قریب به چهل سال است که سران فرقه مجاهدین با اراجیف دروغین و وعده های پوشالی عده ای را دور خود جمع کرده و هربار با دادن وعده های تازه همچون سرنگونی تا شش ماه دیگر و یا تا پایان سال و یا وعده دیدار در میدان آزادی تهران و غیره ذالک، این فلک زده ها را به دنبال خویش می کشاند.
بنای این فرقه نحس بر دروغ استوار شده و جوانان دیروز عضو فرقه اینک مردان و زنانی شده اند با کهولت سن که زندگی انها تباه شده و برف پیری بر سر و روی انها نشسته، چشمان پر فروغشان تیره و تار و قد رسایشان خمیده شده اما یکی از وعده های مسعود محقق نشده خودش که خسر الدنیا و آخرت شده بماند،اما عده ای را در بند اسارت خویش نگه داشته، وبه هیچ وجهی حاضر نیست آنها را بحال خویش رها کند اینک هم قصد دارد آنها را به مقری موسوم به اشرف 3 ببرد.
اما همین عده افراد گرفتار و اسیر، خانواده هایی درایران دارند که نگران و چشم براه آنها هستند، وقتی با خانواده ها صحبت می کنیم می بینیم که آنها هنوز در انتظار دیدن عزیزان خویش بسر می برند و این چشم انتظاری آنها را نیز پیر کرده است. هنوز خانواده هایی هستند که با بصدا درآمدن زنگ خانه منتظر دیدن چهره عزیز خود هستند. چه پدران و مادرانی که حسرت دیدار فرزند عزیز خویش را با خود به گور بردند اما آه همین پدران و مادران دامان رجوی را گرفته که معلوم نیست خودش کجا گور به گور شده است.
روزی از مادرچشم انتظاری پرسیدم چه پیامی برای مسعود داری؟ در پاسخ گفت: « که جهنم نصیبش باد همانطور که دراین دنیا هم زندگی ندارد. از قول من بعنوان مادری که بیش از سی سال است برق راهرو خانه را به امید بازگشت امید زندگی خویش خاموش نکرده به او بگویید ننگ وعار ابدی برتو باد. »
ابوالقاسم یغمایی