نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم! که چطور از 30خرداد1360 هزاران نفر را به کشتن دادید!
نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم! که خشونت را شروع کردید و به آن افتخار هم کردید!
نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم! مسعود را که در زندان شاه، مزدور ساواک شد و همه را لو داد!
نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم! مریم را که با انقلابش همه چیزرا به لجن کشید!
نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم! مسعود را که در اشرف رقص رهائی و معراج جمعی راه انداخت!
نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم! که چطورما را در اشرف به زندان انفرادی برده و شکنجه کردید!
نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم! کمال و یاسر وحجت و… را وادار به خودسوزی وخودکشی کردید!
نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم! که باعث شدید حمید (همدانی) درانفرادی رگ خود را زد!
نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم! کوروش (سنندجی) را که از انفرادی برده و سربه نیستش کردید!
و… هزاران جنایاتی که نزدیک نیم قرن خیانت و دریوزه گی مرتکب شدید!
خشونت را در صحنه سیاسی ایران آغازگر بودید، دولت ایران مشغول جنگ با عراق بود وشما مدام از پشت خنجر زدید! هیچ گاه رودرو با کسی نجنگیدید و همواره نامردانه نبرد کردید! به نفرات درون سازمان و مناسبات هم رحم نکردید و کشتید و سوزاندید!
سرنوشت ومرگ صدام حسین، نشان داد که دست عدالت خداوندی، دیکتاتورها را چطور خوار و ذلیل می کند. صحنه های درآوردن صدام از سوراخ موش را هیچ کس فراموش نکرده و دیری نمی پاید که شاهد نبش قبر مسعود رجوی خواهیم بود… عاقبتِ نوچه صدام حسین هم که رهبر غائب و فراری شماست، شبیه به او خواهد بود…
مسعود رجوی، که استاد سازماندهی روی تابلو و کاغذ است، در پادگان اشرف و در عراق، صدها بار رژیم ایران را روی” تابلو ولدا” سرنگون کرد! اما دریغ از یک قدم پیشروی روی زمین واقعی! مبارزه که فقط در شعار و تابلو خلاصه نمی شود و آنرا در میدان عمل محک می زنند!
فراموش نمی کنیم، عربده های خوشحالی رجوی در سالن اجتماعات اشرف بعد از 11 سپتامبر و ببر کاغذی نامیدن امپریالیسم و بعد از دو سال جلو همان امپریالیسم دامن پوشیدن و به آغوش او غلطیدن را!!!
نمی بخشیم، سران سرکوب و شکنجه و زندان در سازمان را که در روزگار صدام در عراق بی محابا می تاختند و سرمست از شکنجه ما عربده می کشیدند!
فراموش نمی کنیم، که در قرارگاه العماره در گرمای بالای 50 درجه و شرجی غیرقابل تحمل آنجا، نزدیک 12 ساعت از ما کار می کشیدید واجازه خواب کافی هم نداشتیم، اما مسعود رجوی در خوابگاه زیرزمینی خود به عیش ونوش مشغول بود و به ریش ما می خندید!
نمی بخشیم، امثال مهوش سپهری (خواهر نسرین) و بتول رجایی ها را که ساعت ها ما را آماج فحش و ناسزاهایشان قرار می دادند که چرا خود را ول دادیم و مفت خوری می کنیم…!
فراموش نمی کنیم، ضجه های ملتمسانه مادرانی را که بارها به اشرف آمدند و التماس ملاقات با فرزندانشان را داشتند و تنها به چشیدن عطر و بوی عزیزانشان از دور اکتفا کردند و سنگ هائی که به طرفشان پرت می شد را برداشته و بوسه ای بر آن می زدند و از سنگی که پرتاب می شد عطر عزیزشان را می بوئیدند و استشمام می کردند ودست آخر هم دل شکسته و مایوس از پشت سیاج های اشرف دست خالی برمی گشتند و…
هرگز فراموش نمی کنم و نمی کنیم که مادران عزیزی چون مرحومه حاج خانم سریه ملک لی در آخرین نوشته اش به مجید اشگ خونی نوشت و زیر دل نوشته اش انگشت زد که:
پسرم مجید، اگر امکان داری برای من زنگ بزن و یا یک نامه بفرست، شاید برای دیدار عمر باقی نباشد!!!
و سه چهار روز پیش از میان ما با چشمانی باز در انتظار دلبندش” مجید” رفت…
روحش شاد و قرین رحمت باد…
یکی از جداشدگان آذربایجانی