امثال من محکوم به تحمل اسارت دائمی بودیم. بدتر اینکه بر سر ما منت هم میگذاشتند که باید بخاطر وجود چتر حفاظتی سازمان، سپاسگزار رهبری آن هم باشیم ودراین شرایط باید شما (ما) می باید از رهبری (مسعودخان) تشکر هم می کردیم!!
برنامه را طوری می چیدند که ما طلبکار نباشیم واز طرف ماها که از اردوگاه عراق به سازمان رفته بودیم می باید روزانه از رهبری تشکر می کردیم که ما را از آن لجن بیرون آورده است.
سازمان بعد از آتش بس بین ایران وعراق متوجه شد که دیگر مشغول کردن افراد با جنگ ها وعملیات آنچنانی بلا موضوع شده و به همین خاطر شروع به زمینه سازی مقوله ای به نام انقلاب کرد که بتواند هم برای مشغول نگهداشتن اذهان وهم برای سرکوب نفرات از آن استفاده کند و این همان ابزار جنگ سرد بود که برعلیه اسیران دربند مثل ما ویا آنهای که درعملیات شرکت کرده بودند و امکان عقب گردد نداشتند، استفاده ی خائنانه ای میشد!
اگر من یا کسی دیگر مثل فرمانده فتح اله تن به خواسته های رهبران نمی داد در مراحل اول ارزیابی می کردند که آیا طرف واقعاً می خواهد برود یا اینکه خواسته تشکیلاتی دارد که با ترفند اعلام نارضایتی، می خواهد خواسته اش برآورده شود. بعد از ارزیابی نفر را دعوت می کردند به نوشتن گزارش، بعد از آن مرحله، برای فشار اولیه، مسئول مربوطه وارد عمل می شد تا بتواند نفر را با سوء استفاده ازاحساسات مذهبی رام کند.
در مرحله بعدی و در صورت تن ندادن طرف به خواسته های آنها، فرد معترض از طرف مسئولی با یک مدار بالاتراز مسئول همان تشکیلات احضار می شد تا اینکه این معترض قبول کند که مثلا من با صحبت های شما سازمان را انتخاب کردم و اگر قبول می کرد و تن می داد همه چیز بدون مشکل حل می شد ومسئولین اورا به مقام " کمک آموزشی" ارتقا میدادند تا درنشست ها توضیح دهد که مرا انقلاب خواهر مریم بود که نجات داد و این فرد موظف بود که درحضور جمع، نقطه شروع قطع شدن خودش را باانقلاب و خواهر مریم بیان کند.
اگر عضو مسله دار در این مرحله درمقابل سازمان تسلیم می شد وآنرا اعلام میکرد، همه می فهمیدند که این تسلیم از ترس سربه نیست شدن وفشارها بوده و البته مسئولین هم کاری بکار اونداشتند. ولی اگر طرف بازهم حالت تعرضی خود را درمقابل سازمان حفظ میکرد، فشار از طرف مسئولان بیشتر می شد تا با تهدید بتوانند طرف را در جمع حفظ کنند. اگر بازهم درنافرمانی های خود باقی میماند، مسئول مربوطه با جمعی از نفرات ارشد سازمان نفر را به نشست دعوت می کردند و در آنجا واقعاً تهدید اساسی تر می شد. بعنوان مثال: به نفر می گفتند اگر بخواهی در این مرحله از سازمان جدا شوی برای سازمان دو راه حل وجود دارد یکی اعدام علنی تو و دیگری سربه نیست کردن تو می باشد. نام اعدام، اعدام انقلابی بود که رجوی آموزش آن را به همه داده بود ومثل آورده بود که در زمان جنگ تمام گروه ها این کار را می کردند وما نیز در حال حاضر در جنگ هستیم وباید برای حفظ جان دیگران ما هم اعدام انقلابی داشته باشیم.
اگر طرف حکم اعدام خود را امضا می کرد راه دیگری وجود داشت یعنی از مرحله ی خیلی پیچیده عبور می کرد، بعد از آن نفر را به محل اسکان مرکزی، همان زندان انفرادی که در طول 24 ساعت فقط نیم ساعت هوای آزاد داشت، منتقل میشد و اگر اعتراض می کرد، می گفتند نگهبان نداریم باید منتظر باشی تا حکم اعدام تو ابلاغ شود. اگر عضو مذکور می توانست از این مرحله عبور کند برای او خوب بود، یعنی از یک مرحله سخت عبور کرده است. اما طی این دوران سخت فقط برای یک درصد افراد ممکن بود وبقیه نمیتوانستند به این مرحله ازمقاومت دست یایند.
این عضو مقاوم ومعترض مجبور بود که 3 سال در یکی اززندان های متعدد اشرف بماند و 8 سال هم زندان مخوف ابوغریب می شد. چرا که:
سه سال زندان اشرف با این توجیه بود که اطلاعات فرد بسوزد؟؟!!
و تحمل 8 سال زندان ابوغریب باستناد قوانین عراق بود که بموجب آن، عبور غیر قانونی ازمرزهای عراق و ورود به آنجا تحمل جرم 8سال زندان رادرپی داشت.
درمورد اخیر باید گفت که رجوی عمداً برای اعضای وارد شده به عراق، مدارک ورود و اقامت قانونی تهیه نمیکرد تا شمشیر تحمل این 8 سال زندان راهمواره بر بالای سر اعضاء داشته باشد و ازاین نقطه ی ضعف افراد، در مواقع نافرمانی استفاده ی خائنانه ای کرده وکماکان آنها رادراسارت داشته باشد. این موضوع درحالی اتفاق میافتاد که همگی میدانیم که برای رجوی که قادر به استفاده ازهمه ی امکانات وسیع دولت عراق بود، تهیه مدارک قانونی ورود واقامت حکم آب خوردن را داشت واو ازسر شیطنت اقدام به این کار ساده نکرد!!
بدین ترتیب است که ما فریب خوردگان آزادی مسعودخان ، از امکانات عادی هم برخوردار نبودیم و مسئله طوری ترتیب یافته بود که ما نه راه پس داشتیم ونه راه پیش!
فراری که تنها راه چاره بنظر میرسید، بغایت برای ما مشکل بود، خطرات قطعی حذف فیزیکی این نوع فراریان را بطور جدی و نزدیک صد درصد تهدید میکرد ونتیجه ی این اقدامات بسیار محیلانه تشکیلات رجوی این بود که اعضا ناچار درآنجا بمانند وزندگی بدتر ازبرده ها را درآن تجربه وتحمل کنند!!
در مدت زمانی که من درآن فرقه بودم تنها دونفر توانستند فرار کنند وآن هم بدلیل اینکه در ورودی بغداد توانستند از خودروی که درجریان نقل وانتقال افراد برای نشست با مسعود رجوی به قرارگاه باقرزاده می بردند،، به بهانه استفاده از سرویس بهداشتی خارج شده و فرار کنند وچون دولت عراق در آن موقع از 12 شب ستون نظامی را به داخل بغداد راه نمی دادند وستون ها پشت دروازه مانده بودند، آن دو نفر از این شرایط پیش آمده استفاده نمودند. اینها آقای کریم نوبهاری وعلیپور بودند که با نشان دادن این عمل قهرمانانه نهایتا به ایران آمدند والان در ایران زندگی می کنند.
این نمونه ی نادری درفرار موفق افراد است که ازنظر آماری حدود صفر است وگرنه تا آنجا که بیاد دارم، آقای جلیل ابوطالب که شبانه توانسته بود از قرارگاه فرار کند در همان روز هزاران خودرو رابرای دنبال کردن اوبه منطقه اعزام کردند که بعداز دوروز دستگیر شده وشکنجه ایشان از همان ساعات اولیه دستگیری شروع شد وحتی تمام نفرات را برای دیدن قیافه ی درهم شکسته وبدن زخمی جلیل به در ورودی درب اشرف می بردند. جالب اینکه این شکنجه کردن ها درحضور ما هم انجام میگرفت تا زهر چشمی برای ماهم باشد وتو حدیث مفصل بخوان ازاین مجمل!
این چنین بود که مسعود می گفت اگر انقلاب مریم نبود ما هم دراین جا نبودیم این را مسعود خان راست می گفت این کارها ثمره انقلاب مریم بود چنانکه حذف فیزیکی یا مرحوم شدن مسعود خان هم از ثمره همان انقلاب است.
سیروس غضنفری عضوسابق سازمان مجاهدین خلق