امروز بیش از 5 سال از واقعه مشکوک کشتار در اشرف می گذرد. 53 کشته و 7 مفقود نتایج این درگیری در پادگان اشرف بود.
هنوز مدارک مستدل و قاطعی در این زمینه وجود ندارد، تا به طور یقین از کم و کیف آن آگاه شد.
از آنجا که تجربه شخصی سالیانم در پادگان اشرف می گوید، اولا ایمان دارم که یک روده راست و ذره ای صداقت در بین سران سازمان وجود ندارد. ثانیا در سازمان هر دروغی، یک توجیه کاملا روتوش شده، پشتش دارد. نتیجه این که تمامی گفته های سازمان دروغ بوده و فریبی بیش نیست.
پس ابتدا باید بدون توجه به گفته های سازمان، این واقعه را بررسی کرد.
به گزارش خبرگزاری رویتر در 5آذر 92، یک مقام ارشد حکومت عراق گفت” نزاعی در بین نفرات این کمپ وجود داشته و برخی از مهاجمان از داخل کمپ بوده اند. سناریوی دیگر این است که 7نفر مفقود پشت این حمله بوده اند”.
دولت بغداد دست داشتن در این واقعه را تکذیب میکند و مقامات می گویند که نزاع داخلی دلیل این رویداد بوده است.
چه بر سر آن هفت نفری که ظاهراً ناپدید شده اند آمده است؟
اسوشیتدپرس گزارش می دهد که وزیر حقوق بشر عراق شیاء السودانی و مسوول مسائل مجاهدین خلق در دولت عراق جرج باکوس، هر دو تکذیب می کنند که این افراد در زندان های عراق باشند. بازتین، مأمور سازمان ملل نیز اطلاعی از مکان این افراد ندارد.
دستگاه تبلیغاتی سازمان ادعا میکند که آن ها توسط نیروهای عراقی گروگان گرفته شده اند.
حدس دیگر بر اساس این گمان که مسعود رجوی در آن جا پنهان شده بوده است، شواهد قوی وجود دارد که اگر سناریوی حمله از بیرون اشرف درست باشد، هدف از حمله به کمپ اشرف دستگیری و کشتن وی بوده است.
هفت فرد ناپدید شده حلقه ی درونی بسیار نزدیک به رجوی بوده اند. آن ها” بخشی از نقشه ای از پیش طراحی شده برای نجات دادن وی در صورت رخدادن چنین حملاتی بودند. دیگر اعضا آن جا بودند تا در برابر هرگونه تهاجمی مقاومت کنند و به مسعود رجوی و محافظانش فرصت بدهند تا فرار کنند.”
علاوه بر این ها، حمله به کمپ اشرف پیش تر نیز توسط سازمان پیش بینی شده بود. اگر واقعاً انتظار چنین حملاتی را داشتند، چرا پیش از کشته شدن این شمار زیاد از نیروهایشان کمپ را تخلیه نکردند و سر سختانه خواهان بازگشت به اشرف بودند؟
اما در این بین، سناریوی اول یعنی درگیری درونی و سناریوی دوم، حمله به اشرف از بیرون، سناریوی اول دلایل و مستندات قوی و بیشتری دارد.
آنچه که مهم است، این خون ها همه به خاطر مسعود رجوی ریخته شده است.
رها کردن تنی چند در اشرف، محصور، بی دفاع و بی سلاح، آیا نوعی خودکشی یا نوعی قتل عام نیست؟
کوبیدن بر طبل اینکه” آنچه در اشرف و لیبرتی جریان دارد، عین کارزار سرنگونی است”، توسط مسعود رجوی، چیزی جز عطش سیری ناپذیر او از خون های ریخته شده طی سالیان است؟
مریم هم که از قلب اروپا پیام می دهد که:
” کاش در کنارتان بودم تا شما را با فرقها و قلبهای شکافته شده در آغوش می کشیدم”
کسی نیست بگوید که ای عفریته، کسی که تورا قبل از جنگ به زور اروپا نبرد. دستبند و پابند هم که نبسته بودند. 300 نفر از جگرگوشه ها را هم با خودت قبل از جنگ فراری دادی.
الان این اشک تمساح ها چیست؟ چرا با احساسات پاک عده ای اسیر در چنگالت بازی می کنی؟
کجا برای این بی گناهان، عزا گرفتید؟ کی یک سوگواری برای کسانی که سالیان جان برکف بودند برگزار کردید؟
خانواده این عزیزان ماهها در پشت همان سیاج های اشرف، بست نشستند، اما دریغ از یک ساعت ملاقات.
مرحوم بهروز ثابت از کسانی بود که از نزدیک با او آشنایی داشتم، آیا حیف نیست؟ آیا بهروز و امثال بهروز حق زندگی آزاد را نداشتند؟
نامه برادر بهروز را برای ثبت مجدد در تاریخ می آوردم، شاید یک لحظه شرم داشته باشید…
نامه اکبر ثابت، برادر بهروز ثابت کشته شده در اسارتگاه رجوی.
بنام خدا
من اکبرثابت هستم. تنها برادرم را ازدست دادم. هرچند سالیان از وی بی خبر بودم و درحسرت درآغوش کشیدنش میسوختم ولی دردلم امید وآرزو داشتم که روزی خواهد رسید که وی را ببینم ودرآغوش بگیرم و ببوسم ولی الان همان آرزو هم تمام شد و دیگر بهروز نازنینم را نمی بینم.
قبل ازسال تحویل برغم داشتن مشکلات کاری سختیهای سفر را هم تقبل کردم و برای یک ساعت ملاقات حضوری با بهروزبه عراق رفتم. دوهفته از لابلای سیاج و حصارایجاد شده دراطراف پادگان اشرف دنبال بهروز گشتم آنقدر نگاه کردم که چشمانم باد کرد وخواب نداشتم وآنقدراسم برادرگلم را فریاد زدم که دیگرصدایی ازمن درنمی آمد وفقط به عشق دیدارشب و روز را سپری میکردم ولیکن سران تشکیلات رجوی به رحم نیامدند ونه تنها اجازه ملاقات ندادند بلکه فحش و ناسزا نثارمان کردند که البته شایسته خودشان بود.
الان چه کارکنم بهروزمن نیزقربانی دستگاه فاسد و قدرت طلب رجوی شد و بایستی پاسخگوی خون بهروز باشد واز این بابت ادعای خونخواهی دارم. ادعای دادخواهی دارم.
ازسازمانهای حقوق بشری و وجدانهای آگاه بشری استمداد می طلبم. ازدولت عراق خواستاراین هستم که حداقل با تحویل دادن جنازه برادرم مرهمی بردلهای سوخته من وخانواده ام بگذارد. من اجازه نمی دهم جنازه برادرم درخاک غصبی اشرف مدفون شود اوسالیان درکسوت سربازی برای وطنش انجام وظیفه کرد ودوست داریم درخاک خودش و در زادگاهش مدفون شود.
ای خدا دراین کره خاکی انگاری فریادرسی نیست. به درگاهت پناه میبرم وآرزوی صبروشکیبایی دارم خصوصا قلب شکسته مادرسالمند و بیمارم را خودت تسکین بده.
ازطرف خانواده داغدارومصیبت دیده – اکبرثابت
حیات رجوی ها، با این خون ها تا به امروز ادامه داشته است و در تجمعات خود هنوز این عکس ها را روی دست خود می گیرند.
در خاتمه ضمن تسلیت به خانواده همه داغداران، آرزو می کنم نفرین مادران و پدران دل سوخته و حسرت به دل خانواده ها، دامن ناپاک مسعود و مریم را بگیرد، دادخواهی و خونخواهی این خانواده ها به یقین روزی به سرانجام خواهد رسید…
فرید