روز اول با یک دنیا عشق و امید و شور و شادی، به اشرف رفتیم، همه چیز را زیبا می دیدیم! همه کس را به دیده احترام نگاه کرده و از هم چیز به نیکی یاد می کردیم!
اما به قول شاعر:
گیرم گلاب ادعایی شما اصل قمصراست ———- اما چه سود، حاصل گل های پرپر است!!!
ما هم درروز آخر، درون مان پر شده بود از نفرت و کین!
سالها رجوی به ما آموخته بود که بد باشیم!
سالها ایدئولوژی نفرت و کین رجوی، به ما درس شقاوت و سنگدلی می داد! در برابر خانواده، هم وطن، دیگران و هر چیز یا هر کسی که بیرون ما بود، می بایستی به چشم دشمن نگاه می کردیم!
رجوی ها، به ما آموخته بودند، که همه چیز را سیاه و تاریک ببینیم!
ما یاد گرفته بودیم که همیشه افسرده باشیم، اما ادای آدم های شاد را در بیاوریم!
در مراسم می گفتیم: من احساس شادی نمی کنم!
می گفتند: بخندید! حتی یطور نرمال خود را شاد نشان بدهید!
مگر می شود درونا و عمیقا شاد نبود، اما وانمود به شاد بودن کرد! مگر می شود خود را گول زد!
وقتی من می بینم، دلیلی برای شاد بودنم نیست! چطور لبخند بزنم؟
ما سالها از عواطف خانوادگی محروم بودیم! سالها از احوال خانواده بی خبر بودیم! سالها نمی دانستیم در دنیا واقعا چه خبر است!
سالیان از همه چیز و همه کس، بی خبر بودیم!
از طرف دیگر، در نشست های روزانه باید به یکدیگر فحش و ناسزا می گفتیم!
در مناسبات حق نداشتیم، با هم مهربان باشیم! حق نداشتیم به کسی اظهار محبت و دوستی کنیم!
اجازه نداشتیم کسی را دوست داشته باشیم!
از یک انسان اجتماعی و اکتیو به رباتی خاموش و پاسیو تبدیل شده بودیم!
همه رفتارهایمان اجباری، برنامه ریزی شده و هدایت شده بود! خودمان هیچ اختیاری برای انتخاب رفتارهایمان نداشتیم!
اکنون که سالها از خروج مان از فرقه می گذرد، هنوز از دنیای جبر و اجبار فرقه، یادگارهایی داریم!
هنوز کابوس های شبانه در زندان های فرقه دست از سرمان نکشیده است! از تاریکی و تنهایی و سکوت وحشت داریم! از خراب شدن آسانسور و حبس برای دقایقی در آن می ترسیم! چرا؟؟؟
چرا رجوی، نباید جوابگوی آسیب هائی باشد که در اثر ایدئولوژی نفرت و کین او، به روح و روان و جسم ما وارد کرده است؟
اگر خاطرات و سرنوشت های تک تک ما جداشدگان را پیش یک روان شناس بازگو کنیم! بی گمان تایید خواهد کرد که ما در یک فرقه انحرافی بودیم و یک ایدئولوژی مخرب، سالها ذهن های ما را کوبیده است!
میزان آسیب پذیری هر یک از ما جداشدگان از ایدئولوژی ویرانگر رجوی، آنقدر وسیع و عمیق است که سالیان زمان لازم است تا از چنگ آن رهایی یابیم! اکثر ما جداشدگان از فرقه مخرب رجوی، درجات مختلفی از خود بی گانگی و عدم ثبات را تجربه کرده ایم!
به ما سالیان چنین القا شده بود که سیستم (سازمان و رهبر) هرگز اشتباه نمی کند، بلکه فقط ما اعضاء هستیم که بطور مستمر اشتباه کرده و راه خطا می رویم!
متاسفانه فقدان رضایت آگاهانه و استفاده از کار پنهان و استفاده از اشکال روان شناسانه تحمیلات ذهنی، ما را از گذر زمان غافل می کرد! اغلب ابدا سالیان به این مسئله ساده فکر نمی کردیم که چند ساله هستیم؟ کجا هستیم؟ آقای مسعود رجوی در نقش رهبر فرقه در ذهن ما فرو کرده بود که به آینده فکر نکنیم! حتی می گفت در روز قیامت به صورت فردی از شما بازخواست نخواهد شد! این فقط من خواهم بود که مورد سئوال واقع خواهم شد! پس خود را تمام عیار به من بسپارید!
ما در فرقه، مانند یک دسته بزرگ از پرندگان بودیم که به هم متصل بودیم و با یکدیگر پریده و با همدیگر جیک جیک می کردیم، البته تنها رهبر بود که با دنیای موهومات صحبت می کرد! ما آموخته بودیم که یک سری حرف را تکرار کنیم!
ذهنیات شخصی رهبر فرقه آقای مسعود رجوی، بانی نظامی بود که او وارد دنیای عمل می کرد! هیچ بازخورد و انتقادی مجازنبود! زمانی که او عاقبت توانسته بود ما را با موفقیت به پیروی از خود در آورد، دارای قدرت نامحدودی شده بود! رهبر فرقه می توانست به راحتی خوردن یک لیوان آب همه را به حرکت وادار کند! او همه را هدایت می کرد، تنبیه می کرد، و حتی کسانی را که اطاعت نمی کردند، می کشت…
واقعا صاحب این ایدئولوژی کین ونفرت کیست؟
مسعود رجوی کیست؟ مسعود رجوی فرزند فلان اهل فلان جا است. دروسط حرم امام رضا متولد شد و از همان رحم مادرش نورانی و تپل ومعصوم بود! درسال فلان سیاسی شد ؛ فقط چند سال زندان رفت. درزندان اخلاق و تیپش چون خیلی خوب و مودب نیز، با عفو ملوکانه یک درجه کوچولو تخفیف گرفت وازاعدام به حبس ابد محکوم شد! همیشه به بازجوها سلام میکرد و بازجوها به او درود میکردند…بعد ازآزادی خیلی کارکرد! 3 ازدواج رسمی موفق، 800- 700 ازدواج غیر رسمی صیغه ای درکارنامه ایدئولوژیک خود دارد….درسال 1364 رسما خودش را به”امامت” رساند و رهبرعقیدتی شد…..170 سانت قدش است…. 100 کیلو وزنش است… مغزندارد..سالهاست درغیبت کبری به سرمیبرد…احتمالا الان کچل شده و…
یکی از جداشدگان آذربایجانی از فرقه انحرافی رجوی…