به دیدار خانواده ای رفتیم که بسیار برای رهایی برادرش فعالیت نمود تا شاید بتواند او را از چنگال تشکیلات رجوی جدا نماید او با اینکه برادر ناتنی اش می باشد از هیچ گونه سعی و کوششی کوتاهی نکرد و هم چنان دلش برای رهایی برادرش می طپد.
آقای نیکزاد با دیدن ما بسیار خوشحال شد و یک لحظه به یاد برادرش افتاد و به فکر فرو رفت که چرا رجوی اجازه ملاقات نداد و به یاد دیدار با برادرش در سال 82 افتاد که بعد از سالها در اشرف و با اصرار و استقامت توانست با او ملاقاتی چند ساعته داشته باشد ولی از آنجایی که چند نفر مزاحم بودند عملاٌ وی نتوانست با برادرش راحت صحبت کند و در نهایت برادرش از ترس اینکه باید جواب مسئولین فرقه را بدهد سریع از محل رفت.
شاید رجوی فکر می کند می تواند ما را از دیدار و رهایی برادرم ناامید کند ولی ما یعنی همه خانواده ها هم قسم شدیم که تا رهایی کامل همه نفرات گامی به عقب نگذاریم.
البته با صحبت های آقای نیکزاد که بسیار انگیزاننده بود این امیدواری را زنده کرد که با وجود این گونه خانواده ها به طبع رجوی و تشکیلاتش هیچگونه آینده ای نخواهند داشت. حال هر چقدر سران فرقه رجوی می خواهند با انواع دروغ و فریبکاری نفرات را باز هم در تشکیلات شان نگهدارند.
هر چند صحبت های آقای نیکزاد با آن طبع گرمی که داشت بسیار جالب بود و اصلاٌ متوجه گذشت زمان نشدیم ولی این قول را به او دادیم که باز هم مزاحم وی شده و از صحبت های دلگرم کننده وی لذت ببریم.