نکاتی چند با عاصمه جهانگیر در موضع گزارشگر ویژه حقوق بشردرامور ایران
با سپاس ازشما بواسطه انتظاراتی که ازموضع مسولیت انسانی وبشردوستانه تان درامرخطیرحقوق بشردارم ولاجرم که تحقق یافتنی است چنانچه بخواهید و اراده کنید.
درمعرفی مختصرخود کافی است که بگویم علی پوراحمد فعال حقوق بشر و آشنا به مسایل سیاسی خاصه کارشناس امور فرقه ستیزه جو و تروریستی رجوی موسوم به مجاهدین خلق هستم.
متعاقب ربع قرن همسویی وهمفکری وهمکاری همه جانبه با آنان ؛ آنگاه که فهمیدم دریک دستگاه مخرب مغزشویی وکنترل ذهن ازهویت ذاتی خویش وازاستقلال فکری تهی ومانیپوله شدم وچونان رباط دراختیارافکارفرقه گرایانه رهبربلامنازع مسعود رجوی مشکوک الحال برعلیه ملت وسرزمینم ایران قراردارم ؛ شجاعانه با یک” نه” قاطع و پرهزینه ازآن مناسبات فرقه ای – جهنمی وغیردمکراتیک جدا شدم وبه دنیای آزاد خاصه وطن ودرآغوش مهربانانه خانواده جای گرفتم.
ازجدایی تا رهایی وبازگشت به وطن ؛ امر حقوق بشر را با نگاه متفاوتی لمس و تجربه کردم. قیمت جدایی از رجویها بازخواست وتحقیربود تا شکنجه وزندان که ناگزیر می باید ازبرای کسب آزادی تحملش میکردم وهمچنین بواسطه داده ها و القائات فکری فرقه ای گمان میکردم درصورت بازگشت به وطن و زادگاهم ؛ قبل ازاعدام حتمی از امر زندان و شکنجه بتوسط زندانبان زندان مخوف ایران مستثناء نیستم وتکه بزرگ گوشتم همان گوشم خواهد بود ودخول به ایران اینچنین دهشتناک می نمود طوریکه در بدو ورود به ایران وبمجرد فرود هواپیمای سپید رنگ un درفرودگاه مهرآباد تهران به دنبال جرثقیل های اعدام وطناب دارکاذب میگشتم که رجویها به من وحشیانه وبا دوز و دغل و دروغ القاء کرده بودند که بواسطه آن بشدت دراضطراب بودم واسترس شدید داشتم ومرگ را بی آنکه چانه ای درکارباشد پیشاپیش پذیرفته بودم.
خانم محترم
برای شما نیز بواسطه سوابق نیک تان عمیقا احترام قائل هستم و بمجرد معرفی تان درموضع گزارشگر ویژه حقوق بشردرایران ما بعد پایان یافتن ماموریت سیاه احمد شهید ؛ بسیار بسیار شادمان شدم ولیکن نمی دانستم ومطلق انتظارنداشتم شما نیز متاثر از گزارشات موهوم وساختگی دشمنان مردمان سرزمینم ایران خاصه سازمان مجاهدین خلق بی آنکه بفهمید ؛ بخواهید ماموریت ناتمام احمد شهید را با گزارشات برگرفته ازمصالح زودگذرسیاسی به اتمام برسانید واینجا بود که عمیقا متاثرومتاسف شدم وغم جانکاهی اندرونم را فرا گرفت.
شما زندان وشکنجه وبی عدالتی درکانون نقض حقوق بشررا می فهمید چراکه با فعالیت درجنبش وکلا در دفاع ازحقوق بشردردوره ژنرال ضیاءالحق درپاکستان به زندان افتادید ومتعاقبا سالیان حبس خانگی را تجریه کردید.
پس با من با شکیبایی همراه باشید ودرعصرارتباطات وتکنولوژی برتر و میرود که عدالت وصلح ونوعدوستی جای خشونت وتروریسم رادرجهان بگیرد ؛ کمی با یک جماعت تروریستی وناقض حقوق بشربنام سازمان مجاهدین خلق با محوریت شرارت مریم قجرعضدانلوملقب به رجوی آشنا شوید.
1- فرقه تروریستی رجوی بالغ بر12 هزارتن ازهموطنانم ازاقشارمختلف را صرفا بدلیل عدم تفاهم باخود وهمراهی وهمگامی با هیئت حاکمه منتخب خود با صبعویت تمام قتل وکشتارکردند و به قربانگاه فرستادند وخانواده هایشان را مصیبت زده کردند.
2- فرقه ستیزه جوی رجوی هزاران تن ازاعضای اغفال شده خود را درمقابله با مردمان خود موجب شدند که درعنفوان نوجوانی وجوانی بواسطه خشونت عریانی که مرتکب شده بودند را به زندان وکام مرگ بفرستند تا پدرومادرها وسایراعضای خانواده آنان را به قبرستان بکشانند ودرغم واندوه ازدست دادن عزیزان شان درخود بپیچند.
3- فرقه وطن فروش رجوی درهمکاری وهمگامی با صدام آن دشمن متجاوزبه خاک ونوامیس ایرانیان ؛ جنایات بیشماری را مرتکب شدند ومنفورملت خود گشتند.
4- فرقه قرون وسطایی رجوی درحق اعضای خود اولین ناقض حقوق بشربوده که بعضا ازکارشناسان سطح آنرا بسیار فروبرنده وبیسابقه قلمداد کردند طوریکه شخصا بعنوان عضوباسابقه آن برصحت وسقم آن صادقانه گواهی میدهم وخود وسایرجداشدگان ازفرقه مقیم ایران مصداق بارز آن بشمار میرویم.
5- ازمصادق بارز نقض حقوق بشردرمناسبات فرقه ای رجوی ؛ خطوط قرمز و ممنوعه فراوان داریم که حادترین شان عبارتند از: اجتماع دونفره وچندنفره ممنوع / دیالوگ ومحفل زدن ممنوع / گوش دادن به رادیوممنوع / تامل وتفکرانفرادی ممنوع / صحبت کردن زن ومرد با رایج کردن امرتفکیک جنسیتی ممنوع / مراجعه به پمپ بنزین وپارک درنوبت زنانه برای مردان ممنوع وبالعکس / بیکارماندن واستراحت کردن ولو برای مریضان ممنوع / انتقاد کردن ازرهبرممنوع / داشتن خانواده وزن وفرزند ممنوع / فکرکردن وایجاد رابطه عاطفی ولو درافکارممنوع / رادیو وتلویزیون وموبایل وتلفن واینترنت وفضای مجازی بالکل ممنوع / ازدواج ممنوع وفکرکردن به آن ممنوع همراه با اشد مجازات / تماس تلفنی وهرگونه ارتباط عضوفرقه با خانواده وبالعکس ممنوع /
برای اعضای فرقه همه چیزممنوع است الا کاراجباری وگوش بفرمان بودن تام وتمام رباط وار و بردگی بی چون وچرا…..
خانم محترم
چشم بازکنید وبا وجدان بیداربدنبال حقوق بشرضایع شده اعضای ناراضی درفرقه تروریستی رجوی باشید!
انصاف بخرج بدهید وبدورازهرگونه منفعت طلبی زودگذر و مصالح سیاسی القاء شده مدعیان کاذب ودروغین حقوق بشر؛ موجب شوید که اسرای نگون بخت رجوی درپایگاههای اسارتبار رجوی دراقصی نقاط اروپا خاصه دراسارتگاه آلبانی بتوانند با خانواده های چشم انتظارخود ارتباط حضوری برقرارکرده ودستکم مکالمه تلفنی داشته باشند.
بعنوان کارشناس وکاربلد کار ومرتبط با قربانیان فرقه بزهکاررجوی به شما توصیه میکنم مسولانه پرس وجو کنید وتحقیقا سران تشکیلات مافیایی رجوی خاصه مریم قجرعضدانلوی آویزان به معاندان خشونت طلب آمریکایی را مورد سوال قراردهید تا کماکان نام تان درتاریخ دفاع ازحقوق بشر” نیک” بدرخشد.
سرکارخانم محترم
همچنانکه اشاره کردم به اقتضای روحیات وافکارنوعدوست طلبانه ام با شمارزیادی ازخانواده های اعضای گرفتاردرفرقه مافیایی رجوی مرتبط هستم ودردفترکارویا که درمنازل شان دیدارهایی با آنان داشته ودارم شاید که بتوانم فریادرس آنان بوده وصدای حق طلبانه ی مشروع آنان را به گوش وجدانهای بیداروسازمان های حقوق بشری ازجمله شما که درراس هیئتی ازآن قراردارید برسانم.
هم اکنون میخواهم باهم به منازل برخی ازآن قربانیان دردمند وچشم انتظارحوزه تحت فعالیتم دراستان گیلان- ایران برویم وضمن اعلام همدردی با آنان ؛ بیش ازپیش به ماهییت تروریستی فرقه رجوی مشرف بشویم شاید که درامرتحقیق وشناسایی ناقضان حقوق بشربرایتان کارسازباشد وبتوانید به استمداد شان دلسوزانه پاسخ مثبت بدهید ودردلشان جای بگیرید.
1- این مادردردمند وچشم انتظار90 ساله خانم فاطمه خدمتگزار است و 35 سال است که فرزندش قاسم نجف زاده دراسارت رجوی است و تاکنون ازوی بی اطلاع بوده است ودرملاقات حضوری با اینجانب چنین گفته است:
…الان مدتی است که به درخواست وخواهش خودم ازفرزندم آقا عسگرمنتظراومدن تون بودم. حقیقت ده سال پیش که نزدتون اومدم بخاظربیماری سخت خصوصا پادرد وکمردرد دیگه نتونستم دفترتون بیام والان که شما تشریف آوردین خیلی خیلی خوشحالم کردین طوریکه احساس میکنم فرزندم به عیادتم اومده. فقط میخوام بدونم میشه انشاءالله روزی برسه که قاسم هم پا توخونه ش بذاره تا من بتونم قبل ازمرگم درآغوشش بگیرم ویک دل سیرببوسمش ……(توام با ناراحتی وگریه)
… من مادرهستم ومی فهمم مادرها بواسطه اینکه جگرگوشه شون بتوسط رجوی گوربگور شده به گروگان رفتن ؛ چه غصه بزرگی تودلشون هست وعذاب می بینند. باورکنید آقای پوراحمد من اصلا شبها خواب ندارم تو رختخواب که میرم مدام توفکرقاسمم. توفکردرآغوش کشیدنش. مدام خاطرات کوچکی ونوجوانیش رو مرورمیکنم وبا خود گریه میکنم تا که مقداری آروم میگیرم وبخواب میرم. الهی خدا ازرجوی نگذره که اینطوری داره عذاب مون میده. دنیا حساب وکتاب داره اینطوری که نمی مونه وباید حسابش رو پس بده وتاوان اینهمه نامردی هاشو بجون بخره. من اهل نفرین کردن نیستم و می سپرمش به خدا هرچه لایقش هست کف دستش بذاره. فقط دعا میکنم تا قبل ازمرگم اگه فرزندمو ندیدم حداقل اجازه داشته باشه وبتونه یه تماس تلفنی با من بگیره وخوشحالم بکنه. همین رو ازخدا میخوام وهیچ …”
2- این مادردلسوخته ی 80 ساله سیده زهرا نورانی مادرسید ولی محمدزاده عضواسیررجوی درآلبانی است. سید ولی ازکادرهای مجرب ارتش ایران بود که درهنگامه نبرد با متجاوزخارجی درجنگ باصدام اسیرشدکه ازقضا صاحب دوفرزند خردسال بود که البته اکنون با مشقات فراوان تحت سرپرستی همسرسید ولی که زیرپایش نشسته ؛ بزرگ شده اند و ازوداج هم کردند ولیکن سید ولی مطلق خبری ازخانواده اش ندارد و چه تراژدی غمناکی است که با آن روبرو میشویم.
…..مادرجون درحالیکه اشک درچشمانش جمع شده بود بغض آلود ادامه داد” خیلی ازشما وهمسرتان ممنونم آقای پوراحمد که به دیدارم آمدید. حقیقتا خیلی خوشحال شدم وانگاری که سید ولی را زیارت کردم واحساس میکنم امروزخونه من چقدرنورانی شده است. درسته که روحیه شادابی دارم واهل خنده واساسا شوخ طبع هستم ولی درپس همه این خوشی ها که درکنارفرزندانم برایم به وجود آمده است ؛ غم بزرگی هم درسینه دارم که تاکنون 30 ساله شده است. سید ولی دومین فرزندم بوده ولی درپسرها ارشد بوده است. من همه فرزندانم را دوست دارم وخیلی به من محبت میکنند ولی باید بگویم سید ولی خیلی خیلی مهربان بوده وبه من وباباش خیلی محبت می کرده است. همیشه مهربانانه ودلسوزانه به من میگفت مامان زیاد کارسخت خاصه کشاورزی نکن ومن کنارت هستم و از کمک به تو کوتاهی نمیکم .”
3- این پدرومادررنجدیده ازظلم وجوررجوی فرهاد مبرهن وسیده زهرا موسوی نام دارند که فرزندشان یوسف مبرهن را دراسارت رجوی دارند که بالغ بر30 سال است که بیخبرند. دردیدارازمنزل شان مادرستمدیده ازمافیای رجوی
میگوید:
آقای پوراحمد شما بزرگوارین بزارین من باهاتون درد دل کنم. تاریخ دقیقشو نمیدونم ولی براتون بگم که فکرکنم که نیمه دهه شصت بود که دختربزرگم بخاطرماموریت همسرشون که استخدام نیروی دریایی وقت بودند دربوشهرزندگی میکردند ویوسف به من وپدرش گفت که میخواد یه سری به خواهرش تو بوشهر بزنه که ماهم پذیرفتیم ورخت و لباسشو با یه مقدارخوراکی وسوغاتی جور کردیم تا برای دختر و دامادم ببره که الان هردوشون اینجا نشستن و حضور دارن! فردای رفتن یوسف با دخترم تماس گرفتم وجویای حال یوسفم شدم که یهویی دلم ریخت چونکه دخترم گفت که یوسف پیش ما نیومده. خودتون لابد منو حس میکنید که چه دردی کشیدم وچقدرغصه وغم به دلم اومد وپریشان خاطرکه نکند یوسف سراغ رجوی لعنتی رفته باشه چونکه دوتا دوست وهم محلی داشتش که میخواستن فریبش بدن و اونو از کشورخارج کنن که متاسفانه دراثرغفلتمون موفق هم شده بودن.دیگه ازیوسفم خبری نداشتم ودنیام سخت وسیاه بود تا اینکه 21 سال پیشتریعنی 11 سال ازگم شدنش با من تماس گرفت وپشت خط گفت مامان من هستم یوسف. آقای پوراحمد خدمتون بگم خیلی خوشحال شدم ازاینکه صدای دلبندموشنیدم ولی یه کم حول هم شدم تا باباشوصداکنم لعنتی تلفنه قطع شد ودیگه ازیوسفم خبرندارم تا الان که پیشتونم. نمیدونم چرا به خوابم هم نمیاد (توام با گریه)
ادامه دارد…