در فرهنگ لغت دهخدا معنی کلمه” بزودی”، یعنی به عجله، به شتاب، با شتاب و سرعت، شتابان… است.
در فرهنگ معین هم، معنی کلمه”بزودی” یعنی، زود، بسیار زود، بسیار سریع…
اما، در فرهنگ لغات رجوی ها،” بزودی” یعنی:
– تا وقتی که زنده هستیم
– تا وقتی که بمیریم
– تا سرنگونی!
– از اذان صبح که مرضیه خوانده تا اذان صبح سرنگونی در تهران
– تا ما به قدرت برسیم
– تا ظهور رهبر غائب مان برادر مسعود
– تا رئیس جمهور قانونی شدن خواهر مریم
– تا رسیدن به جامعه بی طبقه توحیدی
– تا عبور همه مردم ایران از انقلاب ایدئولوژیک خواهر مریم
– تا رسییدن همه مردم ایران به قله رهائئ
نشریه الیوم، از قول مریم عضدانلو در نمایش غیر ایرانی ویلپنت:
” این رژیم بزودی سرنگون خواهد شد. بزودی، بزودی، بزودی…
ما از حقوق سیاسی مردم دفاع خواهیم کرد، بزودی، بزودی، بزودی…”
واقعیت این است که برایمان مشخص نیست که تاریخ مشخص و دقیق سرنگونی کی و چه روزی است؟!
اما چون می دانم، ایشان گرفتار مغزشوئی و سرکوب در درون مناسبات می باشند، بنده قبول زحمت کرده و از قول ایشان در مورد جمله: این رژیم بزودی سرنگون خواهد شد، و کلمه” بزودی” از طرف ایشان توضیحاتی می دهم:
من، مریم قجر عضدانلو، مهندس شیمی از دانشگاه تهران هستم. شوهر اولم مهدی ابریشمچی، شوهر دومم برادر مسعود است. البته در مورد این کلمه” برادر” هم در جای دیگری باید توضیحاتی بدهم، چون این برادر مسعود، کمی پا را فراتر گذاشت و به حریم و حرمت کلمه”برادر” هم تجاوز کرد. بگذریم، این کلمه” بزودی” که من گفتم، اولا در متن سخنرانی من گنجانده شده بود که حرف من نبود. ثانیا من اگر اینقدر از کلمه” بزودی” استفاده نکنم، دشمن فکر می کند هر کاری دلش خواست می تواند بکند، اینطوری لا اقل این هشدار را می دهم که در نوبت ریاست جمهوری، یک نفر هم هست که می خواهد بیاید و رئیس جمهور شود. ثالثا، من اگر این حرف ها را نزنم، دور و برم خالی می شود و در اردوگاه فرقه در آلبانی نیز کسی نمی ماند، من باید این امیدواری را بدهم که بالاخره به ایران خواهیم رفت. بخدا مسعود من را این همه سال معطل کرد و آخرش هم هیچی به هیچی. خودم هم از بس گفتم امسال سال سرنگونی است، خسته شدم.
والله، مسعود سر من هم کلاه گذاشت. هی گفت می بریدش به تهران. رو دوش قهرمانان می بریدش به تهران. این قهرمانان هم که قرار بود من را به تهران ببرند، خیلی نامردی کردند، خودشان به تهران رفتند، اما من را نبردند. من هم عاقشان کردم، شیرم را حرام شان کردم. به مسعود قول داده بودند که من را به میدان آزادی در تهران ببرند. اما نامردا، زیر حرفشان زدند.
من مهر تابان آزادی هستم. به بچه های آلبانی هم گفتم که اگر امسال تا بهمن، مرا به تهران نبرید. بخدا دیگر جهیزیه ام را هم که از خانه مهدی به خانه مسعود آورده بودم، برداشته و به جائی خواهم رفت که دست هیچ کس به من نرسد، به جائی خواهم رفت که قدر من را بدانند، به جائی خواهم رفت که تا به ابد آنجا بمانم،”بزودی” به زباله دان تاریخ خواهم رفت…
فرید