این بار قرعه ی فال بنام علیاکبر عندلیبی افتاد که جریان ربوده شدن وبه عضویت باند رجوی وادار شدن خود را با قلم نویسندگان نشریات رجوی بنویسد یا شاید درستتر اینکه، این قبیل نویسندگان ناچار شده اند که مطلبی در دفاع از باند مافیایی رجوی بنویسند.
در بخشی از مطلب منتسب به علیاکبر عندلیبی ساکن کمپ آلبانی آمده است:
” من یک شاهد زنده از عملیات مروارید هستم که در سال ۱۳۷۰ (۱۹۹۰ میلادی) به همراه ۵ نفر دیگر… اسیر شدم. من خودم آگاهانه و با شجاعت و افتخار انتخاب کردم مسیرم را عوض کنم و خواستم که واقعیت را فهم کنم و با انتخاب مجاهدین و آرمان مجاهدین که همانا آزادی مردم ایران است به خواستهام رسیدم. البته به این راحتی هم نبود روزی که درخواست پیوستن دادم چند روز بعد نمایندهای از مجاهدین با من ملاقات کرد و بسیار واضح و روشن از طرف سازمان مجاهدین گفت که مبارزه سخت است و بسیار فراز و نشیب دارد و بهتر است که به نزد خانوادهام به ایران بروم وزندگی عادی خودم را داشته باشم… اما به دلیل یک عشق و یک آرمان بالاتر مجاهد شدن را انتخاب کردم و خدا این منت را بر سرم گذاشت که لباس مجاهد بر تن کنم”.
او توضیح نداده که قبل از به اسارت گرفته شدن توسط نیروهای رجوی (بعنوان بخشی ازنیروهای صدام) درچه مسیری بوده که آنرا عوض کرده تا افتخار هم بکند؟!
شما آقای عندلیبی!
این خودتان نیستید که این مطالب را نوشته اید. چرا که وقتی 26 سال ظلم وحق کشی مسعود رجوی را برعلیه خود وهم زنجیران خود دیده ای، نمیتوانی نتیجه بگیری که این راه قیم مآبانه ی رجوی و مبتنی بر منافع فردی او، به آزادی مردم ایران می رسد!
من درمورد این درخواست پیوستن ها به سازمان اطلاعات جامعی دارم ومیدانم اسیری که باز سازی فکری لازم را تجربه کرده وتهدید های وحشت آفرین این مامورین بازسازی فکری را شنیده، انتخابی غیر از” بله” گفتن ندارد!
این قربانی درطول پروسه ی شستشوی مغزی متقاعد میشود که شخصیتی ندارد وتسلیم کامل میشود واگر احیانا اراده ای را درخود سراغ داشته باشد، به زجر وشکنجه هایی که دربرابرش مجسم ساخته اند – که مثلا سازمان چقدر زندانی میکند و حکومت عراق چگونه در زندان ابوغریب اورا ازپای درمیآورد – جرات” نه” گفتن را ازدست میدهد وبنابراین این پذیرش سازمان به ضرب چوب وچماق مدرن وماحصل شستشوی مغزی دستگاه عریض وطویل تفتیش عقاید رجوی ونتیجه ی کار گروه تواب سازی اوبوده است!
دیگر اینکه این وضع نباید سبب شود که تهمتی این چنینی بر خدا زده شده باشد وهرآنچه هست، حاصل بادهایی است که رجوی کاشته است!
این بار تهمت زدن ها متوجه سازمان است:
” سازمانی که از محبوبیت و پشتوانه بیدریغ خلق قهرمان و در سرتاسر میهن برخوردار است و تا همین نقطه هم بدون سلاح، بدون هیچ پشتوانه مالی و با استقلالی بینظیر در تمامی زمینهها طی مسیر کرده و به سرفصل سرنگونی رسیده است”.
با وجود اینکه زندگی بارها صحت عکس قضیه را ثابت کرده،این ادعای پشتوانه ی مردمی به هیچ وجه قابل اثبات نیست وبنظر میرسد که هزار من سریشم هم نمیتواند رجوی را بمردم بچسباند که درد مشترکی باهم ندارند ابدا!
درمورد استقلال سازمان رجوی باید گفت که عاقلان دانند وعکس این موضوع چنان آشکار است احتیاج به بحث وفحصی ندارد!
وحید