مسعود رجوی: هنرتان این است که همین بزغاله ها را آدم کنید

دهم شهریورماه 1392 که هم اینک سالگردش را پشت سرمی گذاریم روزی بود که 52 عضو اغفال شده در مقر اشرف مضمحل شده با تصمیم نابخردانه وخودخواهانه رجوی به بهانه دروغین حفظ اموال اشرف، به قربانگاه رفتند و جان شان را فدیه جاه طلبانه رجوی کردند.
سایت رجوی ضمن پاسداشت قربانیان وقت درخصوص یکی ازقربانیان بنام علی فیضی شبگاهی مطلبی را بقرار زیر جعل کرد که بسیارقابل تامل است:
” شهید قهرمان علی فیضی، همچنین مدتی مسئولیت آموزش نیروهای جوان به جان آمده‌ای را داشت که از جهنم خمینی گریخته و به ارتش آزادیبخش پیوسته بودند،
رشید قهرمان در مورد این نیروهای جوان می‌گوید:
والله کلمه خستگی برای فرماندهانی که با اینها کار می‌کنند شاید کلمه نامانوسی باشه، لذت بردن از کار با این بچه‌ها چیزی هست که ما را به امید این‌که صبح روز بعد رو زودتر شروع کنیم و شب هر چه دیرتر تموم بشه تا بتونیم با این بچه‌ها کار و مسئولیتی را که داریم پیش ببریم، این شوقی را و شوری را در بین همهٴ مسئولان این‌جا ایجاد کرده که فکر می‌کنم نیازی به توضیح بیشتر من نیست”.
خوب است بدانید که رشید با چه کسانی کارمیکرد که حاصل ازآن لذت برایش داشته است!؟
ازشروع سال 1378 تشکیلات مافیایی رجوی برای جبران ریزش نیرو و بدست آوردن سیاهی لشکرشروع کرد به عضوگیری نیروهای جدید ایرانی ازکشورهای دبی وامارات وپاکستان وافغانستان وحتی ترکیه وسایرکشورهای هم جوارعراق….
این نیروها اساسا تفاله های جامعه ی ایران بودند که هرکدام به تناسب حال شان ناگزیر ترک وطن کرده و بالاجبار از خانه و خانواده خود گسسته بودند. مشتی معتاد بودند، مشتی دیگرفاسد وعیاش بودند، مشتی قاتل بودند وتحت پیگیرد قانونی قرارداشتند ومشتی دیگردزد وکلاش بودند وخلاصه اینکه آدم درست وحسابی نبودند تا جذب یک سازمان تروریستی ومافیایی بشوند.
این قماش ازنیروها هرکدام با وعده وعید و با دوز و کلک به عراق واشرف کشانده شده بودند تا رجویها پز بدهند که توانستند اعضای جدید عضوگیری کنند ویک جورهایی توی سراعضای ناراضی وبریده هم بزنند که ببینید چقدراعضای جوان وتازه نفس عضوگیری کردیم واین درشرایطی است که شماها درمناسبات کم آوردید وقصد جدایی وترک تشکیلات را دارید!
پرسنلی تشکیلات رجوی بخاطر اینکه اعضای قدیمی با دیدن این قماش آدمهای بزهکار و نابکار و معتاد و…متناقض نشوند، آنها را قاطی جمع به اصطلاح رزمندگان اشرف نکردند بلکه مقری جداگانه تحت عنوان پذیرش برایشان تدارک دیدند وبرایشان فرماندهانی ازجمله علی فیضی (رشید) را مشخص کردند تا بتوانند ضمن مغزشویی آنان را سربراه بکنند تا آدم بشوند.
حالا مدتی گذشته بود وفرماندهان ازتربیت تشکیلاتی آنان حاصلی ندیده بودند وخسته وبریده درجلسه فرماندهان با شخص رجوی شرکت کرده بودند که خودم هم درجلسه شرکت داشتم. فرماندهان پذیرش وقت جملگی پشت میکروفون رفتند وبه جذب چنین نیروهایی اعتراض کردند ازجمله علی فیضی پشت میکروفون رفت و مثل سایر دوستانش گله گزاری کرد که” اصلا با این آدمها نمیشود کارکرد. به صراطی مستقیم نیستند. اهل نظم و نظام نیستند. بیدارباش مشخص ندارند و در جلسات آموزش شرکت نمیکنند. مشکلات اخلاقی زیادی دارند. همه شان ناباب هستند و روی همدیگرچاقومی کشند وافتضاح ببارمی آورند و…”
در این لحظه رجوی تاب نیاورد وپرخاشگرایانه وبا عصبانیت تمام گفت:” بس کنید. بس کنید. دیوانه شدم من. اسم شما فرمانده هست یعنی.. اگر آنها عاقل وبالغ بودند که نیازنبود دست شما بدهم.
من یک مشت بزغاله را به شما سپردم تا آدم شان کنید. شیرفهم شدید یا نه!؟”
پوراحمد

خروج از نسخه موبایل