کرده است!
از طرفی عباس داوری که اکنون یکی از پامنبریهای اصلی رجوی است،  مدعی است که سعید محسن پیامی داده است که به رجوی بگوید در نبود ما تو مسئول سازمان هستی و مسئولیت تو سنگین است و الی آخر. به مصداق ضرب المثل " از روباه پرسیدند چه کسی شاهد توست؟ گفت دم خودم "، رجوی نیز عباس داوری را به عنوان پیام آور سعید محسن معرفی میکند. پیام از طریق مورس هم که چقدر میتواند دقیق باشد، بماند.
از اعضای قدیمی سازمان که در زندان شاه بودند، بالاتفاق همگی بر این عقیده هستند و بارها آنرا بیان کردند که موسی خیابانی یکی از رکنهای اصلی سازمان بوده است بطوریکه مسعود رجوی و موسی خیابانی همیشه در یک سطح بودند. در فاز سیاسی نیز همگی اعضاء و هواداران سازمان بخوبی شاهد بودند که قدر و شان موسی در سازمان اگر بیشتر از مسعود نبود، قطعا کمتر از او نبود.
چرا رجوی موسی خیابانی را در حالی که می دانست امروز یا فردا بلاخره کشته خواهد شد، در ایران گذاشت و خود به خارج از کشور رفت؟ آیا خون رجوی رنگین تر بود؟ و جالب است که این فرار بزدلانه خود و وا نهادن موسی را فداکاری خود می داند و می گوید " خونهای نوزده بهمن مستقیما از پیکره رهبری سازمان ریخته شد " چنانچه همگی به یاد داریم، تا زمانی که موسی زنده بود، یعنی اواخر سال 60 رجوی هرگز ادعای رهبری نکرد و همیشه بعنوان نماینده مجاهدین در سخنرانی ها و مصاحبه ها شرکت می کرد. در روزنامه ها و رسانه های مجاهدین هم هرگز نام رجوی بعنوان رهبر معرفی نشد. پس از کشته شدن موسی در اواخر سال شصت، رجوی اولین تیتر را برای خود برگزید " مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران ". در اواخر سال 61 یعنی پس از جمعبندی یک ساله پس از سی خرداد، این تیتر هم اضافه شد " فرماندهی عالی مجاهدین خلق ایران ". رجوی از آن پس شروع به تنیدن تارهایی کرد که رهبری و ریاست خود را هر چه محکمتر کند.
معرفی رهبری انقلاب نوین، رهبری عقیدتی بعد از مرگ موسی خیابانی و جا انداختن شعار ایران رجوی رجوی ایران.
همانطور که گفتم پس از کشته شدن موسی، رجوی خود را بلامنازع می دید و از مسئول اول و فرمانده عالی شروع کرد و به آنچه که میخواست، رهبری انقلاب نوین و نهایتا " رهبری عقیدتی " رسید. رجوی شخصا در نشستها گفت که " خمینی ولایت فقیه را راه اندازی کرد، ما هم رهبری عقیدتی " و اکنون رجوی دیگر در یک فضای بلامنازع به تاخت و تاز علیه میراث سازمان مجاهدین خلق پرداخت و چیزی که اکنون پس از سی سال هنوز ادامه دارد.
اما راستی اگر حنیف نژاد اکنون در سازمان حضور داشت، موقعیت رجوی اکنون کجا بود؟ آیا میتوانست خود را رهبری عقیدتی بداند؟ آیا می توانست شورای رهبری متشکل از تمام زنان بوجود بیاورد و سپس همه آنها را به عقد خود در بیاورد و با آنها هم خوابگی کند؟ آیا می توانست به عراق برود و با صدام حسین همکاری کند. علاوه بر مردم ایران، مردم عراق را نیز در همکاری با صدام بکشد؟ در حالی که حنیف نژاد درخواست ساواک را که خواسته بود اعلام کند همکاری با دولت عراق داشته، را رد و جان خود را نیز بر سر این ایستادگی داد. اما رجوی نه تنها این را در حد ادعا نگذاشت بلکه تمامی تشکیلات را به عراق برد و در جنگ علیه ایران شرکت کرد.
راستی اگر حنیف نژاد اکنون بود، رجوی می توانست فرهنگ لمپنی و فاسدی را در سازمان حکمفرما کند که در نشستهای موسوم به " عملیات جاری " علیه افراد فحاشی می کنند و فحشهای رکیک به افراد می دهند؟
راستی اگر موسی خیابانی بود رجوی می توانست همه این کارها را انجام دهد؟
از آن سازمان مجاهدینی که مسعود رجوی بوسیله مورس پشت دیوارهای ضخیم قزل قلعه تحویل گرفت چه چیزی باقی مانده؟ اکنون تمام تلاشهای رجوی این است که با هر دوز و کلک و چاپلوسی و فحاشی و غیره این تشکیلات فرتوت و در هم ریخته را در گوشه و کنار جهان و کشور گرسنه و نیازمند آلبانی نگه دارد. البته آخرین نفسهای این فرتوت دیگر به سختی بالا می آید
 

خروج از نسخه موبایل