بهار در غیاب فرمانده همیشه غایب صحنه های خطرناک

اخیرا هادی مظفری از فراشان مزدور رجوی، در چند سطرنوشته بی سر و ته، آسمان را به زمین دوخته که فصل بهار و تغییر فرا رسیده و باید:
” در این روزگار خزان سپری شده و زمستان نفسهای آخر را می کشد. بهار در راه است و ما در امتداد بهاری که می آید، دوباره به پا می خیزیم. غبار از رخ آینه برمی گیریم و پنجره های امید و شادی و روشنایی را رو به افقِ آبی ترین آسمانِ این زمین می گشائیم.”
آقا هادی جان! شما کی ایستاده بودید که الان می خواهید به پا خیزید؟ تا ما به یاد داریم شما و رهبرتان همواره در پشت پرده ها و سوراخ موش ها در تاریکی و خواب زمستانی در مفت خوری به سر برده اید!


آقای شما که مسعود رجوی باشد سالهاست تبدیل به جغدی شده است که تنها آواز نابودی و ویرانی در خرابه ها سر می دهد!
بهار در غیاب بلبان، که بهار نیست! راستی زمستان”رهبرعقیدتی” شما کی بهار می شود؟ نکند سرمای زمستان، در مرداب رجوی، جهادگران بی سر شما را در نبود” او” زیادی در برف و بوران حوادث زمستانی، سرگردان کرده است؟ چهل سال است که شما در خزان فرقه ای گیر کرده اید و زن آتش بیار معرکه اش نیز موفق نشد شما را به بهار برساند! غمزه های شتری او برای خارجی ها هم، ره به جائی نبرد!
همیشه تا تقی به توقی خورده، گلادیاتور بازنشسته شما با چند ملعبه از حرمسرایش در ردیف اول هواپیما راه جزایر ناکجاآباد را پیش گرفته است!
آنقدر هم” او” را باد کردید و بالا بردید که از فرط عظمتش نمی توان بدون واسطه به او رسید و این لیاقت تنها به مریم اعطاء شده بود! این چه اوج و عظمتی است که از دسترس عفریته اش نیز خارج شده است و او را مجبور کرده یاران شیطان را با صوت و پیام و یاد او سرگرم کند.
در ادامه و تکمیل ویرانگری های خزان، سرما و انجماد و تاریکی سراسر دم ودستگاه فرقه ای شما را فراگرفته است.
تا کی با وعده های شکوفائی و رسیدن به کمال، شما را با بازیهای کودکانه و گاها ابلهانه سر می دوانند؟
تا کی شما را با مشتی کلمات هچل هلف! درگیر فاکت های درونی تان می کنند؟
کسانی که به شرکت در جهاد رجوی، اصرار دارند، باید پاسخ بدهند که جهاد رجوی، در نبود او، بعد از فرار او دیگر چه حکمی دارد؟ علما و عالمان رجوی باید به این ابهامات پاسخ دهند که تکلیف جهاد با فرار جهاد دهنده چه معنایی دارد؟!
تجربه به ما آموخته است که مرهم و تسکین دردهای خزان و زمستان، همیشه از پسِ این دو می آید و با دستان نوازشگر خویش چنان معجزه ای رقم می زند که به اشارتی اندوه باغ التیام می یابد و زمستان سیاه نیز چاره ای جز بستن بار و بندیل خویش نخواهد داشت! اما شما همیشه در زمستان و خزان به سر خواهید برد! شما درگیر توطئه ای بی فرجام شدید که سرانجامی جز انحطاط و عقب گرد به قرون وسطی ندارید! قوانین فرقه ای هم جز این نمی گوید! فرقه ها همیشه در زمستان و خزان به سر می برند و هیچ وقت بهاری را تجربه نخواهند کرد!
اکنون خودتان هم سر در گم هستید، معلوم نیست که باید به نتیجه این توطئه خندید؟ یا بر این همه انحطاط گریست؟
فرید

خروج از نسخه موبایل