چندی قبل مشغول وب گردی در سایت انجمن نجات بودم که بیان خاطرات جمعی از جداشده ها نظرم را به خود جلب کرد. دست به قلم برده و خواستم در رابطه با بدترین خاطره ای که به ذهنم خطور کرد مطلب بنویسم تا بینندگان محترم از خواندن آن بیشتر پی به خباثت فرقه رجوی ببرند اما هرچه با خود فکر کردم متوجه شدم هرچه در تشکیلات مخوف رجوی بوده و هست جنایت است نه خاطره؛
خاطره هرچند بد و یا خوب باشد در فرهنگ جماعت ایرانی دارای ارزش بخصوصی است اما در فرقه رجوی جنایاتی که صورت می گرفت در جهت بستن ذهن و فکر و عقاید اسلامی تک تک نفرات بود تا به جز رجوی به هیچ چیز دیگری فکر نکنیم حتی مجبور بودیم بالاترین رکن زندگی یعنی خانواده را در ذهن از ریشه خشکانده و در عوض تخم کینه و نفرت در دلهایمان نسبت به آنها بکاریم. مسبب و مقصر تمام این عقب ماندگی های عاطفی اسیران و جداشده ها شخص مسعود رجوی می باشد که در فرقه خودساخته مجاهدین جاری و ساری کرد.
بعد از عملیات «دروغ جاویدان» رجوی نشستی گذاشت و توضیح داد که چرا در آن عملیات به پیروزی نرسیدیم، رجوی با قیافه حق به جانب گفت: «علت اصلی این بود که کمربندها را محکم نبسته بودیم؛ در پشت تنگه چهار زِبَر آقا امام حسین (ع) یقه ما رو گرفت و گفت کجا می روید؟ هنوز کار نکرده زیاد دارید که انجام ندادید…» در واقع رجوی با این شگردها که از قبل برنامه ریزی کرده و در نشست عمومی اعلام می کرد با پذیرایی شیرینی و شام همراه شد تا با گذشت چند روزی زمینه را برای هدف شوم و نیت پلیدش یعنی طلاق عاطفی مهیا ساخت.
رجوی با اعلام اینکه تمام نیروها چه زن و چه مرد باید از همسران خود جدا شوند و در واقع طلاق بدهند همه را میخکوب کرد، در آن لحظه یادم می آید که من به یک حالت انفجاری رسیده بودم با نگاه به صورت بقیه افراد متوجه تغییر رنگ صورت و بیرون زدن رگ گردنها از روی عصبانیت شدم. در دل به رجوی بدوبیراه می گفتم که تو چرا باید زنهای خودمان را تنها در حریم تو ببینیم؟ به این فکر می کردم که خدا آدم و حوا را خلق کرد برای ادامه نسل بشر ولی این مَردک با این ادعاهای پوچ توصیف رابطه زن و مرد را حیوانی می پندارد!
در طی نشست های باقرزاده که بیش از دو ماه بطول انجامید متاسفانه من چندین بار سوژه شدم، در یک جمع 50 نفره بددهانی ها و الفاظ رکیک شروع شد که چرا نون انقلاب را می خوری و چیزی از تناقضات خانواده را در جمع بیان نمی کنی؟ مگر تو زن و بچه نداشتی؟ مگر طلاق ندادی؟ مگر مجاهد نیستی؟ چرا ساکتی؟ برو گمشو مزدور و… در این میان مسئول نشست که زن بود برای تحریک بیشتر نفرات اعلام می کرد: این جمع خیلی بی غیرت است که نمی تواند کمکت کند تا سوژه به حرف بیاید! باز دوباره افراد با فحش و ناسزا و بارانی از تف به طرف من حمله ور شده و یقه دری می کردند. واقعا بیان این خاطرات آدم را دچار سرگیجه می کند!
اوج خباثت های فرقه رجوی در مرحله بعدی با نام غسل هفتگی و با دستور مستقیم رجوی شروع شد. یعنی باید اتفاقاتی را که در ذهن می گذشت شفاها بیان می کردیم اما این بیان عقاید بعداً تبدیل به نوشتن شد تا در جمع خوانده شود، توضیحی که در این رابطه داده می شد این بود که باید بنویسید تا ذهن شما سفید سفید شود!
حال به چند نمونه از فاکتها اشاره می کنم: هر آنچه که در خواب دیدیم باید بیان کنیم و اگر به زن و زندگی فکر کردیم را باید بنویسیم، اگر به زنی نگاه کردید و دچار لحظه شدید باید اسامی زنها را در کاغذ جدا ضمیمه کنید، اگر پرنده ها را در کنار هم دیدید باید بنویسید، اگر با دیدن ماشین سواری حسرت خوردی باید به عنوان زندگی طلبی بنویسید، اگر زنی را در تلویزیون دیدید باید تأثیری که به لحاظ جنسی روی شما گذاشته را بنویسید… تا این خصلتهای حیوانی که در شما وجود دارد زدوده شود. لعنت بر مسعود و مریم رجوی با این همه حقه بازی ها که جوانی و زندگی من را بر باد داد. آخرش هم نفهمیدیم این همه فشار چه دردی از رجوی و تشکیلات عقب مانده اش دوا کرد.