درباره ی ماهیت فرقه ای سازمان مجاهدین خلق سخن بسیار رفته است. در همه ی گزارش های بین المللی و تحلیل های کارشناسان وقتی از مجاهدین خلق با عنوان” کیش شخصیتی” یاد می شود، ویژگی هایی چون دیکتاتوری، تمامیت خواهی، برده داری مدرن، نقض حقوق اعضا، شستشوی مغزی و خشونت ورزی برای این تشکیلات، تعریف می شود. این که خواستگاه این رفتارها در ماهیت فرقه ای مجاهدین خلق است آشکار است، اما این که نقطه ی آغازین چنین رویکردی در تشکیلاتی که قرار بود اپوزیسیون سیاسی مسلحانه علیه حکومت شاه و سپس جمهوری اسلامی باشد، چه بود، محل بحث های فراوان است. پرونده ی اخیر در نشریه ی اندیشه پویا که به معرفی دو کتاب تازه منتشر شده درباره ی مجاهدین خلق می پردازد شاید بخش هایی از گذشته ی سوال برانگیز مجاهدین خلق را روشن کند. به ویژه کتاب”خاطرات و تأملات در زندان شاه” نوشته آقای محمد مهدی گرگانی به عنوان عضو مجاهدین خلق که همزمان با مسعود رجوی و موسی خیابانی توسط ساواک دستگیر می شود، نشان می دهد که مسعود رجوی از همان سال های آغازین حضورش در مسئولیت های رده بالا در تشکیلات، نشانه های دیکتاتوری و جزمیت را نشان می دهد.
در نوشته ی پیشین، به برخورد موسی خیابانی و مسعود رجوی با موضع مذهبی و اخلاقی گرگانی اشاره شد. گرگانی در ادامه ی گفتکو با اندیشه پویا شرح می دهد که چگونه دین تنها دستاویزی برای مجاهدین خلق بود تا به اهداف خود برسند. در حالیکه به باور گرگانی” دین خود اهداف را تعیین می کند” و” از عدالت و انصاف می گوید.” او از امام علی (ع) روایت می کند که” فانی لست فی نفسی بفوق ان اخطی” یعنی من فراتر از آن نیستم که خطا نکنم. پس از مشورت دادن به من کوتاهی نکنید. بدین ترتیب، گرگانی برخود فرض میدید که به رجوی که خود را”نوک پیکان تکامل در تاریخ” می دانست، توصیه هایی بکند.
او میگوید:” با گوشت وپوست و خونم لمس می کردم که ما به غرور و منیت تشکیلاتی دچار شده ایم و انسان ها را در شرایط سخت و بسته ی زندان از حقوق اجتماعی و به نظرم انسانی شان محروم می کنیم”.
او اذعان می کند که حکومت زندان در آن دوره –سال های دهه 50 — در دست مجاهدین و فدایی ها بود و هرکس با آنها مخالفتی داشت یا رویکردهایشان را مورد سئوال قرار می داد، بایکوت می شد یا به زندان درونی می افتاد. از نظر گرگانی این فاجعه بود، او تضییع حقوق انسان ها و ابزار شدن آنها را بر نمی تابید. با وجود آن که معتقد است که شرایط تاریخی می تواند در عمل اجتماعی انسان موثر باشد اما هرگز نمی پذیرد که شرایط تاریخی ستم و نابرابری و تبعیض را توجیه کند و معتقد است که همین نگاه باعث شد که راه خود را پیدا کند و از مجاهدین خلق کناره بگیرد.
از نظر او تشکیلات داشت خودش هدف خودش می شد و دچار تعصب و غریبه سازی می شد و برای اثبات مدعایش به عکس العملهای خشن مسعود رجوی و هم قطارانش با انتقادها اشاره می کند. هنگامیکه وی در زندان نقدهای یکی از دوستان غیرتشکیلاتی اش به سازمان را برای مسعود بازگو کرد،”رجوی با عصبانیت و بسیار زننده به او بد و بیراه گفت”.
رجوی از همان زمان ایدئولوژی تشکیلات مجاهدین خلق را کاملاً بسته و نفوذناپذیر اعلام می کند. گرگانی می گوید:” آخرین صحبت بین من و رجوی این بود که به او گفتم تو فکر می کنی که ممکن است در آینده کسانی بیایند و دیدگاه های سازمان و تو را تجدید نظر کنند. او گفت چنین چیزی ممکن نیست. گفت این تجدیدنظر طلبی است. این حرف بسیار سنگینی بود. توجه کنید که این حرف را یک فقیه سنتی هم نمی زد، در فضاهای سنتی هم اگر کسی بگوید حرف من حرف خداست، می گویند طرف بی سواد است.”
رجوی البته چنان که آن روز به گرگانی گفت، هرگز تا چهار دهه بعد هم اجازه نداد کسی در دیدگاه های او تجدیدنظر کند. کوچکترین سئوال و انتقاد به رجوی، منجر به ارعاب، شکنجه بایکوت، سلول انفرادی و حتی حذف فیزیکی درون تشکیلاتش شد و امروز مقام رجوی در ذهن تشکیلاتی مجاهدین، چنان مقدس و بدون خدشه است که حتی مرگ او را نمی توانند مورد سوال قرار دهند، تأیید یا تکذیب کنند.
مزدا پارسی