عاشق به دیدار یار رفته بود، اما یار درقفس بود!

پسرم محمد رضا صدیق

چند سال پیش برای دیدار باتو به عراق سفر کردم که تورا یکبار دیگر ازنزدیک ببینم  ولی تنها حصاری دیدم که درب آن بسته بود. بهمین خاطر  9ماه درعراق جلو حصار سیم خاردار ماندم اما کسی تورا برای دیدار با من نیآورد وبرای کسی اهمیت نداشت که من عاشق فرزندم هستم.

درددل ام را بازمیکنم دوباره. باشد که شاید با آوردن تو به تماس تلفنی با خانواده راضی شوم.

یکسال است که دیگر به عراق نگاه نمیکنم بلکه بسمت کشور آلبانی چشم دوخته ام که شاید یک خبر ازان سو برای من برسد. ازهمه سئوال میکنم میگویند درآنجا سران رجوی گفته است همه تلفن دارند. اگر این امکانات دردسترس شما وجود دارد با من پدرت ومادرت که چشم انتظار نشستم زنگ بزن. پسرم محمد رضا. نکند این هم ازآن دروغ هاست.

میگفتند درب های کمپ ما باز است ومی توانند به ملاقات بیآیند اما رفتم به ملاقات درب ها را بسته دیدیم. پسرم با ما تماس بگیر خیلی دلم تنگ شده.

پدرت

قدرت صدیق

تبریز – ایران

خروج از نسخه موبایل