خودسوزی آقای محمد علی ملک کندی (رسول) – ملکان، تبریز
انگار این قصه پر غصه، تمامی ندارد! چرا رجوی از این همه خونخواری سیر نمی شود؟
مگر گناه کسانی که در جاده یک طرفه و جاده مرگ او وارد شدند، چیست؟ چرا رجوی دست از سر فرزندان این مرز و بوم بر نمی دارد؟
جریان زیر، غم نامه نسل فناست! رجوی نسلی از فرزندان ما را به فنا و نیستی سوق داد و اما سرنوشت زنده یاد آقای محمد علی ملک کندی با اسم مستعار رسول، یکی دیگر از فرزندان رشید آذربایجان است که رجوی دجال، با اینکه او را یک بار در قربانگاه، نابینا کرده بود، اما باز هم دست از او نکشید، تا او را به یک تکه زغال تبدیل کرد:
محمد علی ملک کندی (رسول) از بچه های ملکان تبریز بود، از بچه های پر شور اول انقلاب بود که به صف سازمان پیوسته بود. در منطقه کردستان شمالی یکی از فرمانده هان تیم های عملیاتی بود. دریک شب که برای کار گذاری مین رفته بودند به دلیل اشتباهی که کرده بودند، مین منفجر شده بود و رسول هر دو چشم خود را از دست داد. پس از آن جریان وی را به اسپانیا برای مداوا بردند، اودر اسپانیا پناهندگی گرفته بود. با کوچ بدنه اصلی سازمان از اروپا به عراق او راهم با فریب در سال 1365 به (قرارگاه اشرف) کمپ عراق جدیدعراق آوردند. در ستاد ف – اشرف در کارهای پشتیبانی سازماندهی شد از همان اول رابطه صمیمی با هم داشتیم!
درسال 1371 به بعد شرایط برای وی خیلی سخت شده بود و در صحبت های خودمانی که باهم داشتیم خیلی برایم درد دل می کرد، می گفت می خواهم برگردم اسپانیا اما نمی گذارند معلوم نیست چی از من می خواهند؟
شرایط هرچه می گذشت برای وی سخت تر و بدتر می شد! در سال 1372 تشکیلات دیگر برای وی به جهنمی تبدیل شده بود. چندین بار درگیری شدید با فرماندهان خود داشت وی می گفت که دارند برایم پاپیچ درست می کنند، تهمت اخلاقی می زنند، موضوعاتی مطرح می کنند و وانمود می کنند که تو قاطی کرده ای، دیوانه شده ای! در حالی که این طور نیست من فقط می خواهم بروم دنبال زندگی خودم، می دانم که این از حربه های سازمان است. برای افرادی که می خواهند جدا شوند انواع تهمت ها را می زنند که نفر جا بزند و تسلیم آنها بشود. اما من تصمیم خودم را گرفته ام به هر شکلی که باشد می روم. فرماندهان وی در آن زمان عبارت بودند از: ژیلا دیهیم فرمانده ستاد ف – اشرف، زهرا بزرگانفرد فرمانده یگان پشتیبانی. جعفر ضرابی فرمانده دسته وعلی امامی سر تیم وی بودند. خط برخورد، مستقیم از ژیلا دیهیم به جعفر و علی داده می شد و آن دو هم به شدت بر او اعمال می کردند.
در وسط تابستان در گرمای 60 درجه چند بار ساعت 2 بعد از ظهر رسول را دیدم که برای مدت طولانی در زیر آفتاب ایستاده است، وقتی علت آن را سوال می کردم بدون جواب می گذاشت، در حالی که هیچ موقع با من اینطور تنظیم نمی کرد. در واقع با آن حرکت ها داشت برنامه خود سوزی خودش را تمرین می کرد. در یکی از روز های جمعه شب بعد شام که همه در سالن عمومی برای دیدن فیلم سینمائی جمع شده بودند، داخل محوطه ستاد کاملا خلوت بود. ساعت حدود 21:30 دقیقه بود که من به همراه محمد …… بیرون آمدیم درجلو درب سالن که بودیم، یک باره چشمم به شعله آتش افتاد که در ورودی ستاد اشرف روشن شده بود. با محمد به سمت آتش دویدیم نزدیک که رسیدیم گفتم یکی خودش را آتش زده بدو ماشین بیاور. که همزمان زدم افتاد روی زمین و شروع به خاموش کردن وی کردم، و فریاد میزدم کمک کنید وقتی که او را با همان خودرو به بیمارستان اشرف رساندم وی تمام کرده بود. یعنی وی در محل تبدیل به یک تکه ذغال شده بود. شیوه ایستادنش دقیقا همانطوری بود که دیده بودم در زیر آفتاب سر ظهر می ایستاد آنجا بود که فهمیدم وی چرا آن کار را می کرد.
نشست کوچکی در ستاد برگزار کردند که دو ساعت زمان برد. مسله را سرهم آوردند و موضوع آن را برای نفرات باز نکردند که علت این کار وی چی بوده و درخواست وی چی بوده است! دو روزبعد از آن سیستم قضائی وارد کار شد که نفر اصلی سر بازجوی معروف نادر رفیعی نژاد فرد هزار چهره بود! چونکه وی در نقش های: بازجو، شکنجه گر، قاضی، دادیار، دادستان، وکیل، دبیرشورای ملی مقاومت نقش اجرا می کرد! (ناگفته نماند که مدتی هم به عنوان استاد دانشگاه در کمپ اشرف درس حقوق به تعدادی به خصوص مصطفی رجوی می داد)! از تک تک نفرات که در جریان کار وی بودند بازجوئی کرد. درواقع می خواست صدای مخالفین و معترصین به این عمل را خاموش کند! با جعفرضرابی و علی امامی که جلسه بازجوئی بگو بخند بود، چونکه آنها خودشان از عوامل جنایت بودند! بعد نوبت به بازجوئی و باز پرسی از من شد اول حرف نادر رفیعی نژاد این بود: می خواهیم گزارشی از این مسله به صورت کامل برای رهبری تهیه کنیم، نفراتی که به هر نوع در جریان این مسله هستند با آنها صحبت خواهیم کرد! سپس فرم ها را روی میز کار قرار داد که برایم آشنا بود. چونکه قبلا در زندان شاه، زندان جمهوری اسلامی، زندان سازمان مجاهدین خلق در سال 1364 در بازجوئی ها برایم پر کرده بودند!
در حین بازجوئی دوبار تذکر داد آن چیزهای که من سوال می کنم جواب بده.گفتم آن چیز های که شما می خواهید مسائل تشکیلاتی فرد است، مسئول تشکیلاتی او من نبودم بهتر است از علی و جعفر که مسئول مستقیم و برخورد کننده با او بودند صحبت کنی، من فقط آن چیزهایی را که در جریان آن هستم و واقعیتی که وجود داشته می توانم بگویم! در واقع می خواست که من تمامی اشکالات را به گردن رسول بیندازم که مقصر خودش بوده و برای اینکه به سازمان ضربه بزند این کار را کرده است!؟ درحالی که سازمان داشته کارش را درست می کرد که او رابفرستد خارج! گفتم چیزهائی را که شما می خواهید من نمی توانم بیان کنم بخصوص که باید امضاء هم بکنم و تائید کنم!
وقتی که موضع مرا این طور دید دیگر از ادامه دادن منصرف شد وبه قول خودش توصیه دوستانه ای هم کرد که در این رابطه جائی این طور صحبت نکنم و باید از موضع سازمان صحبت کرد! سپس ژیلا دیهیم صدایم کرد و غیر مستقیم به نوعی فهماند که اگر بخواهم این موضوعات را درجائی بیان کنم سرو کارم با سیستم قضائی یعنی زندان سازمان است و بدین سان زندگی رسول خاتمه پیدا کرد اما سازمان مجاهدین از دیگر رسول ها و مخالفین خود همچنان قربانی گرفته و می گیرد تا بتواند به حیات ننگین خود ادامه بدهد…
اما، نادر رفیعی نژاد در دو جا به نکات جالبی اشاره کرده است:
1- برای اینکه او (محمد علی ملک کندی) به سازمان ضربه بزند این کار را کرده است!؟
2- باید از موضع سازمان صحبت کرد!؟
البته که قصد همه خود کشی ها و خود سوزی ها و مقاومت ها و قتل و حذف و… با هدف ضربه زدن به سازمان بوده که سازمان هم اسم مستعار مسعود رجوی خائن است، هر مرگی در اشرف و دیگر اردوگاه های فرقه این پیام را به همه می دهد که شخص رجوی باعث مرگ من شد! همه بدانند!
اما جمله” باید از موضع سازمان صحبت کرد!؟”، نیزبرای همه ما آشنا است! هر موقع به واقعیتی در مناسبات اشاره کرده و به اشکالی انتقاد می کردیم! با تهدید و لحنی خائنانه می گفتند: باید از موضع سازمان صحبت کنید و نه موضع رژیم!!! که سعی می کردند با این برچسب، گوینده و فرد معترض را خفه کنند!
البته این سران فرقه و شخص رجوی هستند که امروز خفه شدند و حناق گرفتند و ما شیواتر از هر زمانی فریادمان را به گوش وجدان های بیدار می رسانیم.
محمد علی، چشمانش را برای رجوی داد! اما رجوی همه چیز را می خواست! عاقبت هم جانش را گرفت!
درود بر روح دلیر و تسلیم ناپذیر زنده یاد آقای محمد علی ملک کندی ازملکان تبریز که امروز شعله وجود او، مسعود رجوی را به آتش کشیده است.
همه کسانی که در فرقه استبدادی رجوی، خود سوزی و و خودکشی کردند، خود را به آتش نکشیدند، بلکه این شخص مسعود رجوی بود که در شعله های اعتراض آنان هر بار می سوخت و خاکستر می شد…
فرید