روزی مسعود رجوی،بدیل بی بدیل فرموده بود:
« قرار است از اینجا تا تهران، صلیب ها برپا شود و همه ما را و نیز من و مهر تابان را البته قبل از همه، و شما را بر صلیب بکشند! چه کسی هست وچه کسی نیست”
همه فریاد برآوردند:”هستیم”!!!
نشست صلیب!
مدت کوتاهی پیش از شروع جنگ اول خلیج فارس، چند روز به عاشورای سال 1369 مانده بود، ابتدا نشست شورای مرکزی و متعاقب آن نشست عمومی” ارتش آزادیبخش ملی”! با حضور رهبری مجاهدین در قرارگاه مرکزی اشرف برگزار می شود. مسعود رجوی با اشاره به احتمال قریب به یقین شروع جنگ علیه عراق، به تشریح موقعیت ارتش آزادیبخش و تهدیدات بالقوه ای که متوجه مجاهدین است می پردازد.
او با اشاره به احتمال وجه المصالحه شدن ارتش آزادیبخش، به تعیین تکلیف با نیروهای خود می پردازد و با اشاره به داستان مسیح می گوید:
“مرا نکشید و مرا نفروشید”!
ممکن است که تمامی ما را از اینجا تا تهران به صلیب بکشند. هر کس که می خواهد برود، آزاد است!!! (که البته راهی ورفتنی در کار نبود!)، ولی هر کس که می ماند باید صلیب خود را برداشته و بدنبال من روان شود.”
هدف مسعود در این نشست خلق و ایجاد یک” نقطه عطف” در برخورد با نیروهای خودی و حفظ نیرو و سلطنت خود بود! و با سوء استفاده از مذهب و اعتقادات مذهبی در دستگاه عقیدتی مجاهدین، قصد چسباندن خود به واقعه عاشورا را داشت! آنگاه که امام حسین (ع) چراغهای خیمه را خاموش می کند و به تعیین تکلیف با یارانش می نشیند!
بله! رجوی طی سالیان هر چه کرده با روغن دین چرب کرده است!!!
و باز مسعود با وقاحت تمام، قلب مجاهدین را طلب می کند. هر کسی که هست باید که همه چیز خود را بدهد. اصلا دیگر چیزی نمی ماند که مال کسی باشد. هر چه هست متعلق به” من” است. آنان که دوست دارند، بروند به دنبال خانه و خانمان خود!!! و آنان که می مانند باید فقط عشق بورزند، بی خانه و خانمان، بی همسر و فرزند،” مجاهد بلا اسکان” است که می ماند.
رها کردن سازمان تنها بریدگی از مبارزه نیست! خیانت است. پیمان شکنی است. رها کردن مبارزه صرف سیاسی نیست، تنها و بی یاور گذاشتن” امام عصر” است!!!
سینه مجاهدین دیگر میهمانسرای هیچ عشقی جز عشق به رهبری عقیدتی نخواهد بود!!!
بعد از این دیگر” سیاست درهای باز خروجی” که افتخار سالیان مجاهدین بود!!! باید که به پایان برسد!!!
مدتی کوتاه بدنبال نشست صلیب، نشست دیگری با حضور مسعود رجوی برگزار می شود که فقط خاص پدر و مادر هاست. در این نشست تصمیم سازمان (بخوانید تصمیم دیکتاتوری مسعود رجوی) برای انتقال کودکان مجاهدین به اروپا، کانادا و آمریکا به بحث گذاشته می شود. بسیاری خواهان ماندن بچه ها هستند با اینحال مسعود بحث را آنقدر ادامه می دهد که در پایان ظاهرا همه را مجبور به اجماع می کند!!! بدیهی است که تنها آنهایی در نشست شرکت دارند که بچه داشتند.
اینکه فدای آنروز پدر و مادرهای مجاهدین تا کجا آگاهانه و آزادانه و یا تا کجا مبتنی بر اجبار رجوی بود به قضاوت شماست! چون رجوی مدتها بود که دنبال تخریب بنیان خانواده ها بود و اکنون فرصت و بهانه بسیار خوبی پیش آمده بود… این کار در ابتدا ظاهرا برای مصون ماندن آن کودکان در برابر بمبارانها و شرایط جنگی بود، اما بعدها این کودکان هرگز به عراق بازگردانده نشدند چون بخشی از طرح انقلاب ایدئولوژیک مسعود رجوی بودند که باید برای همیشه از خانواده و والدین جدا می شدند، نمی دانم که تاثیر فضای حاکم، نقش مناسبات تشکیلاتی، تن دادن به قضا و قدر و خلاصه نقش” عنصر خارجی” در یک کلام بر روی آنان چگونه بوده است؟ با اینحال هر چه بود یک پدیده نوین در تاریخ معاصر ایران بود که رجوی در حال کشتن آخرین ذرات عشق و عاطفه بود!
از سوی دیگر کودکانی را می بینی که هیچ گناهی ندارند جز آنکه پدرها و مادرهایشان را رجوی مجبور به انتخابی سخت کرد و بی آنکه نظر آنان را برای فدای حداکثر! پرسیده باشند، صدها کودک در میان دریایی طوفانی، بی هیچ چشم انداز روشنی تسلیم سرنوشتی نه چندان دلپذیر شدند!
باید کودک بوده و چنین سرنوشتی را تجربه کرده باشید تا عمق این تراژدی تلخ انسانی را درک کنید! باید از مادر جدایت کرده و بدست نامادری سپرده شوید تا درد و ترس و خشم چنین کودکانی را درک کنید! تا اشک و آهت را تبدیل به خنجری کنی و خشمت را مانند گلوله ای که قلب و مغز رجویون را نشانه روید که مسببین اصلی تمامی این فجایع انسانی هستند.
سالیان گذشت، بیش از 10 سال گذشت، و در حمله دوم آمریکا، کسانی که قرار بود بر صلیب های نخست قرار گیرند یکی نهان شد و دیگری راهی خارجه گردید!!!
فرید