هایی کوجا بیام سراغت؟؟؟؟
هایی کوجا تا دوباره بیام سراغت!!!
پدرجان از آن آخرین جمعه شهریور سال 59 که رفتی جبهه مهران گمان نمی کردیم بازگشت تو تا به ابدیت دهها سال تاریخ به درازا بکشد،،،، نامه هایت از طریق صلیب سرخ جهانی برای ما میرسید، هشت سال در اسارت صدام بودی در اردوگاههای وحشتناک،،،، وما فرزندانت در زیر بمباران و موشک صدام زجر می کشیدیم،،، اُسرا آمدند و افسوس تو نیامدی!!!! تاکجا بیام سراغت؟؟؟!!!
وقتی اسیر روحی وجسمی قلعه اشرف شدی وآمدم سراغت باغچه های سبزی کاریت را بمن نشان دادی ولی من شوق و ذوق نکردم و بهت گفتم اگر اینجا بالاترین اعتبار را داشته باشی برای ما بی ارزش است ولی کم رتبه ترین شغل را درایران داشته باشی برای ما افتخار است،،، بگو پدرجان هایی کوجا بیام سراغت؟؟!!!
وقتی با آن کاروان جنجالی راهی لیبرتی شدی در سرزمینی برهوت در محاصره دیوار های بلند ومخوف بُتنی وسیمانی و تیره باز هم آمدم سراغت و نامت را صدها بار فریاد زدم اما باز هم تو نیامدی،،، بگو تا کجا بیام سراغت؟؟؟!!!
حالا در سرزمینی دور درشرق اروپایی پدرجان میدانم خیلی پیر شده ای حالا بگو دقیقا کجایی تا دوباره بیام سراغت!!!!
پدر جان کجا بیام سراغت؟؟؟!!!
بی تو زندگی مان سوت وکور است ای درمان همه دردهای ما، ای گرما بخش زندگی ما، ای بغض مانده در گلوی پر از غصه ما ای اشک حسرت دهها سال خشکیده در پشت پرده چشمان ما ای مسافر گمشده دور از وطن دل بکن از گروه شیاطین رجوی می خواهم تورا به خانه ات برگردانم میدانم سالهاست گم شده ای راه تاریک است،،، بگو بگو پدرجان هایی کوجا بیام سراغت!!!؟؟؟؟؟.اما پدرجان آنقدرازاین دلنوشته ها برایت خواهم نوشت تا شاید رویای بازگشت تو به سرزمین حقیقی ات به واقعیت تبدیل شود.
اندیمشک هشتم فروردین 96
شهلا کله جویی