دیگ و دیگچه ابزار مجاب سازی در فرقه رجوی

اخبار رسیده از اردوگاه فرقه رجوی در آلبانی، حاکی از آن می باشد که مدتی است نشست های موسوم به دیگ برای اعضای سازمان مجاهدین خلق در آلبانی با شدت و حدت تمام برقرار شده و مسئولینی از پاریس برای برگزاری این گونه نشست ها به تیرانا رفته اند.  
با توجه به اینکه بحث نشست های دیگ تاکنون چندین بار در سایت های مختلف مطرح گردیده و با توجه به این که ممکن است خانواده ها و مخاطبین به ویژه در خارج از کشور، از محتوای مخرب نشست های دیگ اطلاعات کافی نداشته باشند، لازم دیده شد تا توضیحات مبسوطی در خصوص موضوع نشست های دیگ داده شود تا مخاطبین با محتوای ضد انسانی این پراتیک شناخته شده فرقه ای آشنا شوند.
لازم به ذکر می باشد، این موضوعی است که کمتر بدان پرداخته شده و در خصوص ابعاد ضد بشری و سرکوبگرانه آن کمتر نوشته شده است.
تاریخچه و محتوای نشست های دیگ در کتاب "خداوند اشرف از ظهور تا سقوط" نوشته "سید حجت سید اسماعیلی" در صفحات 172 تا 177 تحت عنوان "دیگ و دیگچه ابزار مجاب سازی بعد از نشست های حوض سال 1374" شرح داده شده که عیناً در زیر آورده می شود.
در تشکیلات مجاهدین برای کسانی که نمی خواستند خود را با شاخص بند های انقلاب  تغییر دهند و به نوعی با خط و خطوط تشکیلات فرقه چه در زمینه های تشکیلاتی و یا سیاسی و  حتی ایدئولوژیک مخالف کرده و آن را قبول نداشتند، برای مجاب کردن آنان که «حلقه ی ضعیف» نامیده می شدند،  روند سختی وجود داشت که تحت نام «دیگ و دیگچه» خوانده می شد.
به طور مشخص دیگ و دیگچه که بعد از نشست های حوض سال 74 در تشکیلات راه افتاد، ابزار  به نقطه ی کمال رساندن اهرم های کنترلی و مجاب سازی افراد در تشکیلات مجاهدین بود برای تغییر در راستای آنچه که رجوی آن را انقلاب ایدئولوژیک می نامید، بود. هر چند این ساز و کارها در راستای تعمیق بند ف (فردیت) انقلاب شکل گرفت، ولی ابزاری بود تا او  بتواند از افراد ناراضی و کسانی که به نوعی با بند های انقلاب رجوی و کلاً انقلاب ایدئولوژیکی وی مخالفت می کردند  و نمی خواستند آنچه را که رجوی آن را تغییر می خواند در خود ایجاد کنند، نسق گرفته و آن ها را به بند بکشد که  البته تا حدود زیادی هم موفق بود.
رجوی در سال 1374 و بعد از نشست های حوض که «مؤسسین دوم ارتش آزایبخش» را به اعضای فرقه لقب داده بود، طی دستورالعملی به  فرماندهان نیروها و ستادها گفته بود که رخت چرک های خود را – نیروهای حلقه ی ضعیف – برای من نیاورید و خودتان در مراکز و ستادهایی که هستید با برگزاری نشست های جمعی آن ها را  مورد حسابرسی قرار دهید.
رجوی استدلال می کرد: کسانی که می خواهند از تشکیلات جدا شوند، علت جدا شدن خود را نه بریدگی از مبارزه و ضعف و سستی و زندگی طلبی، بلکه به ضعف تشکیلات و استراتژی سازمان ربط داده و وقتی هم به خارج فرستاده می شوند، به عنوان یک مدعی جلوی سازمان می ایستند.  در نتیجه، رجوی  ابلاغ کرد که از این پس هیچ نامه ی شخصی به رهبری و یا به مسئولین بالا نخواهیم  داشت و هر شخص فقط به مسئول خود نامه بنویسد.
با این ابلاغیه، رجوی راه را برای جداشدن غیر علنی اعضای مخالف  بست و در نشست حوض هم رسماً اعلام کرد: هرکس قصد جدا شدن دارد، باید این مسئله را در نشست های یگان خود مطرح کند تا جمع هم، نظر خود را در مورد او بگوید. بدین ترتیب، وی اعضای ناراضی و کسانی را که خواهان جدایی بودند با اهرم فشار جمع می ترساند.
با توجه به صحبت رجوی در مورد نیاوردن رخت چرک در نشست های او، پس از بازگشت نیروها از نشست حوض به مقرهای خودشان، برخی از نفرات که مشکلات تشکیلاتی داشته و از قبل سوژه بودند و همچنان هم حاضر نبودند هر فشاری را بپذیرند، مورد هجمه ی گروهی قرار گرفته و با آن ها برخورد می شد. از آنجا که رجوی در نشست با توپ و تشر و مشت آهنین و زندان ابوغریب وارد شده بود، یک نوع دلهره در دل افراد افتاده بود و به همین جهت سایر اعضای فرقه برای فرار از عواقب بعدی – که می ترسیدند بعداً گریبانگیر خودشان شود – خود را همسو با خواست رجوی و مسئولین نشان داده و هرکجا سوژه ای معرفی می شد، مجموع نفرات تلاش می کردند اصطلاحاً دست او را گرفته و کمکش کنند تا از منجلابی که  به تعبیر تشکیلات، فرد خود را در آن گرفتار کرده بیرون بیاید. این کمک شامل یک نصیحت ساده تا فحاشی بود. حتی بعضاً به کتک زدن سوژه هم  هم  می انجامید. نتیجه این بود که سوژه در میان ده ها و صدها نفر از همرزمان خود، ساعت ها تحت فشارهای شدید روحی و روانی ناشی از روضه خوانی و تهدید و توهین قرار می گرفت تا در نقطه ای در هم شکسته و از گذشته ی خود ابراز پشیمانی نموده و اقرار  کند که خون شهدا را پایمال کرده و طی سال های حضورش در سازمان نه تنها هیچ نفعی برای سازمان نداشته بلکه در تمامی موارد و سرفصل ها چوب لای چرخ انقلاب گذاشته است و از این پس می خواهد پا به پای رهبری در انقلاب حضور داشته باشد و خود را به مریم بسپارد. به این ترتیب سوژه از فشارهای روحی و هجمه ی گروهی خلاص می شد و به کار خود بازمی گشت.
لازم به توضیح است که این گونه نشست ها برای هر سوژه ای در سطح و رده ی خودش انجام می گرفت. بدین معنی که در نشست کسی که سوژه می شد رده های بالاتر می توانستند شرکت کنند ولی رده های پایین تر از خود سوژه حق شرکت نداشتند؛ البته این قانون موارد استثناء هم داشت. مثلاً برخی سوژه ها که خاص بودند برای ایجاد فشار بیشتر از شرکت دادن اعضا در رده های پایین تر از سوژه نیز استفاده می شد. مثل مهدی افتخاری از مسئولین سازمان که توسط شخص رجوی و در نشست عمومی سازمان سوژه شد و پایین ترین اعضای سازمان هم در مورد او حرف زده و انواع تهمت ها و توهین ها را به وی زدند. بدین ترتیب، رجوی می خواست با فشارهای مضاعف و توسط اعضای پایین تر ابهت مهدی افتخاری و سوابق او را زیر سؤال برده و وی را در ذهن اعضای سازمان پایین بکشد که البته موفق هم شد و از آن به بعد با مهدی افتخاری مانند یک رزمنده ی ساده  رفتار می شد.
در مقطعی که این نشست ها راه افتاد، (بعد از نشست های حوض) شخصاً شاهد خیلی از این نشست ها بودم و حتی در آن ها شرکت می کردم. در این گونه نشست ها، اغلب نفراتی سوژه بودند که اساساً کاری به انقلاب نداشته و خواهان جدایی بودند.
وقتی صحنه ی مجازات جمعی از اعضا را که خود از نزدیک شاهد آن بودم در ذهنم مرور می کنم،  تأسف می خورم  که چگونه در دستگاهی که رجوی آن را راه انداخته بود، آدم ها در حالت اجبار به جان هم می افتادند و هر کسی سعی می کرد با فشار و هجمه ی بیشتر به سوژه موقعیت خودش را در تشکیلات تثبیت کند. هرچند می دانست که ممکن است نفر بعدی خود او باشد.
هرکس به خوبی می دانست که در دید و منظرِ مسئول نشست و سایر مسئولین حاضر در جمع است و  اگر در این توبیخ های جمعی شرکت نکند و چیزی نگوید شاید فردا نوبت خود او باشد. به همین دلیل افراد برای نجات خود هر چه بیشتر روی سوژه تیغ می کشیدند تا مقاومت او را درهم بشکنند و طبیعتاً در این فضا و هجمه ی عمومی سوژه را یارای مقاومت نبود. در مورد سوژه ی مورد نظر که محل نشست یکی از کانکس های مرکز بود، سوژه را می نشاندند و ده ها نفر پیرامون وی جمع شده و ابتدا با نصیحت از او درخواست می کردند تا به هرچه در تشکیلات از او خواسته می شود، تن دهد و شخصی حرف شنو و مطیع باشد. بعد که او حرفی نمی زد و می نشست و سر خود را به زیر می انداخت، و یا می خواست که محل نشست را ترک کند،  کم کم هجمه و جملات خشن تر به کار گرفته می شد و هر کس تلاش می کرد او را متهم به خمینی گری و شخم زدن تشکیلات و مناسبات سازمان نماید و بعد هم واژه هایی چون کثافت،… و نامرد و آشغال و پاسدار، بسیجی و خونخوار و یا این که نمی گذاریم… به رهبری خیانت کنی، مفت خور و مدل های مشابه به خورد سوژه داده می شد. حداقل سه ساعت طول می کشید تا فرد در برابر این هجوم نابرابر و خرد کننده ی شخصیت اش متزلزل شده و برای نجات خودش از وضعیت نابسامان روحی، بگوید که انقلاب کرده و از این پس می خواهد در مناسبات با رهبری باشد.
علت نام گذاری (دیگ و دیگچه)، به مانند جوشاندن آب و یا روغن در درون دیگ بود. رجوی معتقد بود که نشست های توبیخ گروهی، مشابه دیگی است که در آن سوژه از فرط شرمساری (به خاطر یاد کردن از گناهان و خطاها و خاطرات زشت خود در برابر جمع)، مشابه آب یا روغن به جوش  آمده، سرخ شده و می سوزد و نهایتاً تغییر ماهیت می دهد. بدین ترتیب نشست های توبیخ جمعی را به نام « دیگ » لقب داد و نشست های کوچک تر را « دیگچه » نامید. در نشست های دیگ، مسئول نشست – که به طور عام رئیس ستاد یا فرماندۀ ارتش بود – سوژه هایی را از قبل تعیین نموده و در حضور دیگر هم رده های وی از آنان می خواست شرح دهند علت ایرادگیری ها و اذیت کردن ها و بهانه جویی ها و یا حتی سست شدن در امر مبارزه – که گاه در برخی تا مرز درخواست جدایی هم رسیده بود – چه بوده است؟
در این گونه نشست ها تلاش می شد سوژه به بیان فاکت هایی از خودش که به  دوران قبل از ورود به تشکیلات برمی گشت کشانده شود تا ثابت شود که او این ضد ارزش ها را از جامعه به درون سازمان آورده است. فاکت هایی مثل: زندگی طلبی، رفاه، دوست داشتن تحصیل و یا تصوراتی از قبیل بازگشت به زندگی عادی و داشتن همسر و فرزند و…
در حین سخنان سوژه، مسئول نشست تلاش می کرد وی را به سویی بکشاند که به بدترین فاکت های خود که اساساً حول مسائل جنسی بود اشاره کند. در این رابطه، اعضای دیگر نشست نیز همچنان که گفتم برای این که بعدها به خاطر سکوت در نشست، مورد اتهام همکاری با سوژه قرار نگیرند، مواضع خود را بیان کرده و همچنین با به کارگیری واژه هایی توهین آمیز او را وادار می کردند حرف هایی بزند که شاید خودش مایل نبود و یا حتی هرگز با چنین نیتی کار بدی انجام نداده بود. برای زنان مجاهد نیز نشست های مشابهی در ستادهای خودشان گذاشته می شد. آن ها نیز بایستی از هرزگی و ضعیفگی و فساد و تباهی خودشان در جامعه مثال می زدند و این که رجوی و انقلاب مریم آن ها را تبدیل به انسان های نمونه و مجاهد کرده است و خارج از رهبریِ عقیدتی هیچ هویتی ندارند. به عبارتی هر عضوی باید ثابت کند که آدم فاسد و بی خاصیتی بود که سازمان او را از منجلابی که در آن افتاده بود، نجاتش داده است. در دستگاه رجوی خانواده و داشتن همسر و فرزند هم جزء همین منجلاب تلقی می شد که  با آمدن به سازمان و جدا شدن از آن ها  خود را در مسیر انقلاب قرار داده اند. مریم رجوی همیشه به اعضای سازمان می گفت: شما لحظه ای را تصور کنید که مجاهد نبودند آیا می دانید در آن صورت چه بلایی سر انقلاب می آمد؟ او می گفت: مسعود آنتی تز {امام} خمینی است و پرچم دار اسلام انقلابی و ادامه دهنده ی راه انبیاء است.
نشست های دیگ که ابداع جدید و در نوع خود بی نظیر بود، برای هر سوژه ساعت ها طول می  کشید و سوژه زیر فشارهای روحی ناشی از هجوم چند ده نفر و  توهین و تهمت هایی که نثارش می کردند، تسلیم می شد و تلاش می کرد حتی اگر شده به کذب فاکتی غیر واقعی تولید و یا بزرگ نمایی کند و بگوید تمام بهانه جویی ها و ایرادگیری ها و انتقادهایی که به سازمان داشته و یا هر کم کاری و سستی در کارها ناشی از گرایش او به مسائل جنسی بوده است. به زبان ساده تر، وادار می شد اقرار کند به خاطر نیازهای جنسی و حمل تناقضات جنسی و عاطفی و تمایلی که به زن داشته، در مناسبات تشکیلاتی خود سستی کرده و یا دست به اذیت و آزار رهبری زده است. بدین ترتیب وی نشان می داد که به ذات خود آدم هرزه و هزل و غیرجدی بوده ولی رجوی به او هویت انسانی و معنوی بخشیده است و هرگونه ایرادی هم از سازمان می گرفته و یا انتقاد تشکیلاتی و استراتژیک هم به سازمان داشته است، ناشی از ول شدگی در مسائل جنسی و عدم پرداخت بهای کافی برای انتقال تناقضات خود به مسئولین بوده است.
بدین ترتیب، سوژه در میان این دیگ جوشان، چهره ی زشتی از خود بروز می داد تا شخصیت اش درهم بشکند و فردیت اش خرد شود و در میان جمع روسیاه گردد ولی در نقطه ی مقابل، رهبرش روسفید گردد. چنین فردی تا مدت ها نمی توانست جلوی جمع کوچک ترین حالتی ناشی از سست بودن و ضعف و ایرادگیری و انتقادات تشکیلاتی و پرخاش به مسئول را به نمایش بگذارد؛ چون نخست خودش اقرار کرده بود تمامی این حالت ها ناشی از مسائل جنسی است. دوم اینکه از آنچه گفته بود احساس شرم می کرد و سوم، هم می ترسید دوباره سوژه شود و مورد هجوم بدتر از آن قرار گیرد.
در مرحله ی بعدی هم سوژه باید تمامی اعترافاتی را که در نشست کرده همراه با فاکت های آن می نوشت و به تشکیلات می داد. این اعترافات – همچنان که قبلاً هم گفتم – با توجه به اهمیتی که برای سازمان داشت، در پرونده ی تشکیلاتی سوژه برای روز مبادا نگهداری می شد. این اطلاعات طبقه بندی شده بود و معمولاً در دستگاه خود فرمانده مرکز (فرمانده ارتش) و یا مسئول ستاد نگهداری می شد.
البته بسته به موقعیت تشکیلاتی سوژه، ممکن بود از صحنه ی توبیخ جمعی او فیلمبرداری هم بشود که معمولاً این فیلم ها برای شخص مسعود و مریم بود که برای آن ها فرستاده می شد تا نتیجه ی کار و رهنمودهای اجرایی که در مورد برخی سوژه های خاص به فرماندهان آن ها داده بودند، ببینند.
این ساز و کار برای چرخاندن افراد و مطیع کردن آن ها مناسب بود. هدف رجوی این بود که اراده ی تمامی افراد را درهم بشکند تا دیگر کسی در برابر او قد علم نکند. تا پیش از این، تک تک اعضای مجاهدین به مسئولین خود با دیده ای احترام  و سرشار از دوستی و محبت نگاه می کردند و این برای رجوی خطر به حساب می آمد. با این کار وی توانست چهره ی کثیف و پلید و شیطانی از دیگران بسازد و در عوض نشان دهد که خودش در مقام رهبری توانسته این افراد به درد نخور جامعه را به دستگاهی توحیدی بکشاند و در زیر چتر رهبری خود پاک و عاری از گناه کند. در نتیجه هر فرد برای پاک ماندن باید همیشه به رهبری عقیدتی وصل شود  و در غیر این صورت یک گام آن طرف تر دوباره فساد و هرزگی در انتظارش خواهد بود.
محمدی
 

خروج از نسخه موبایل