طبق سنت چند سال گذشته، باز سران فرقه رجوی، دست به دعوت نیروئی، اعم از ایرانی و غیر ایرانی، سیاسی و غیر سیاسی، از هر عقیده و مرام، به هر قیمت! به ویلپنت پاریس زده است.
در سیمای کذایی رجوی نیز، مدام تبلیغ می کنند تا بلکه بتوانند عده زیادی را فریفته و با وعده هتل و غذای رایگان به ویلپنت بکشانند.
جا دارد که خاطره ای از اشرف وبرگزاری یک مراسم اینچنینی را برای خوانندگان عزیز بیان کنم:
حدودا سال 83-82 (بعد از ماه مه 2003 بود – بعد ازسقوط صدام و خلع سلاح ما توسط نیروهای ائتلاف) بود که در پادگان اشرف، یک روز به ما ابلاغ کردند که برای پروژه ای ساختمانی و درست کردن سن محل سخنرانی، می بایستی به روبروی جایگاه، نزدیک درب اشرف برویم. اف جی قرارگاه خواهر مرضیه، یک نشست توجیهی گذاشت و با همه صفرصفر تشکیلاتی کرد که همه باید کمربند ها را محکم ببندید و در این پروژه فعالانه شرکت کنید. یک چاشنی بنام امر رهبری هم اضافه کرد که کسی جرات تقابل علنی نداشته و ساز مخالف نزند. بلافاصله نفرات و یگان ها آماده شدند و سوار بر آیفا، بیل و کلنگ و فرغون ها را هم برداشتیم. کار طاقت فرسا شروع شد، تقریبا 20 شبانه روز، در گرمای بالای 45 درجه، کار بسیار سنگین فیزیکی کردیم تا سن سخنرانی، آماده شد. یگان های مراکز دیگر هم، هرکدام مشغول انجام بخش های دیگر کار بودند، نور، صدا، تدارکات، آشپزخانه، آماده سازی محل غذا، آب و شربت و…
تقریبا همه متناقض بودیم که چرا سازمان کارگر ساختمانی نمی آورد. مگر ما به قول مسعود رجوی، افسر ارتش آزادیبخش نیستیم؟ مگر ما آمده ایم عراق که عمله ساختمانی بشویم؟ چرا باید کار سنگین یدی بکنیم؟ البته دیگر قبول کرده بودیم این کار را باید انجام دهیم، اما کارگر ساختمانی 7 ساعت کار می کند و بعد هم می رود خانه و استراحت می کند. اما ما باید نزدیک 17-16 ساعت کار می کردیم و شب هم در نشست عملیات جاری فحش و ناسزا می شنیدیم که چرا امروز کار نکردیم و مفت خوری کردیم.
خلاصه این بار خودم در صحنه بودم و از نزدیک شاهد همه چیز بودم. صندلی ها چیده شد، همه آماده سازی ها انجام شد، نور و تصویر و صدا هم چک شد.
این هم ویلپنت آن زمان بود. همه چیز یکسان و شبیه است. اصولا مجاهدین روش دیگری بلد نیستند. فقط یک اسلوب خاص را هر بار در مراسم هایشان تکرار می کنند.
تصمیم گرفتم، این بار به دقت تعداد صندلی های چیده شده را بشمارم و با اخبار و آمار اعلامی از سیما و نشریه و بولتن های سازمان مقایسه کنم.
پیشاپیش از شناختی که از سازمان و فریب کاری هایش داشتم، نتیجه را می دانستم، اما این بار می خواستم منصفانه و عینی، قضیه را دنبال و همه چیز را چک کنم.
تقریبا نزدیک 50 -45 ردیف 32 تائی صندلی چیده بودیم. یعنی حدود 1600-1500 صندلی.
روز مراسم نزدیک شد، از صحبت های مسئولین متوجه شدیم که قرار است عشایر عراقی از سازمان حمایت کنند و خواستار ماندن ما در عراق، طاعون زده و تحریم شده بشوند.
صبح روز موعود، از حوالی ساعت 11 به بعد، اتوبوس ها و مینی بوس ها و تاکسی های فراوانی از درب اشرف وارد شدند، که داخل آنها اکثرا تا نصفه بیشتر پر نبود. زن و مرد و بچه، از پیر و جوان، پیاده می شدند و یکراست سراغ تانکرهای شربت و آب و چائی می رفتند.
همه در لحظه پیاده شدن می پرسیدند:” وین دجاج؟؟؟”،” وین دجاج؟؟؟”،” وین دجاج؟؟؟”
از فرماندهم پرسیدم، این ها چه می گویند؟ جواب داد: وین یعنی:”کجا” و دجاج یعنی” مرغ”. سئوال می کنند که کجا مرغ و غذا سرو می کنند؟ و اضافه کرد، می دانی همه این ها سال ها درتحریم بودند و زیاد غذای خوب مثل ما نخوردند.
اکثرا با دمپائی و شلوار های خانگی آمده بودند که بعدا متوجه شدم، فقرو گرسنگی آنها را به امید خوردن یک شکم سیر به قرارگاه ما کشانده است واز اصل قضیه خبر ندارند که موضوع چیست؟ اکثرا هم اطلاعاتی مکفی از ما و مجاهدین نداشتند.
چند سخنران عرب از پشت میکروفن بالای سن، سخنرانی می کردند که اصلا کسی گوش نمی کرد و حواسشان به محل و ما و زنان و… بود. اصلا هم ردیف های انتهائی صندلی ها پر نشد. فقط حدودا 60 درصد صندلی ها پر شده بود. یعنی حدودا 960 نفر در بهترین حالت آمده بودند. ما و بچه های دیگر قرارگاه ها، صندلی های عقب را پر کرده بودیم و پرچم های زیادی را باید به فرموده، در دست تکان می دادیم. دوربین ها هم مدام فیلم و عکس می گرفتند و در گوشه و کنار مصاحبه هائی می گرفتند. به دقت همه چیز را رصد می کردم. اثری از هواداری و طرفداری از سازمان را مطلقا از طرف مدعوین نمی دیدم.
چند سخنرانی که تمام شد. همه جمعیت به سمت غذاها هجوم بردند. بطوریکه نظم و نظام ما هم به هم ریخت. به هر ترتیبی بود قضیه را فیصله و جمع و جور کردیم.
تحت اقدامات امنیتی فراوان، از ترس فرار نیروهای سازمان، عراقی ها از گیت های متعدد و مخصوص سازمان به بیرون هدایت شدند.
یک دو روز هم طول کشید همه چیز را جمع کردیم. به قرارگاه برگشتیم. اخبار شب سیما، شروع به انعکاس مراسم کرد. طوری ماهرانه فیلم ها را مونتاژ کرده بودند که اگر خودم آنجا نبودم، فضاسازی های دروغین سازمان باورم می شد، در اخبار گفته شد که دهها هزار عراقی با حضور در قرارگاه اشرف و امضای طوماری خواستار ماندن مجاهدین در عراق شدند و حمایت خود را از سازمان مجاهدین خلق اعلام کردند… از شنیدن آمدن دهها هزار نفر عراقی به قرارگاه حسابی شوکه شدم، حساب همه چیز برایم روشن شد. در هر مراسم سعی می شد که از ابتدا تا انتهای مراسم از نیروهای یک قرارگاه استفاده شود، برای همین هم بچه های قرارگاههای دیگر خبری موثق از تعداد آماروقضیه دجاج و… نداشتند.
کاملا متوجه شدم که مراسم های دیگر سازمان نیز، چگونه بوده و از چه کیفیت و کمیتی برخوردار است.
همه چیز سازمان دروغ و فریب است. به همه دروغ می گویند.
در نشست هفتگی قرارگاه، همه بچه ها با تقلیدی کورکورانه از فرماندهان، به ترتیب پشت میکروفن آمده و از گستردگی و شکوه مراسم تعریف و تمجید می کردند. جالب اینکه همه به خودشان هم دروغ می گفتند.
هرچقدر سعی کردم پشت میکروفن رفته و بگویم که چرا همه دارند دروغ می گویند، از ترس جرات نکردم، می ترسیدم دوباره به زندان انفرادی برگردانده شوم. خیلی از بچه های دیگر هم لایه ام هم همینطور بودند ودر تعجب، سکوت اختیار کرده بودند. بالاخره یک نفر از جمع این تناقض تعداد بالای اعلام شده از طرف سیمای آزادی را بصورت خیلی حساب شده مطرح کرد. سکوت عجیبی برای چند ثانیه نشست را فرا گرفت. انگار یک نفر در قرون وسطی از کروی بودن کره زمین،صحبت می کرد. همه نگاه ها به سمت مسئول نشست دوخته شد که چه می گوید؟ فرمانده قرارگاه، خواهر مرضیه گفت: اول تو بگو ببینم که طرف ما هستی یا رژیم؟ حرفهای تو شبیه یک پاسدار است تا مجاهد خلق. گیریم که ما آمار را چند نفر هم زیاد اعلام کردیم. تو چرا ناراحتی؟ چرا تو شدی شعبه وزارت اطلاعات؟ به جمع اشاره کرد و گفت نمی دانم این بی غیرت ها چرا ساکت نشستند و به تو فرصت دادند که در این قرارگاه شعبه وزارت اطلاعات بزنی… انگار به جمع فرمان حمله عملیات جنگی صادر شد، تعدادی معلوم الحال به سمت میکروفن حمله ای برق آسا کردند و شروع به فحاشی و ناسزا گفتن به فرد سئوال کننده کردند. آن نفرهم تا می خواست صحبت کند و سئوال خودش را یک جوری ماست مالی کند، همه می گفتند،خفه شو مزدور، کثافت، پاسدار…
بالاخره نشست اف جی (فرمانده قرارگاه)هم تمام شد.
بله، سازمانی که گفته می شد، سردر آن تابلوی صداقت و فداست. این بود.
حال خواننده خودش قضاوت کند که قضیه ویلپنت های فرمایشی امروز سازمان چیست؟
یک نمونه عینی از برگزارکردن مراسم، توسط سازمان را که از نزدیک شاهد آن بودم، با صداقت کامل بیان کردم، شما خودتان، حدیث مفصل بخوانید از این مجمل…
فرید