اهتزاز پرچم سفید مجاهدین در عراق

همه چیز در چشم بهم زدنی اتفاق افتاد!
همه تانک ها، پر از مهمات، زرهی ها آماده، تانکرهای سوخت، پشتیبانی، لجیستک، مهمات، آذوقه، همه و همه، خبر از یک جنگ قریب الوقوع و حتمی علیه ایران می داد.
نیروهای ائتلاف، علیرغم نداشتن مجوز از سازمان ملل برای حمله، نبردی سنگین را از جنوب عراق آغاز کردند.
عید نوروز 1382، در منطقه قره تپه، تاریک ترین عید نوروزی بود که در عمرم دیده بودم. شب ها فقط نور ضدهوائی ها در آسمان عراق دیده می شد.
مسعود رجوی چون می پنداشت، آمریکا هرگز به عراق حمله نخواهد کرد. از همان آخرین نشست، برای روحیه دادن به نیروهای ضعیف شده خود طی سالیان قرارگاه نشینی در عراق، فرمان حمله به ایران را در صورت شروع جنگ عراق، صادر کرده بود.
اما، بمباران فیلق 2 و پارسیان، همه چیز سازمان را چرخاند. عقب نشینی به سمت اشرف از بعد از آن بمباران آغاز شد. شاید مسعود در پارسیان بود و متعاقب زخمی شدن، دستگیر شد و فرمان برگشت داد.
بمباران پل صدور نیز یکی از نقاط عطف در صحنه نظامی آنروز بود. محاصره کامل سازمان توسط نیروهای ائتلاف و بطور مشخص نیروهای آمریکائی بعد از این قضایا، آغاز گشت.
همه در زیر بمباران های آمریکا به سمت اشرف ستون شده بودیم. علیرغم سانسور خبری شدید در سازمان، اما از کانال توده های سازمانی در اشرف مطلع شدیم که حدود 23-22 نفر زیر بمباران کشته شدند و چیزی در حدود 70 نفر از نیروها فرار کرده وبه نیروهای مرزی ایران تسلیم شدند.
بقیه به اشرف برگردانده شدیم.
محاصره کامل اتفاق افتاد. خلع سلاح آغاز شد. اکیپ های زیادی برای جمع آوری ادوات و تجهیزات نظامی و هر آنچه باقی مانده بود، راه اندازی شد.
فضای شدید یاس و سرافکندگی، تمامی ستادها و قرارگاههای 22 گانه اشرف را فرا گرفته بود. سلاحی که سال ها آن را ناموس و… خود می دانستیم، دودستی تسلیم نیروهای آمریکائی شد.
اکیپ های جمع آوری، با خودروهای مشخص شده، در سمت چپ (شاگرد) به پرچمی سفید، مزین گردیدند.
رنگ پرچم سرخ، برای نیروهای انگلیسی بود، پرچم نارنجی مخصوص خودروهای آمریکائی بود، رنگ سفید (که در تمامی جنگ ها رنگ تسلیم و شکست است) به خودروهای محدود جمع آوری ما تعلق گرفت.
در اولین نشست قرارگاه، همه تناقضات پرچم سفید خود رامطرح کردند. جوابی وجود نداشت. پاسخی منطقی نبود. فقط استدلال می شد به پیام برادر…
قانونمندی ها عوض شده بود. عراق در اشغال کامل نیروهای ائتلاف بود! اشغالی که مجوز شورای امنیت را هم نداشت.
قبل از اشغال عراق، مجاهدین در یک هماهنگی کامل با صدام حسین و دولت عراق، شعارهای ضد امپریالسیتی و ضد آمریکائی می دادند! ولی بسرعت پرچم سفید را بالا بردند و بعد با آمریکا وارد مذاکره و سازش شدند.
در تاریخ نمونه های بسیاری داریم که رهبران ننگ تسلیم را نپذیرفتند و مردانه ایستادند، اما مسعود رجوی مرد میدان های سخت نبوده و نخواهد بود.
بعنوان مثال اشاره ای می کنم به پایداری سردار ایران، ستارخان!
در تبریز، هنگامیکه تقی زاده های محقق!! (که به راه خیانت به نهضت پیوستند) میدان را خالی گذارده و فرار کرده بودند، ستارخان مردانه مقاومت کرده، راه صحیح مقابله با دژخیمان محمد عـلیشاه را انتخاب نمود و صدای شلیک تفنگهای او و یارانش، ولوله ی سیاست بازانی را که در صدد تحکیم پایه های استبداد بودند، محو کرد. ستارخان همیشه پیشاپیش سربازان خود و در مرکز خطر جنگید و هر گز خیال تسلیم و شکست بخود راه نداد.
داستان عمل قهرمانانه اش در سرنگون کردن پرچمهای سفید تسلیم در برابر استبداد بر سر در خانه ها در بعضی از محلات تبریز در سخت ترین لحظات مبارزه در ایامی که بیش از سی هزار سرباز و اجیر دولتی، عده ی قلیل او را در محله امیرخیز محاصره کرده بودند، سرمشقی از مقاومت و پایداری در لحظات سخت نبرد می باشد. پس از سرنگونی بیرق های سفید بود که شهر یک پارچه از جای جنید و تا سراسر ایران را به جنبش نیاورد، از پای ننشست.
در چنین شرایطی بود که ستارخان قدعلم کرد، ورق را برگرداند و با این شاهکار خود جانی تازه در کالبد مردم دلمرده داد. مردمی که شراره های انقلاب را خاموش شده می پنداشتند تا دیدند هنوز اخگری از خطه ای از کشور برخاست، به سوی آن رو آورده و دلهای خود را با نور آن روشنی دادند.
ستار خان شجاعت را با فروتنی، رزمندگی را با جوانمردی، سپاهیگری را با درایت، و صداقت را با مردم دوستی توام داشت. این قهرمان آزادی با این ویژگی های برجسته در یک لحظه حساس و تاریخی به پا خاست که دموکراسی نوپای ایران با کودتای محمد علی شاه از بین رفته و ظلمت استبداد، سراسر کشور را فرا گرفته بود.
جواب دندانشکن این” اسب فروش بیسواد” به کنسول روس در تبریز که می خواست به هر حیله او را از جنگ بازداشته و وادار به تسلیم کند و باو پیشنهاد کرده بود که پرچم تزار روس را بر بالای خانه خود نصب کند تا از حمله دولتیان در امان باشد، در روزگاری که وکیل با سواد تبریز، تقی زاده در سفارت انگلیس پنهان شده بود، بهترین دلیل بر احساسات عالی میهن پرستانه وی و مقاومت و مبارزه آگاهانه اش دربرابر دخالت خارجیان در امور مملکت بود. ستار خان در جواب کنسول روس گفته بود” ژنرال کنسول، من میخواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید. من زیر بیرق بیگانه نروم.”
اما مسعود رجوی که روزگاری اصل” اتحاد نیروها علیه امپریالیسم” را مطرح می کرد و همه توده های سازمانی درمورد آن اجماع داشتند. در سربزنگاه عراق بیرق سفید ننگ و تسلیم را بر سردر اشرف آویخت.
البته نظر نگارنده ابدا این نیست که مسعود رجوی می بایست با نیروهای ائتلاف سرشاخ می شد. بلکه زمانی که همه کشورها اتباع خود را از عراق خارج می ساختند. مسعود رجوی هم می بایست فکر خروج نیروها از عراق یا سکنی گزیدن در مرز اردن و یا هزارویک راه حل دیگر را انتخاب می نمود. چطور است که مریم با 300 نفرهمراه، فراموش نشدند و سرموقع از عراق خارج شدند اما بیش از 3000 نیرو در اشرف باقی ماندند و ننگ تسلیم بر چهره شان نقش بست؟.
همه ابهامات سالیان ما به کنار…
مسعود رجوی این واژگونی راهبردی و این شکست استراتژیک را چگونه می تواند تبیین کند؟
چگونه می تواند پاسخگوی نسل پرسشگر ایرانی و توده های سازمانی باشد؟ بوضوح روشن است که رهبری این سازمان، نگاه راهبردی و آینده نگرانه نداشت.
مسعود رجوی متاسفانه اهل عبرت، گذشته نگری و پذیرش خطاها هم نبود!
نه به آن سازماندهی میلیشیاهای ضد امپریالیستی و نه به این همگامی با بنیادگران آمریکائی و بیرق سفید زدن ها و تسلیم ها…
فرید

خروج از نسخه موبایل