سازمان مجاهدین خلق همواره به عنوان سازمانی اسلامی-مارکسیستی معرفی شده است؛ دو ایدئولوژی که به هم آمیختن آنها کاری بس دشوار به نظر می رسد. هرچند که امروزه این سازمان مدعی است که برای آینده ایران حکومتی سکولار در نظر دارد اما نمود بیرونی این تشکیلات نشان از مذهبی بودن آن دارد. اجباری بودن حجاب و نماز در قرار گاه های مجاهدین خلق و برگزاری مراسم مذهبی از جمله ایام عزاداری امام سوم شیعیان و ماه رمضان و… نشان از این دارد که مذهب، دست کم در وجه صوری ان در این تشکیلات نقش پررنگی دارد. اما اینکه این تشکیلات و سران ان تا چه اندازه در عمل اجتماعی و سیره فردی مذهبی هستند محل بحث است. آیا وجه مارکسیستی این تشکیلات بر وجه اسلامی آن غلبه نداشته است؟ اگر چنین است، سران فعلی مجاهدین خلق چگونه روابط گسترده خود با سرمایه داری را توجیه می کنند؟
در پرونده ای که در شماره اخیر ماهنامه اندیشه پویا برای معرفی کتاب”خاطرات و تامللات در زندان شاه” منتشر شد، ابعاد تازه ای از راهبرد خشونت آمیز سازمان مجاهدین خلق به قلم محمد محمدی گرگانی آشکار شد. گرگانی درسال های پایانی دهه چهل هنگامی که 25 سال بیشتر نداشت به مجاهدین خلق پیوست و در 1356 پس از بحث و جدل های فراوان با سران تشکیلات به ویژه مسعود رجوی و موسی خیابانی که در آن زمان با هم در زندان شاه به سر می بردند، از تشکیلات جدا شد.
در این مقال به بخش هایی از نقدی که رضا خجسته رحیمی سردبیر اندیشه پویا بر این کتاب می نویسد و همچنین مصاحبه او با محمد محمدی گرگانی می پردازیم که چگونگی و کیفیت وجه مذهبی و مارکسیستی تشکیلات مجاهدین خلق را روشن تر می کند.
به نوشته خجسته رحیمی، گرگانی فردیت خود را درپای سازمان ذبح نکرد، باور های شخصی اش را به نفع باورهای جمعی سازمان فرونگذاشت، و دقیق تر آنکه هیچ گاه به یک چریک تمام عیار تبدیل نشد. او معتقد بود که:” هر کس را در قبر خودش می گذارند پس هر کس باید مسئولیت رفتار خودش در برابر خداوند و تاریخ و مردمش را بپذیرد”، باورهایی داشت که موجب می شد نه قرص سیانور که برای خود کشی بود زیر زبانم بگذارم و نه حاضر شدم بپذیرم که در موقع درگیری هم رزم خودم را بکشم و نه حتی حاضر شدم بپذیرم پاسبانی را خلع سلاح بکنم.” (ص.231)
خجسته رحیمی در ادامه می نویسد: آن دسته از مبارزان مسلمانی که سال های جوانی شان را در دهه های چهل و پنجاه را در پیوند با سازمان مجاهدین و مبارزه چریکی گذرانده اند، و به هنگام تغییر ایدئولوژی سازمان در 1354 در زندان بوده اند، عموما مارکسیست شدن سازمان را کودتایی به رهبری تقی شهرام معرفی کرده اند. اما خاطرات محمدی گرگانی، درست بر خلاف این روایت رایج، تغییر ایدئولوژی سازمان را نه یک اتفاق، نه یک کودتا، که نتیجه طبیعی یک روند می داند. روندی که با تاسیس سازمان در سال 1344 آغاز شد و با پهلو گرفتن آن در جانب مارکسیسم، به اولین توقفگاه خود رسید:” به تکرار می گفتم که در تئوری مجاهدین، خدا مثل کلاه روی سر است، اگر برداری هیچ تاثیری بر ساختار تئوری مجاهدین ندارد.” (ص. 379)
چنانکه می دانیم، در ادبیات سازمان، تقی شهرام و همفکرانش غالبا از سوی مسعود و مریم رجوی”اپورتونیست های چپ نما” خوانده می شوند اما چنانچه خجسته رحیمی از کتاب”خاطرات و تاملات در زندان شاه” نقل می کند، اعضای مجاهدین خلق در همان سال های دهه پنجاه به طرح چنین پرسش هایی روی آورده بودند که”عمل اجتماعی مائو بیشتر است یا عمل اجتماعی طالقانی” (ص. 381)
برای گرگانی مارکسیست شدن سازمان یک کودتا نبود چون او بارها از بچه های مذهبی سازمان، ازجمله مسعود رجوی شنیده بود که”اگر تشکیلات و مرکزیت سازمان از بین رفت، کادرها را به چریک های فدایی خلق بدهید.” (ص.349) گرگانی به عینه در زندان می دید که مذهبی های سازمان نیز بیش از آن که خصلت های مذهبی داشته باشند، وحدت های مارکسیستی دارند:” مصطفی خوشدل خون دل می خورد و بارها به گریه می افتاد. او هم می گفت که بچه ها چرا با مذهبی ها غریبه و بیگانه هستند و نسبت به مارکسیست ها برخورد بسیار برادرانه و دوستانه ای دارند و حتا همه اسرار زندان و تشکیلات خودشان را به آن ها می گویند؟ اما به بچه های مذهبی غیر مجاهد که می رسید می گفتند: نه این ها خرده بورژوازی هستند و خصلت های خرده بورژواها را دارند.” (ص.219)
گرگانی قتل فجیع شریف واقفی و صمدیه لباف را نیز فقط به خاطر مارکسیست شدن سازمان می داند بلکه بخشی از روند طبیعی تبدیل شدن تشکیلات به فرقه ای مخرب می داند. او در زندان بر سر اشتباهات بسیار مجاهدین خلق در عمل اجتماعی با رجوی و خیابانی تناقضاتی داشت. چنان که خجسته رحیمی می نویسد نهایتا وقتی گرگانی هفت محور مورد اختلاف خود با تئوری ها و رهبری سازمان را نوشت، همه چیز تمام شد، او به کل بایکوت شد:” بچه ها نشستند و یکباره تمام روابط آن ها با من قطع شد. ورق برگشت و همه چیز عوض شد.” حالا دیگر محمدی گرگانی یک عنصر مسئله دار بود و معتقد بود که”آن قدر به مبارزه اصالت داده شده که ما از خدا و خودمان و خلق غافل شده ایم.” (ص. 114)
گرگانی در پاسخ به انتقاد های مسعود رجوی که می گوید:”مسعود به تکرار می گفت: محمد کجا می خواهی بروی، پیش این راست های کثیف؟”، ماندن در انفرادی را انتخاب می کند.
پس از سی روز تحمل انفرادی، گرگانی به جمع باز می گردد اما اولین مواجهه او با موسی خیابانی پس از بازگشت به بند عمومی و گفت و گویی که میانشان رد و بدل می شود، به پایان رابطه گرگانی و سازمان تبدیل می شود و آخرین ضربه را به رابطه زخم خورده آن ها می زند:
“{موسی خیابانی} گفت تو برخوردت با قضایا خوب نیست. من یک پیشنهاد می کنم. اگر این پیشنهاد را قبول کنی، ما می توانیم باور کنیم که مسائلت حل شده است. گفتم چیست؟ گفت این تنها شرطی ست که می توانم بپذیرم تو مجاهدی. گفتم خب بگو. گفت ده روز نماز نخوان. عملا نماز نخوان، یعنی ده روز مستمر نماز نخوان، بعد از ده روز بخوان.گفتم موسی مثل این که کار ما دیگر تمام شد، یعنی آخرین حلقه های امیدم دارد قطع می شود. گفت نه این تنزه طلبی ات بی جاست…”
مزدا پارسی