سینه مالامال درد است ای دریغا مرحمی!
دلم می خواهد آنچنان فریاد بزنم که دیوار باورهای زندان هایی که درآنجا فریادها مرده اند به خود بلرزد ودیگرهیچ کس نشنود که دوباره جان عزیزی به خاطرهیچ گرفته شد.
سالهاست که در دالانهای این جهنم سردرگم؛ عزیزان، دوستان، برادران وخواهران ما بدون هیچ دلیلی قربانی دستان پلیدی می شوند که به جزمرگ ونیستی به هیچ چیز دیگری باور ندارند.
قسم می خورم که این جماعت حتی لحظه ای به خدا اعتقاد ندارند و رجوی ودستگاه جهنمی او تارهای عنکبوتی نیستی را برهمه جای سازمان تنیده است وهدف اول وآخر برای همه اعضا خروج فقط درصورت مردن می باشد.
من سالهای زیادی درسازمان مجاهدین اسیر بوده ام وخیلی خوب با این سازمان آشنا هستم.شهادت می دهم که درست ترین وبامعنا ترین کلمه تاریخ درمورد این سازمان همان کلمه”منافق” است وبس.
به این اعتقاد دارم که اگر امیرالمومنین علی (ع) می بود چشم سران این سازمان فتنه را ازکاسه درمی آورد وباخدای خودش می گفت: به خدا سوگند که رستگارشدم. من به این یقین دارم.
چند روزپیش به طور اتفاقی خبر جانگداز کشته شدن مالک شراعی را شنیدم. دلم گرفت. مدتی گریه کردم.افسوس خوردم.دلم سوخت برای یک زندگی که شعله چراغش را این گونه درآب غرق کردند که شاید زندگی های دیگر به واسطه آن خاموشی گیرد. ولی اینگونه نخواهد بود. دم دستگاه مرگ پرور رجوی هرزندگی را که خاموش کنند بدانند که خودشان را یک قدم به سقوط ونابودی نزدیک می کنند. من به رجوی می گویم: این رسم تاریخ است.
حذف فیزیکی درسازمان مجاهدین اصلا یک برنامه ویک رسم است که از رأس یعنی رهبری عقیدتی یعنی شخص مسعود رجوی ومریم رجوی روی آن تصمیم گیری می کنند.
مثلا یکی ساز مخالف می زند واخراجش به صلاح نیست یا یکی دیگر کارایی سابق را ندارد وباید از بین برود ویا درمواردی که یک خطی می خواهند عوض کنند ونمی خواهند مستقیم به نیروها بگویند وافراد را اصلا آدم حساب نمی کنند. پس یکی را می کشند که عوض شدن خط ویا بسته شدن وتنگ شدن فضا را بهتر بتوانند روی افراد اعمال کنند وکشتن مالک شراعی جزمورد آخربوده.
نمونه دیگر: در اشرف دوبرج از نگهبانی های دوراشرف را به زنان داده بودند دونفره می رفتند. سازمان ازاینکه زنان دونفره باشند واهمه داشت که مبادا درحرف زدن درمورد بیرون از تشکیلات صحبت کنند. دختری به اسم آلان محمدی را کشتند واز فردای آن روز همه نگهبانی ها را سه نفره کردند.
نمونه دیگر: دراشرف شبها کلید برخی اماکن مثل آشپزخانه – تاسیسات – انبارها و… دست نفرات مسئول هرقسمت بود. تشکیلات می خواست این کلیدها شبها دست نفرات نباشد. درمرکز 12درآشپزخانه یکی به اسم احمد رازانی را حلق آویز کردند وگفتند چون کلید دستش بوده رفته خودش را حلق آویز کرده واز فردای آن روز همه کلیدها را سرساعت 6عصراز نفرات میگرفتند ودرمحلی به اسم اتاق عملیات نگهداری می کردند. نمونه زیاد است اما به این بسنده میکنم.
سازمانی که شعار حکومت دمکراتیک سر دادنش درخارج ازکشور گوش همه را کرکرده است وقتی که می خواهد یک چیز ساده را اعمال کند حتمأ باید مرتکب یک جنایت جدید بشود. حتمأ باید خون جدیدی بریزد واینگونه مالک باید سرش زیرآب برود تا خفقانی دیگر دردرون تشکیلات حکم فرما شود. وبعد هم اعلام بیرونی می کنند که مالک غرق شد.
برروی دستهای شما ای جانیان آنقدرخون بیگناهان دلمه بسته است که یک دریا هرگز برای شستن آن کفایت نمی کند وهرگزپاک شدنی نیست.
مالک دوستم بود. سالها با هم اسارت کشیدیم.حق دارم برای او داغدارباشم ولی حیفم می آید که روی سنگ مزارش نوشته شود که زیرپرچم رجوی مرد.
ازطرف خودم به خانواده داغدارش صمیمانه تسلیت می گویم.
به امید روزی که بتوانم اسیران و دوستان، عزیزم را ببینم وسلامی دوباره به آنها بگویم.
سیدحسین رضایی جداشده ازفرقه رجوی