برادر عزیزم فرامرز (آقا داود) مرادخانی
سلام
از لحاظ فیزیکى آلبانى – تیرانا شرق اروپا ولى روحت، وجدانت و فکرت کجاست؟ آیا به ما هم فکر میکنى؟ حتما فکر میکنى. به آخرین بازمانده ها، به برادرانت که پیر شدند به فروزان که روى قلم دوشت بزرگ شده وحالا دوتا پسراش سربازن. به دخترا ونوه هاى من. به بچه هاى فرشاد ومهرناز ومینا که ازته دل دایى وعمو بهت میگن ولى هنوز ندیدنت. به خدا دل همه تنگه. همه چشم براه تو با یک دنیا امید. داداشم یعنى 32 سال دورى بس نیست؟ آیا ما و احساسمان باید فداى امیال واهى تشنگان قدرت باشد!؟ آیا ما باید بازیچه سیاست زده هاى سازمان یا بهتر بگویم فرقه بدنام مجاهدین باشیم؟ کدام گروه سیاسى اینقدر افراد خودرا محصور کرده وعقاید خود را تحمیل میکند!؟ آیا من و برادر و خواهرت حق نداریم بعد از 32 سال دورى با تو حضورى یا تلفنى یا نامه اى ارتباط داشته باشیم؟
من باور نمیکنم در عصر ارتباطات که اخبار ثانیه اى در جهان منتشر میشود در جنگلهاى آمازون قبیله اى وحشى وجود داشته باشد که قوانین سازمان را قبول داشته باشد. ما از اخبار آلبانى بی اطلاع نیستیم از ریزش نیروها و جدایى افراد خواهان بازگشت به ایران ورفتن به کشورهاى دیگر.
اما متعجبم در اروپا ومهد دموکراسى من برادر چرا باید 32 سال با برادرم قطع ارتباط باشم!؟ اگر این رعایت حقوق بشر است پس سازمان شما ما چند هزار نفر خانواده چشم انتظار را حیوان فرض کرده یا شما آنقدر شستشوى مغزى شده اید که بدون چون وچرا رباط وار اطاعت میکنید!؟ در هرصورت عزیز برادر من با این قلب مریض دیگر طاقت دورى ندارم.
عاجزانه خواهش میکنم هرچه زودتر با ما ارتباط برقرار کنى تا ما مجبور نشویم تحصن خانوادگى را به تیرانا بکشانیم. باور کن روزى نیست که ما دست یارى به سوى نهادهاى بین المللى وحقوق بشرى دراز نکنیم وپیگیر وضعیت شما نباشیم.
برادر خوبم من هیچ نوع گرایش سیاسى ندارم وعقاید شخصى توهم برایم محترم است اما حق ارتباط با تو را براى خود و خانواده محفوظ میدانم و تا نیل به مقصود از پا نخواهم نشست.
به قول خودت به امید روز دیدار میبوسمت.
برادر چشم انتظارت – فریدون (ابوالحسن)