«ماجرای نیمروز»؛ روایتی خیرهکننده از تاریخ
مهدویان داستان حساس و تاریخیاش را چنان نفسگیر و با حوصله روایت میکند که این داستانهای بارها شنیده شده را با اشتیاق میبلعیم. مهدویان تمام این پازل را با چنان شکوه و دقتی کنار هم میچیند که نمیتوان جور دیگری تصورش کرد. مهدویان به خوبی میداند از فرم چگونه استفاده کند تا تماشاگر را روی صندلی میخکوب نماید. نماهای فیلم که انگار یکسری نمای گزارشی بیکیفیت هستند نه تنها بافت و معماری آن زمان را به خوبی بازسازی میکند بلکه به فیلم چنان التهاب فزایندهای میبخشد که در سینمای ایران بیسابقه است.
مهدویان به خوبی فهمیده برای روایت تاریخ نباید رمانتیک بود. تاریخ یک روایت واقعی است. نباید با تاریخ و روایت آن عاطفی برخورد کرد. مهدویان قبل از اینکه یک مورخ باشد یک راوی است. او سعی میکند آن دوران ملتهب را با چنان دقت نظری روایت کند که ما آن را با تمام وجود حس کنیم. تاریخ برای مهدویان نه یک نوستالژی که صرفاً ماده خامی است که باید آن را به تماشا نشست. از دل چنین تفسیری است که بیطرفی و عدم قضاوت مهدویان را ملاحظه میکنیم.
مهدویان با حذف قطب مخالف ماجرا (یعنی سازمان مجاهدین خلق) سعی میکند این عدم قضاوت را تا لحظه آخر فیلم حفظ کند. مهدویان این نکته را به خوبی فهمیده که ورود به دنیای اعضای سازمان مجاهدین خلق او را وادار به موضعگیری میکند، پس او از نمایش آنها چشمپوشی میکند تا مجبور نشود درباره آنها قضاوتی داشته باشد. به جای آن مهدویان با تمرکز روی تیم اطلاعاتی به طور کامل حال و هوای آن دوران و نگاههای مختلفی را که درباره برخورد با اعضای سازمان مجاهدین خلق وجود داشته را نمایش میدهد.
مهدویان موفق میشود احساسات را از تمام فیلمش بگیرد و همین عدم احساسات گرایی است که فیلم را تا این حد تکاندهنده از آب درآورده. اجرای بیتاکید از فجایع تنها یک بازی فرمی ساده نیست، بلکه نشاندادن عریان واقعیت است. چند صحنه از فیلم این واقعیت چنان روی سر تماشاگر آوار میشود که او نمیتواند از زیر بار این فشار راحت بیرون بیاید. برای مثال نگاه کنید به لحظه ترور لیندا کیانی به عنوان یکی از اعضای بریده سازمان به دست خواهرش. یا لحظهای که حجازیفر از صدیقیان میخواهد چشمان بچه را بگیرد تا کشتاری را که منافقان به راه انداختهاند نبیند.
پس فرم فیلمبرداری و تدوین فیلم نه یک جذابیت فنی صرف که تنها راه چاره برای بازنمایی تاریخ است. حتی معدود لحظاتی که اعضای گروه احساساتی میشوند اصلا روی این احساسات تاکید نمیشود. در واقع مهدویان موفق شده با طراحی بصری باشکوه خود عاطفه و احساسات را از تصاویر و روایت تاریخیاش بگیرد و آن را مماس با واقعیت آن زمان و حتی امروز روایت کند.از طرف دیگر مهدویان سعی میکند تمام دیدگاههای آن دوران را نمایندگی کند. از خشونت کاراکتر حجازیفر بگیر تا تعقل کاراکتر زمینپرداز همه و همه نمایندگان دیدگاههای پرآشوب آن دوران هستند.
حالا میتوان مهدویان را در کنار نعمتالله یکی از معدود ایماژیستهای سینمای ایران دانست که دوربین و طراحی بصری آثارشان صرفاً برای زیبایی نیست. بلکه این فرم کاملاً ارتباط تماتیکی با روایت و داستان آنها دارد و از دل متن است که فرم آنها ساخته میشود.
اما ماجرای نیمروز محلی برای درخشش مجدد هادی حجازیفر هم هست. او کاراکتر فیلمش را از یک شخصیت محکم فراتر میبرد و با خشونت و بدویتی که به شخصیت میبخشد آن را بدل به یک انسان زمینی کامل میکند. یک بمب ساعتی دو پا که هر لحظه آماده انفجار است. مهدویان با رمانتیکزدایی از تاریخ موفق میشود روایت موثق و درخشانی از تاریخ به مخاطب عرضه کند.
ماجرای نیمروز خیلی فیلم بزرگی است. انقدر بزرگ که این چند صد کلمه گوشهای از دنیای پیچیدهاش را هم توضیح نمیدهد. پس منتظر اکران آن میمانیم تا با حوصله و صبر بیشتری درباره این فیلم حرف بزنیم. فیلمی که از همین تماشای اول ابعادش فراتر از سینمای ایران به نظر میرسد. فقط میماند یک حسرت بزرگ. حسرتی که باعث میشود فیلم مهدویان از یک شاهکار سینمایی کامل یک گام فاصله داشته باشد. و آن حسرت ماجرای عاشقانهای است که در فیلم وجود دارد و با اتمسفر آن ناهمخوان است.
کاش مهدویان از این روایت شبه رمانتیک چشمپوشی میکرد تا اثرش همین یک دستانداز کوچک را هم نداشته باشد. آنموقع میشد به راحتی از یک شاهکار بدون اشکال حرف زد. با ماجرای نیمروز کار دیگر فیلمسازان برای روایت تاریخ معاصر خیلی سخت شده. حالا دیگر بازنمایی بصری دقیق آن دوران کافی نیست، بلکه فیلمسازان باید سعی کنند از این روایت درخشان تاریخی قدمی فراتر روند که خیلی بعید است بتوانند چنین کاری را انجام دهند.