تماس تلفنی خانم نرگس بهشتی با آقای پوراحمد

دیروزجمعه عصرگوشی موبایلم زنگ خورد. تا دیدم اسم خانم بهشتی روی صفحه موبایلم ظاهرشده تنم لرزید. هم احساس خوب وخوشی داشتم شاید که خبررهایی مصطفی را بشنوم ولذا ازفرط شادی خودم رو آماده کردم که با تمام وجود بهشون تبریک وشادباش بگم وهم درلحظه یه ترس ودلهره واسترس تمام وجودم رودربرگرفت وعمیقا متاثرشدم…..
دریک چشم بهم زدنی ارتباط وصل شد وصدای گریه شنیدم فقط گریه…..


خیلی مضطرب وناراحت شدم و پرسیدم خانم بهشتی خواهش میکنم حرف بزنید…اتفاقی افتاده؟ برای شما ویا برای مامان اتفاقی افتاده؟ بگین چی شده آخه؟
اینبارذهنم روی مصطفی رفت که میلاد صدایش میکردیم. با نگرانی پرسیدم یعنی برای مصطفی اتفاقی افتاده؟ خدا رجوی رو لعنت کند که بلای جون بچه ها وخانواده هایشان شده….
انگاری حرف دل خانم بهشتی رو زده باشم با اشک وآه گفتند:” چه خوب گفتی خدا رجوی رو لعنت کند و نیامرزد که زندگی مون رو پاشوند… آسایش وآرامش رو ازمون گرفت وهمچنین ازتمام خانواده های داغدار و چشم انتظار. راستش تو بیمارستانم. کنار تخت مامان (توام با گریه شدید)…یکشنبه عمل جراحی داره. دیابت امانش رو ازشون گرفته. ناراحتی قلبی هم یک طرف. مهمترازهمه ی دل نگرانیهایم ازبابت مامان , چشم انتظاریش روچکارکنم وکجای دلم بذارم… مدام مصطفی رو فریاد میزنه ومیخوادش…اشکهاش خشک شده آقای پوراحمد…ازش خواستم چند کلمه حرف بزنه تا صداشو برا مصطفی بفرستم شاید که اندک دلش خنک بشه وآروم بگیره…ولی نتونست. حالش خیلی بده. فقط تونست تکه تکه حرفشو بزنه تامن یادداشت کنم و براتون تو تلگرام بفرستم.
الانم ازتون خواهش میکنم مثل همیشه که به ما لطف داشتین وبه همه خانواده ها ؛ درددل یا بهتر بگم اشک نامه مامان وخودم روتوسایت نجات انعکاس بدین شاید که به گوش عزیزدلم مصطفی برسه وبخواد یه تماس با مامان بگیره….
درضمن عکس مامان رو رو هم براتون فرستاد.

blank
پیام خون چکان مادر بهشتی به فرزند اسیرش در اسارتگاه رجوی
سلام عزیز دلم
مصطفی عزیزم
سالهاست از غم دوریت اشک می ریزم و عذاب می کشم.
پسرم، الان چند روزی هست که روی تخت بیمارستان افتاده ام. قرار است روز یکشنبه عمل جراحی شوم.
عزیز دلم
نمی دانم از زیر این عمل به سلامت بیرون می آیم یا نه.
پسرعزیزم
داغ مرتضی را کشیدم. درد دوری از تو نازنینم را کشیدم. نگذار چشم انتظار بمیرم.
پسرم، پاره جگرم، دلتنگتم.
من یک مادرم، ازهمه تقاضا میکنم صدای من را به گوش پسرم برسانید.
مصطفی بگذار صدایت را بشنوم. مصطفی به من یک زنگ بزن. من دیگر معلوم نیست بمانم و فرصت زیادی داشته باشم. اگر صدایت را بشنوم حداقل این است که دیگر با زجر دوریت نمی میرم.
عزیزم، امیدم، پسرم، منتظر تماست هستم.
***
دلنوشته خانم نرگس بهشتی به برادر اسیرش درآلبانی
برادر عزیزم مصطفی
نازنینم سلام، مصطفی عزیزم
مادرمان چندین سال است که چشم انتظارت می باشد.
برادر عزیزم، پاره جگرم.
مامان چند روز است که روی تخت بیمارستان افتاده و دکترها عمل جراحی را لازم دیده اند که آن هم تهدید بالایی دارد. حال او اصلا خوب نیست.
نازنینم، مصطفی عزیزم.
داغ مرتضی ما را بس است. بخدا قسم از دوری تو نازنین دق کردیم. مامان حال خوبی ندارد.
عزیزم. تو را به روح مرتضی به ما زنگ بزن. بگذار مامان صدایت را بشنود. به خدا قسم توی خواب با گریه اسمت را صدا می زند و از خواب می پرد.
داداش گلم. نگذار خدای ناکرده مامان چشم انتظار از این دنیا برود.
عزیزم، داداشم، پاره جگرم، دردت به سرم، الهی خواهرت برایت بمیرد. بگذار صدای نازت را بشنویم. تو همیشه عاشق خانواده ات بودی. تو همیشه کنار خانواده ات بودی. تو یار و یاور خانواده ات بودی.
عزیزم، تو را به خدا فقط یک زنگ کوتاه بزن و چند کلمه با مامان صحبت کن.
نازنینم. ما فقط از خدا می خواهیم تا صدای تو را بشنویم.
خدایا کجایی؟ درد فراق بس است. خدایا مامان را بیش از این چشم انتظار فرزندش نگه ندار.
برادر نازنینم تو را به قران، تو را به اشک مادر چشم انتظارت قسم، با ما تماس بگیر و اجازه بده تا مامان صدایت را بشنود.
آهای مردم. هر کس می تواند به مصطفی بهشتی خبر بدهد و به او بگوید که مادرش فقط یک تماس کوتاه قبل از عمل جراحی اش می خواهد. مادر از درد فراق دق کرده و در بستر بیمارستان افتاده است. فقط یک زنگ بزند. همین.
بار الهی به حق درد و رنج حضرت زینب (ع)، تمام بیماران را شفا بده و به مادر من هم عمری بده تا بتواند تا دیر نشده فرزندش را ببیند یا لااقل صدایش را بشنود. برای مادرم دعا کنید.
مصطفی جانم، عزیز خواهر، صدایت مادرمان را زنده نگاه میدارد. با ما تماس بگیر
۰۹۱۹۵۳۱۰۵۴۰
نرگس بهشتی – تهران

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا