پدرم مریض وچشم انتظار است واین حق نیست که از نیمه جانش سالیان بدور باشد.
لابد خوب بخاطردارین قبلترش دو نامه برا عموم نوشتم و یکبارهم بهمن ماه 1389 به اتفاق بابا و مامانم به عراق رفتم وبعد بازگشت 7 ساله که پیشتون نیومدم وبی حکمت نیست که منو بجا نیاوردین چرا که خیلی بزرگ شدم و چهره م عوض شده الان چیزی حدود 23 سال دارم. واقعا خیلی دردناکه نه من ونه عموم هیچکدوم همو ندیدیم. میشه واقعا عموم روببینم ودرآغوشش بکشم وبابام هم با برادری که دوقلو بودند به هم برسند و زندگی مون سروسامان بگیره. رجوی باید خیلی سنگدل و بیرحم باشه که فقط مبلغ فاصله وفراقه! مبلغ درد و رنج و دوری و چشم انتظاریه!
به امید آنروز و اینکه من جوون به آرزوم برسم.
– نامه ای عاشقانه به عمو اصغر
– درد دل نوجوانی 16 ساله درغم دوری ازاسیرش درفرقه رجوی