مهدی طالقانی گفت: تقی شهرام با پدر جلسه مخفی میگذارد مسئله انشعاب سازمان را بیان میکند. بعد پدر را تهدید میکند اگر دست از حمایت از سازمان برداری میکشیمت. طالقانی جواب میدهد که از توپ و تانکهای رژیم نترسیدم از شما بترسم.
بنیانگذاران سازمان (محمد حنیف نژاد، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان)، قبل از تشکیل سازمان مجاهدین خلق، عضو نهضت آزادی ایران بودند و از شاگردان مرحومان آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان به شمار میآمدند. آنان معتقد بودند که در شرایط جوّ خفقان و انسداد سیاسی، خشونت را باید با خشونت پاسخ داد و در برابر مشی مسالمتآمیز نهضت آزادی بایستی مشی مسلحانه را در برابر رژیم اتخاذ کرد.
مهندس بازرگان طرفدار مبارزه مسالمت آمیز در سال 1342، به رژیم هشدار داد:… ما آخرین نفراتی هستیم که در این دادگاه به اتهام سیاسی محاکمه میشویم و اعتماد به رژیم داشته و میخواستیم از طریق انتخابات دست به اصلاحات بزنیم. بعد از ما زبان تفنگ سخن خواهد گفت.
از آن پس (سال تأسیس 1344)، رهبران و اعضای سازمان در شرایط پیچیدهی امنیتی به خانههای امن تیمی رو آورده و در یک طرح تشکیلاتی و در قالب شاخههای مختلف به تحقیق گستردهای در موضوعات مختلف فلسفی و سیاسی مبادرت ورزیدند.
این دوره به مدت 6 سال به طور انجامید و حاصل آن چهار رساله و جزوه درون گروهی به نامهای «شناخت»، «راه انبیا و راه بشر»، «تکامل» و «اقتصاد به زبان ساده» بود. همچنین رساله «امام حسین» را میتوان به این مجموعه اضافه کرد.
به موازات اقدامات فوق در اواخر دهه 1340، عدهای از اعضای سازمان به منظور آموزش دورههای چریکی و آمادگی لازم برای ورود به عرصهی مبارزات مسلحانه، عازم اردوگاههای فلسطینیان در کشورهای لبنان، سوریه و اردن شدند.
واقعیت آن است که در آن سالها به دلیل گسترش مبارزات چریکی و مسلحانه، در اغلب کشورهای اسلامی و جهان سوم و جاذبه خیره کنندهای که از این طریق به دست آمده بود، جوّ سیاسی داخل کشور در میان روشنفکران و روحانیون مبارز به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود.
مؤسسین و اعضای اولیه سازمان به دلیل سابقه اسلامی و ارتباطاتی که از قبل با شخصیتهایی مذهبی همچون مهندس بازرگان، آیت اللّه طالقانی، آیت اللّه مطهّری و شهید بهشتی داشتند، به سرعت توانستند نظر اعتماد بسیاری از شخصیتهای سیاسی و مذهبی و متدینین بازار و اصناف را به خود معطوف ساخته و از حمایتهای مادی و معنوی آنان برخوردار شوند.
بنیانگذاران و بیش از 90% از کادرهای اصلی سازمان قبل از هرگونه اقدامی علیه رژیم، در شهریور 1350 پس از 6 سال تلاش مداوم و مخفیانه، توسط تورهای پلیس و ساواک (که از قبل با نفوذ در شبکهی مجاهدین آنها را شناسایی کرده بودند) دستگیر و همگی به مجازاتهای اعدام و حبسهای طویل المدت محکوم گشتند.
این واقعیت تلخ را باید پذیرفت که به دلیل شرایط اختناق و عدم ارتباط گسترده آنان با متفکران دینی و سیاسی، مضمون و محتوای فکری مجاهدین و آثار مکتوب آنها از دید روحانیون و رهبران مذهبی به دور ماند و تنها پس از حوادث سال 1350 و دستگیری رهبران مذهبی و زندگی مشترک در زندان شاه منتهی به شناخت کامل از تفکر و ایدئولوژی مجاهدین در نزد حامیان مذهبی آنها گشت. این موضوع زمانی علنی و شفاف شد که سازمان در سال 1354 رسماً تغییر مواضع ایدئولوژیک خود را از اسلام به مارکسیسم به اطلاع همگان رساند و از آن پس، دوران ادبار و فروپاشی سازمان فرا رسید. اما امروز با نگاهی به این سازمان مخوف که از تمام اهداف اولیه خود دور شده است.
*آیتالله طالقانی چه نسبتی با سازمان مجاهدین داشته است؟
ـ آقای طالقانی در مسجد هدایت که مسجد کوچکی در خیابان استانبول بود اقامه نماز میکرد و تفسیر قرآن میگفت و تفسیری که آیتالله طالقانی ارائه میداد با دیگر تفاسیر فرق میکرد. آن زمان خیابان استانبول مرکز فسق و فجور تهران بود حالا فکر کنید یک مسجدی آن وسط علم شده است.
**بنیانگذاران سازمان مجاهدین جذب تفسیر قرآن طالقانی شدند
شخصی به نام آقا سید محمود طالقانی اقامه نماز میکند و تفسیر قرآن میگوید. پدر معمولا تفسیر قرآن را از آیاتی شروع میکرد که بتوان در نهایت به مسائل روز مملکت و دنیا بپردازد.
اینگونه تفاسیر برای جوانان آن زمان از جمله بنیان گذاران سازمان مجاهدین خلق مانند محمد حنیفنژاد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان تازگی داشت. به همین دلیل جذب مسجد هدایت شدند این افراد به دنبال یک اسلام روشنگر بودند. این افراد بحث های که راجع به نهجالبلاغه و تفاسیر قرآن در حوزهها میشد را قبول نداشتند. بر این باور بودند که تفاسیر باید به روز باشد. به همین دلیل جذب مسجد هدایت میشدند.
پیشگامان فکری بنیان گذاران سازمان مهندس بازرگان و آیتالله طالقانی بودند. که مسجد هدایت را پاتوق خودشان کرده بودند و این افراد در سالهای 33 و 34 جمعیت زیر زمینی تشکیل دادند و به تاسی از سازمان آزادی بخش فلسطین اسم سازمان را سازمان مجاهدین خلق میگذارند.
**آیتالله طالقانی یارگیری سازمان مجاهدین خلق را تایید کرده بود
سازمان مجاهدین خلق بعد ازسال 46 که طالقانی آزاد میشود شروع به یارگیری میکند که حنیفنژاد نزد آیتالله طالقانی میرود و یارگیری سازمان را به اطلاع پدر میرساند که مورد تشویق پدر قرار میگیرند. و به حنیفنژاد میگوید: تا وقتی خدایی حرف میزیند ما هم همراهتان هستیم بروید ما هم حمایتتان میکنیم و دعایتان هم میکنیم.
پدر از اینکه بنیانگذاران سازمان بچههای مسلمان و انقلابی بودند خوشحال بود. البته پدر شهید ناصر با آقای طالقانی بسیار رفیق بود و از کسبه خیابان سعدی بود. یکی از رابطین سازمان با پدر ناصر صادق بود. گاهی هم به دیدن بابا میآمد برای اینکه معمولا عصرها پدر را ساواک میپایدند.
ناصر صادق صبح نزد پدر میآمد موتوری داشت سه تا کوچه آن طرفتر از منزل ما موتورش را پارک میکرد. من آن زمان این احساس را نداشتم که چرا ناصر صبح نزد پدر میآید و آقا چرا نمیگذارد در هنگام گفتوگو ما باشیم. چرا میگوید: در را ببندید و بروید کار خصوصی دارم. سالهای 49 و 50 سازمان برای شکستن وزنه رژیم دست به یک سری اعمال مسلحانه زدند تا اینجا آقای طالقانی این سازمان را تایید میکرد و رابطه سازمان با آقای طالقانی را به سه مرحله تقسیم میشود. نخست پیداش سازمان، دوم، از پیداش سازمان تا سال 54 و سومی، از سال 54 به بعد، در سال 50 تعدادی زیادی از اعضای سازمان مجاهدین خلق در عراق توسط رژیم بعث دستگیر شده بودند آقای طالقانی به شدت تلاش کرده بود این افراد را نجات بدهد.
ساواک در سال 50 بیش از 50 نفر این افراد دستگیر کرد. با اعتراف یکی از این اعضای سازمان مبنی بر ارتباط با آقای طالقانی، پدر هم دستگیر و به تبعید فرستاده شد و در تبعید بود که خبر اعدام بنیانگذاران سازمان را شنید و اعدام این افراد انگار ضربهای روحی سختی بود که به آقای طالقانی زده شد.
**آیتالله طالقانی از اعدام بنیانگذاران سازمان بسیار متاثر شدند
اعدام بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق آقای طالقانی را بسیار ناراحت کرده بود. این افراد واقعا متدین بودند و مانند خورشید تابانی میدرخشیدند. من با اتفاق برادر بزرگم با ناصر صادق مدتی هم اتاق بودیم و زندگی کردیم. دانشگاه شیراز درس خوانده بود و قهرمان ژیمناستیک دانشگاه شیراز بود. بسیار بچه متدینی بود به هیچ وجه نماز اول وقتش ترک نمیشد اکثر این افراد همینگونه بودند.
** انشعاب سازمان برای آیتالله طالقانی متاثرکننده بود
اواخر سال 53 و 54 دومین ضربه ناراحت کنندهای که به مرحوم طالقانی خورد انشعاب سازمان بود. حتی تقی شهرام با بهرام آرام جلسهای مخفی با پدر میگذارند و در آنجا مسئله انشعاب را بیان میکند. و بعد پدر را تهدید میکند که اگر دست از حمایتهایت از سازمان برداری میکشیمت. آقای طالقانی جواب میدهد که از توپ و تانکهای رژیم نترسیدم از شما بترسم.
**مذهبیون بعد از انشعاب مجاهدین از سازمان بریدند
تا سال 50 بسیاری از مذهبیون و روحانیون با آرمانهای این افراد آشنا شدند. به سازمان کمک مادی و معنوی کردند ولی از سال 54 اکثرا مذهبیها از این افراد بریدند. مرحوم طالقانی نیز ارتباطی با این افراد نداشت جز اینکه میآمدند با مرحوم طالقانی بحث میکردند. البته ظاهر قضیه این بود که آقا ما شما را قبول داریم و لی در باطن اینگونه میگفتند طالقانی هم یکی هم مثل بقیه آخوندهاست. فرد متفاوتی نیست اگر در حیاط زندان قصد داشتند با آقای طالقانی بحث کنند پدر امتناع نمیکرد ولی ارتباط آنچنانی با سازمان نداشت و حمایتی هم نمیکرد.
**سیاست امام و آیتالله طالقانی تا قبل از اقدام مسلحانه سازمان مماشات با این گروه بود
بعد از انقلاب هم افرادی به نام مجاهدین خلق فارغ از بحثهای کمونیستی به نام اسلام وارد حکومت شدند. و سهمخواهی میکردند علاوه بر اینکه نشریه و روزنامه داشتند ساختمان دولتی را در خیابان ولیعصر را در اختیار گرفتند با برخوردهای که همان 8 یا 9 ماه انقلاب ایجاد کردند. قرار میشود همه نیروها و افرادی که اسلحه دارند اسلحهها را به زمین بگذارند.
سازمان مجاهدین خلق اسلحه و ساختمان را تحویل نمیدهند به جمهوری اسلامی هم رای نمیدهند. اما چون اقدامات مسلحانه را آغاز نکردند نه تنها مرحوم طالقانی بلکه اطرافیان مرحوم امام در قم هم با سازمان مماشات میکردند. دوروبر آقای احمد آقا و داماد امام اشراقی بودند. آنقدر که در بیت امام حضور داشتند در بیت آقای طالقانی حضور نداشتند. من یک یا دو بار بیشتر ندیدم که دور و بر آقای طالقانی بیایند اما هر بار به قم میرفتیم این افراد بودند.
من فکر میکنم تا زمانی که این افراد دست به اسلحه نبرده بردند. هم مرحوم طالقانی و هم اطرافیان آقای امام سعی در جذب این افراد داشتند. تا اینکه دست به اسلحه بردند تا آنجای که در نماز عید فطر پدر من به شدت از دست این افراد عصبانی بود و اعلام کرد بارها فکر میکردم که این افراد آدم میشوند و به اسلام برمیگردند. و یکی از خطبههای تند مرحوم طالقانی بود که خطاب به این ها بود. و خطابش دقیقا به سازمان مجاهدین بود. اینگونه نبود که از سالهای 50 تا 54 به آقای طالقانی پدر میگفتند.
**لقبی که امام به آیتالله طالقانی داد را مجاهدین استفاده کردند
اولین کسی که خطاب به مرحوم طالقانی این لقب را داد خود مرحوم امام بود که بعد از فوت ایشان گفتند. که من برادری را از دست دادم اسلام مجاهدی و ملت پدری را منتها دوستان ما از این طرف از این کلمه غافل شدند و آنها برجسته کردند.
اولین کسی که خطاب به مرحوم طالقانی این لقب را داد خود مرحوم امام بود که بعد از فوت ایشان گفتند. که من برادری را از دست دادم اسلام مجاهدی و ملت پدری را منتها دوستان ما از این طرف از این کلمه غافل شدند و آنها برجسته کردند.
همه فکر میکنند که لقب پدر را سازمان مجاهدین به آقای طالقانی دادند. در حالی که اینگونه نیست طالقانی برای همه مردم جاذبه داشت. همه مردم را فرزندان خودش میدانست. برای همین بود که حتی امام هم این لقب را برای ایشان انتخاب کرد.
آقای طالقانی برای دو هدف با سازمان مماشات میکرد؟ نخستین دلیلش همین است که در بالا ذکر شد که امید داشت که این افراد برگردند. و دوم جوانان سازمان به مرور با عملکرد و رفتار بزرگان سازمان آشنا شوند متوجه شوند این افراد آن اندازه هم آدمهای علیهالسلامی هم نیستند و این افراد را به نوعی از سازمان جدا کنند که نظر آقای طالقانی هم همین بود.
*گروهی که آقای طالقانی را پدر لقب دادند فقط گروه مجاهدین بودند؟
ـ بله گروه ملی ـ مذهبیها به آقای طالقانی پدر نمیگفتند.
*در حال حاضر هم مجاهدین خود را طرفدار آیتالله طالقانی می دانند؟.
ـ به دروغ خود را طرفدار آیتالله طالقانی جا میزدند. تا کاسبی کنند و در غیر اینصورت آقای طالقانی رسما و خیلی صریحا قبل از آنکه دیگران اعلام موضع کنند. نسبت به سازمان اعلام موضع کرد یعنی حدود یکسال یا بیشتر بعد از فوت آیتالله طالقانی مجاهدین فعال بودند و متینگ سیاسی برگزار میکردند.
خیلی فعال بودند منتها از آنجای که با بنیصدر همراهی کردند و روبه روی نظام ایستادند. غیرقانونی اعلام شدند. در مرحله نخست جمهوری اسلامی به مجاهدین اعلام کرد که اسلحهها را زمین بگذارد و به عنوان یک سازمان سیاسی فعالیت کند اما متاسفانه سازمان نه تنها اسلحه را به زمین نگذاشت بلکه به دروغ مدعی شد که مسلح نیست.
یک بار من با ماشین آقا را برای شرکت در مراسم افطاری داشتم میرساندم و از جلوی دفتر مرکزی سازمان در حال عبور بودیم دیدم تعدادی جلوی ساختمان در حال تظاهرات هستند و عدهای مسلح نیز در میان جمعیت معترض بودند آقا پرسیدند این جا چه خبر است؟ گفتم: تشکیلات مجاهدین در حال تظاهرات هستند.گفتند. سازمان مدعی است که اسلحه را زمین گذاشته است. گفتم: دروغ میگویند. مسعود برای اعتراض به اینکه چرا نظام در حال بازپس گیری ساختمان مجاهدین است به مراسم افطاری آمد آقای شانهچی آنجا بود و به رجوی هشدار داد که سراغ آقای طالقانی نرو. مسعود جواب داد که نه برم تا آقای طالقانی تکلیف بچههایش را مشخص کند. زمانی که مسعود به آقای طالقانی گفت. شما اینجا نشستید و بچههایتان را دارند میکشند.
آقای طالقانی گفت: بچه های من!. تو گفتی که اسلحه را زمین گذاشتی؟ من خودم جلوی ساختمان رد شدم دیدم افراد مسلح حزب جلوی ساختمان گشت میزنند. به گونهای عتاب آلود با مسعود سخن گفت که دیگه مسعود نزد آقای طالقانی نیامد. برای اینکه مسعود توقع آن رفتار را از پدر نداشت. مرحوم طالقانی در اصولش تعارف نداشت.
*سازمان مجاهدین خلق در آغاز خیلی تحت تاثیر آقای طالقانی، مهندس بازرگان و یدالله سحابی بودند چگونه شد بعدها خواستند از همه این بزرگان استفاده ابزاری کنند؟
ـ بعد از اعدام هسته اولیه سازمان تقی شهرام، آرام و افروخته زمام امور را به دست گرفتند. آن افراد سازمان را منحرف کردند افرادی مانند شریف واقفی دوست داشت آرمان اسلامی را حفظ کند. زنش بهش خیانت کرد و به سازمان اطلاع داد که شریف قصد دارد به راه اسلامی خود ادامه بدهد. سازمان او را کشت و جسدش را آتش زد. تا سال 50 که هسته اولیه زنده بودند از این اتفاق نیافتد. این بحثها نبود از سال 52 به این طرف این افراد فکر کردند به چپ انشعاب پیدا کنند و به این طریق حمایت بچه مسلمان از این افراد قطع شد.
*آیا اشتباه سازمان در یارگیری بود و یا نتیجه تفکر اولیه سازمان منتهی به اقدمات سازمان شد؟
در یارگیری اشتباه کردند. من نمیتوانم بگم به آقای حنیفنژاد تفکر انحرافی دارد. آدم وقتی وصیتنامه اصغر بدیعزادگان را میخواند متوجه میشوید که فردی با این چنین تفکرات نمیتواند انحراف داشته باشد.
نماز اول وقت ناصر صادق ترک نمیشد تا زمانی افرادی مانند حنیفنژاد و بدیعزادگان بودند سازمان دچار انحراف نبود هر چند به صورت سمبلیک از مبارزات کوبا الهام گرفتند. انحراف واقعا بعد از اعدام و در سال 51 تا 52 اتفاق افتاد.
*شما حنیفنژاد را دیدید؟
خدا حنیفنژاد رحمت کند آقای طالقانی برای عید فطر با دوستان نزدیک مانند آقای بازرگان، سحابی به یک پیک نیک مذهبی و دینی میرفتند یکی از کسانی که در این پیک نیک شرکت میکرد شهید حنیف نژاد بود. همیشه قرآن در جیبش بود و قرآن تفسیر میکرد اخیرا بعد از انقلاب از برخی دوستان تندرو این افراد متهم به انحراف کرده بودند که گفتم اشتباه میکنید این افراد به هیچ وجه افرادی نبودند که دچار انحراف شده باشند. سایه شوم عملکرد افرادی مانند تقی شهرام و مسعود رجوی و ابریشمچی روی افراد اولیه سازمان اثر گذاشته است و ما باید اقدامات این افراد را با بنیانگذاران سازمان متفاوت ارزیابی کنیم.
مسعود رجوی آدم سیاسی کار کثیفی بود دوبار ایشان را دیدم یکبار همراه رضاییها به منزل ما آمده بود و برای بار دیگر در مراسم ختم پدرم در دانشگاه تهران شرکت کرد آن زمان روزنامه مجاهد هم منتشر میشد. مسعود به ختم آمد و کنار من و دیگر برادرانم نشست. دیدم به عکاس اشاره کرد. بلافاصله برخواستم و فردا صبح دیدم که روزنامه سازمان مجاهدین عکس مسعود رجوی را با برادرم انداخته است. از هر موقعیتی استفاده میکرد عکسی با کسی بگیرد تابلو کند و حرفی بشنود به رای خود تفسیر کند.