نامه خانم معصومه دهقان به پسرش محمد زارع زاده بغداد آبادی اسیر در فرقه رجوی
سلام پسرم – سلام محمد عزیزم
محمد جان آیا وقت آن نرسیده که جواب سلام مادر پیر خودت را بدهی؟
آیا می دانی من در واپسین روزهای عمرم تنها آرزویم فقط دیدن توست؟
آیا خواسته وخواهش مادری که تو را بزرگ کرده و اینک در تنهایی خود، تنها امیدش شنیدن صدایی و یا رسیدن پیغامی از تو می باشد زیاد است؟
ای کاش میدانستی چه روزهایی را در غم فراق و دوری تو پشت سر گذاشته ام؟
ای کاش میفهمیدی چه میگویم؟ کاش کمی و ذره ای احساس مادری در وجودت می بود تا بفهمی من چه می کشم؟ نمی خواهم تو را رنجیده خاطر کنم چون من مادرم و احساس مادری اجازه نمی دهد اما تو هم اجازه نده من به سرنوشت پدرت که حسرت دیدن تو را به گور برد دچار شوم.
محمد عزیزم؛
نمی دانم چیزی از خانواده و خواهرانت بیاد داری یا نه؟ اما آن خانه که تو در آن بزرگ شدی دیگر خالی شده همه خواهرانت به دنبال زندگی خود رفته اند که الحمدلله همگی هم زندگی خوبی دارند.
اما من همیشه چشم امیدم به تو بود که عصای دستم و روزهای ناتوانی ام باشی!
محمد جان اگر این نامه به دستت رسید کمی هم به من فکر کن
مادر همیشه چشم انتظارت
معصومه دهقان