12 نفر ؛ 9 دختروپسر، 2 مادر و پیک سازمان بودیم.
پیک سازمان می خواست 9 دختر و پسر را بعنوان نیروی جنگی به پایگاه های سازمان مجاهدین خلق به عراق ببرند، بعد ازدستگیری 10 نفر در ارومیه، آنها من و مادر سانا را لو دادند.
آنها گفته بودند که 2 مادر عادیسازی را انجام میدادند تا ما بتوانیم بدون شکِ نیروهای پلیس و پاسداران از مرز کشور خارج شویم وبه پایگاه های سازمان مجاهدین خلق برویم.
درحال برگشت درمسیر زنجان بودیم که پاسداران اتوبوس ما را نگه داشتند.
گفتند: میرباقری و سانا درحالیکه ترس وجودم را فرا گرفته بود ما را دستگیر وبه زندان کمیته بردند…
مادرم فاطمه رضائی متولد 1318است.
فاطمه رضایی در16 سالگی با پدرم سید نصرالله میرباقری ازدواج کردند و ازشهرستان به تهران مهاجرت نمودند، مدتها بعد درمنطقه مجیدیه شمالی تهران زمینی را خریدند وخانه ای ساختند. دراین زمین یک باب مغازه سوپرمارکت افتتاح کردند.
مادرم انسانی فداکاروسخت کوش بوده است، برایمان تعریف می کند همپای پدرم سوپرمارکت را می چرخاند.
مادرم بخاطرمی آورند زمانی علی رضا پسرکوچکترش را 9 ماهه بار داربودند. درحالیکه درد زایمان ایشان را فرا گرفته بود همچنان مشغول پاسخگویی به مشتریان بودند. در این زمان سید اسماعیل پسربزرگش سراسیمه می رسد وقتی مادر را اینگونه می بیند مشتریان را ازمغازه خارج وکرکره را پایین می کشد و مادررا به اتاق پشت مغازه هدایت نموده و قابله را صدا می کنند و ایشان به سلامتی پسری زیبا بنام علی رضا را بدنیا می آورد…
با انقلاب 1357 ودرسالهای 1360 بدنبال درهم ریختگی فضای سیاسی جامعه پسربزرگ جذب افکارشریعتی ودر ادامه به تشکل کانون ابلاغ اندیشه های شریعتی می پیوندد و…درسال حدود 61 دستگیرشده ودر زندان اوین تهران جذب بچه های سازمان مجاهدین می شود.
من نیز بدنبال تاثیر پذیری از برادربزرگم شوربختانه مادرم وکل خانواده را تنها وبدون پشتیبان فکری وحمایتی رها نمودم و در 27 اسفند سال 1365 مادرم بیخبر از آینده دختربزرگش همراه با خواهران و برادرِ کوچکم مرا برای رفتن به ترکیه بدرقه کردند. جایی که سرپل سازمان مجاهدین به مانند داعش جوانان، دختران وپسران واعضا ء خانواده ها را می بلعید تا برای ماشین جنگی خود درعراق مورد سوء استفاده و مغزشویی وبردگی ذهنی و جسمی قرار دهند.
من درحالیکه دختری 21 ساله وپرشوربودم برای پیوستن به سازمان مجاهدین بصورت قانونی پاسپورت گرفتم وبه ترکیه سرپل سازمان رفتم.
مادردلبند وخانواده عزیزم بدین گونه در غیاب پسربزرگ و دختربزرگش بی پناه وتنها ماندند وخانواده ما محلی برای ترک تازی پیک های سازمان قرارگرفت.
من اکنون ازبرخی حوادث درمی گذرم وبیان آن را به آینده می سپارم، حالا در ادامه به بخشِ دیگری ازدرد دلهای مادرم می پردازم:
پیک سازمان به سراغ مادرم می آید با ترفند مسافرت، وی را در اولین بار بعنوان مسافرت تفریحی ودیدارازشهرهای مرزی، برادرکوچکم علیرضا وچند دختروپسر دیگررا همراهی نموده و به نوارمرزی می برند.
پیک سازمان مادرم را تنها بدون فرزند دلبندش بازمی گرداند. وی در نا آگاهی تمام وبی خبری ازسرنوشت پسرکوچکش و سایرین این کار را انجام میدهد.
درنوبت دوم پیک سازمان مادرم را مجاب می کند تا برای رفتن به شمال و استفاده ازهوای تازه تیم آنها را همراهی کند. مادرتعریف می کند:
12 نفربودیم؛ 9 دختروپسر، 2 مادر و پیک سازمان.
پیک سازمان می خواست 9 دختر و پسررا بعنوان نیروی جنگی به پایگاه های سازمان مجاهدین خلق به عراق ببرند وقتی نفرات را به محل مشخص می رساندیم به سمت تهران درحرکت شدیم، ولی 9 دختروپسرو پیک سازمان در ارومیه شناسایی و دستگیر می شوند، آنها من و مادرسانا را لو دادند.
“آنها گفته بودند که 2 مادر عادیسازی را انجام میدادند تا ما بتوانیم بدون شکِ نیروهای پلیس و پاسداران از مرز کشور خارج شویم”.”درحال برگشت درمسیر زنجان بودیم که پاسداران اتوبوس ما را نگه داشتند.
گفتند:” میرباقری و سانا”. درحالیکه ترس وجودم را فرا گرفته بود ما را دستگیر وبه زندان کمیته بردند.
مادرتعریف می کند: من شب درزندان کمیته سرمای سختی خوردم وازآنجا که بی خبرازهدف، مسیروماموریت پیک سازمان بودم بدون آمادگی رفتم،لباس گرم ومناسبی با خود به همراه نداشتم.
بعد ازاطلاعاتی که دستگیرشدگان وپیک سازمان به کمیته آن منطقه می دهند، ما 2 مادررا به زندان کمیته ارومیه برمی گردانند و با دستگیرشدگان روبرو می کنند. ازآنجا که من واقعیت را گفتم به من 5 ماه زندان دادند و به آن مادر یک سال زندان وهر دوی ما را به زندان اوین تهران منتقل کردند.
مادر ازتحمل مشقات زیادی سخن می گوید که درفرصت دیگری به آن میپردازم.
مادرم سالهای بسیاری در دوری وبی خبری وفراق فرزندانش بوده است ومصیبتهای بسیاری را تحمل نموده، تا اینکه حوادث منطقه خاورمیانه وبخشی ازاین تحولات به کمک خانواده ِما آمد.
باحمله نظامی نیروهای امریکایی به عراق بعد از سقوط صدام واشغال نظامی عراق توسط آمریکا ودر سالهای 1382 و1384، مادرم با سختی و مشقت فراوان برای دیدن من، برادرو خواهرانم به قرارگاه اشرف در استان دیالی عراق آمد.
من در19 بهمن 1389 موفق شدم از قرارگاه اشرف فرارکنم ومادرم در1390 در بغداد به دیدارم شتافت.
مادرم برای دیداِریک پسرباقی مانده اش و دختران دیگرش بیقراری فراوانی کرد. بویژه ازسال 1390 هرچه تلاش کرد با پسرو 2 دخترش در قرارگاه اشرف ملاقات کند دیکتاتوری نوین سازمان به رهبری مسعود ومریم رجوی مانع این دیدارشدند.
سالها گذشت. مادرم هرچه تلاش کرد تا بتواند با فرزندانش دیداروملاقاتی داشته باشد ولی مشخصا مریم رجوی تا کنون سنگدلانه حتی مانع یک تماس تلفنی بین خانواده ها و فرزندانشان بوده چه رسد به ملاقات.
ملاقات اسیر و زندانی با خانواده اش درقوانین بین المللی به رسمیت شناخته شده است وازپایه های حقوق بشردرجهان محسوب می شود ولی ازآنجا که مریم رجوی عشق بین انسانها با خانواده وپدرومادررا درمناسبات فرقه اش ممنوع ومسدود کرده است ازعمل به این اولین ترین حقوق بشروحشت دارد وبیم دارد انجماد ذهنی نفراتِ تشکیلاتش با اولین عاطفه وعشق خانواده ها شروع به ذوب شدن نماید وسرآغازِواژگونی دیکتاتوری و سرکوب رجویها را فراهم نماید.
ازآنجا که اعضاء سازمان با گذران عمروتمام توان و انرژی وزندگی خود درفرقه رجوی عامل تغذیه زندگی انگلی رجویها می باشند ملاقات خانواده ها ممنوع و مرزسرخ اعلام شده است.
فروردین سال گذشته بدلیل اینکه مادرم 2 ماه در ترکیه منتظرِویزای رفتن به آلبانی برای دیدن فرزندانش بود با ممانعت های مسعود و مریم رجوی روبرو شد. مادرم در اثر فشارهای روحی سکته مغزی سختی کرد، این سکته با خونریزی شدیدِ معده همراه بود به حدی وضعیت سلامتی ایشان خطرناک شده بود که دکترهای بیمارستان سینای تهران گفتند بدلیل سکته سخت و لخته خونی که درمغزش ایجاد شده است فقط 2 روزدیگه زنده می ماند!
ما بیش از یک سال است باعشق وتلاش های فراوان وتحمل سختی های بسیار خوشبختانه موفق شدیم هرروزوضعیت جسمی وروحی روانی مادرمان را روبه بهبودی ببریم اکنون مادرم دراین پروسه با ازدست دادن 15کیلو وزن اضافی وبا ترک قرص خواب سالم ترازهرزمان شده است وآرزومندم سلامتی کامل خود را هرچه زودتربدست بیاورد وبتواند روی پاهای خودش بدون کمک راه برود ودرکنار4 فرزندِ باقی مانده اش با آرامش ودلشادی زندگی زندگی کند.
آرزومندم مادرم و تمامی مادران، پدران،خواهران، برادران و خانواده ها موفق شوند رهبری مسعود ومریم رجوی را به زانو درآورند وبا دیدارعزیزانشان آنها را ازچنگال این برده داران نوین انسان آزاد کنند، تا آنها بتوانند ادامه زندگی خود را آزادانه بدست بگیرند وبسازند.
زهرا سادات میرباقری