فرقه ها با فریب، نیرو جذب می کنند و با شست و شوی ذهن آنها را کنترل می نمایند. اینکه فرد به چه وسیله ای و بر اساس چه جایگاهی جذب شده باشد مهم نیست، مهم این است که افراد بلافاصله بعد از جذب تحت سلطه قرار گیرند. در فرقه رجوی، مسعود رهبر عقیدتی است و در برابر هیچ کس به غیر از خدا مسئول و پاسخگو نیست اما همه نیروها به مسعود پاسخگو هستند؛ یعنی او مشخص می کند که افراد چه اعتقادی داشته باشند، چگونه بمانند و به چه شکل بمیرند!!!
در این مقوله سعی شده است به سرنوشت بعضی از اعضای مرکزیت مجاهدین خلق که پس از مخالفت با عقاید رجوی دچار بدترین شکنجه ها و قتل ها شدند نگاهی بیاندازیم و سعی کنیم پرده ای دیگر از روابط و مناسبات فرقه ای تشکیلات رجوی را در جذب اسرای جنگی بازگو نمائیم.
خاطرات علی رضوانی:
آقای نوروزعلی رضوانی، اهل درگز، عضو سابق شورای مرکزی مجاهدین که اکنون در اروپا به سر می برد در اوایل دهه هفتاد بعلت عدم پذیرش «اصل امامت مسعود و انقلاب ایدئولوژیک مریم» در تشکیلات مجاهدین به عنوان مزدور شناخته شده و بر اساس نظریه رجوی که هرکس با ما نیست علیه ماست، با زندانی شدن و انواع شکنجه ها روبرو می شود.
در پی جدایی علی رضوانی عضو سابق شورای مرکزی مجاهدین از مناسبات فرقه رجوی (در دهه هفتاد) جلادان رجوی وی را مدتی تحت سرکوب و بدترین شکنجه ها قرار دادند از آنجایی که علی فیلم بردار سازمان بود و از ملاقات های خصوصی رجوی فیلم برداری داشته حاوی اطلاعات زیادی بود، رجوی شخصاً وارد معرکه می شود تا علی را از رفتن منصرف کند که به وی پیشنهاد می دهد تو آزاد هستی تا به جز مریم، فهیمه اروانی و اعضای ستاد فرماندهی با هرکس که خواستی زندگی کنی؛ من همین امروز دستور می دهم فرد مورد علاقه تو را بیاورند تا با تو زندگی کند [فقط به خاطر جدانشدن علی]، من برای تو در شهر بغداد خانه می گیرم و بهترین امکانات را در اختیارت قرار می دهم، خرجتان را هم می دهیم. اصلاً برو زندگی خودت را داشته باش اما از ما جدا نشو. بعد از یک ساعت بحث، رجوی اضافه می کند اگر خواهران ستاد فرماندهی هم مورد علاقه تو هستند من با آنها صحبت می کنم شاید راضی شوند و با تو زندگی کنند. او در پایان نظر علی را جویا می شود و به او می گوید نظر تو درباره این رویه چیه؟ آیا پیشنهاد خوبی است؟
علی در جواب رجوی چنین پاسخ می دهد: من اهل معامله نیستم و نمی خواهم پیش شما بمانم و ادامه می دهد که زن در دستگاه ایدئولوژیک تو یک ابزار بیش نیست، مگر این زنان حیوان و جزو اموال شخصی تو هستند که به من این پیشنهاد را می کنی؟ مگر تو مدعی نیستی که زن و مرد حقوقشان مساوی است، پس زن حق انتخاب دارد و حق انتخاب با خودش است.
در این هنگام یکی از سرسپردگان رجوی به طرف علی حمله کرده و از فرط غضب گوشهای او را به دندان گرفته و با فریادهای گوش خراش داد می زده: امید به زندگی نداشته باش، مرگ تو قطعی است! حق رهبری را از حلقومت بیرون می کشم.
بعد از کتک کاری علی به زندان منتقل می شود که در آنجا به بیماری هپاتیت مبتلا می شود، مسئولان بازداشتگاه فردی بنام دکتر احمد از پزشکان پادگان اشرف را به بالین علی می آورند. دکتر احمد اعلام می کند برای معالجه نیازی به دارو نیست چون تو مزدور، بریده و خائن هستی بهتر است تا از این درد بمیری و رهبری از شر تو خلاص شود. این پزشک مسخ شده در دستگاه فرقه رجوی در ادامه می گوید: اگر رهبری اجازه می داد با یک آمپول تو را می کشتم و از زندگی خلاصت می کردم.
آقای رضوانی در ادامه خاطرات خود چنین نوشته: من که به عنوان فیلم بردار و مصاحبه کننده با اسرای ایرانی که توسط ارتش عراق اسیر شده بودند حضور دائم داشتم. از نزدیک شاهد برخورد سران رجوی با این افراد بودم در جهت جذب به سازمان که طریقه برخورد دنبالچه های رجوی با اسرا اینگونه بود: فکر نکنید که با بچه طرفید، اگر رهبری اجازه دهد همه شما را اعدام خواهیم کرد، پس اگر جواب درستی به ما ندهید(در جهت جذب شدن به سازمان) این برای شما گران تمام خواهد شد.
از برخی اعتراف نامه یا توبه نامه می گرفتند که بدین شکل بود: من در سرکوب نیروهای آزادیبخش شرکت داشتم که منجر به شهید شدن تعدادی از برادران شد، جرم این گناه من اعدام است ولی من از برادر مسعود درخواست عفو می کنم و حاضرم در مقابل این گذشت تا پایان عمر کنار برادران مجاهد مبارزه کنم.
این شیوه یکی از شنیع ترین شیوه های ترور شخصیت بود که برای سرکوب روانی اسیران جنگی به کار گرفته می شد. بازتاب بیرونی این توبه نامه ها اسیر قربانی شده را همواره عذاب می داد و وی تصور می کرد که به دلیل این ضعف از سوی دوستان سابق خود طرد خواهد شد و راهی جز این ندارد که تا پایان عمر در کنار سازمان باشد. رجوی به طور واضح می گفت: استراتژی جذب نیرو از درون ایران اشتباه است، نیرو در کنار و در دسترس ماست (منظور اسرای جنگی) و باید این نیرو را جذب کنیم. رجوی همواره اذعان می داشت بهترین کار این است که ما با خود نیروهای خمینی به جنگ مقابل او برویم، اگر بردیم پیروزیم و اگر کشته دادیم باز خمینی بازنده است!!! در نتیجهِ این نظریات (تصمیم گیری رجوی با دوستان و شرکاء) با رژیم صدام مذاکره شد و پس از توافق به اجرا درآمد. آن نگون بختانی که در اردوگاههای بی نام و نشان رژیم بعث در بدترین شرایط زندگی می کردند، برای رهایی از مرگ تدریجی به ارتش به اصطلاح آزادیبخش آقای رجوی و شرکاء می پیوستند.
برگرفته از کتاب: شکنجه در زندان های رجوی