همه می دانند که مسعود رجوی رهبر عقیدتی مجاهدین خلق، به یمن کشتار جوانان ایرانی و سوزاندن سه نسل به بهانه مبارزه، توانست به دلارهای فراوان دست یابد و برای خود و خانواده اش زندگی فوق لاکچری ترتیب دهد. اخیراً، در رسانه ها آمده است که پسرش نیز در کشور نروژ دارای یک زندگی مرفه و لاکچری است.
موضوع این مقاله، اگرچه به ریشه پول هایی که از خون جوانان ایرانی به دست آمده، حساس است و پرسش دارد، اما اصل ماجرا و سر کلاف، بر می گردد به حذف امام و امامزاده در مناسبات مجاهدین خلق که هر دو به دست مریم قجر و با دسیسه و حیله های جاه طلبانه این زن شرور و تروریست، انجام گرفته است و یکی از دلایل زندگی لاکچری امامزاده خلع شده از همین نقطه است. اگرچه لازم به اعتراف است که این امر برای مردم و اعضای تشکیلات بد نشد، اما قصد و نیت آمر و عامل چیز دیگری بوده است.
همگان می دانند که مسعود رجوی در سال ۱۳۶۰ و به هنگام فرار از ایران، زن و فرزند خود را در ایران باقی گذاشت تا اگر اتفاقی برای آنان پیش آمد نانش را بخورد و مرتبه اش را بالاتر ببرد. از خوش شانسی او، زنش اشرف ربیعی، در زمستان همان سال در حین درگیری در تهران کشته شد، اما فرزندش زنده ماند و به خانواده مسعود رجوی در مشهد مسترد شد.
مسعود رجوی توانست با هزینه فراوان فرزندش را از ایران به فرانسه و سپس به عراق انتقال دهد که او نیز همانند سایر فرزندان مسئولین سازمان از احترام و زندگی مرفهی برخوردار بود. سپس در سال ۱۳۶۹ و جنگ اول خلیج فارس که مجاهدین خلق ۹۰۰ کودک باقیمانده در قرارگاه اشرف را به خارج از عراق ارسال کردند، فرزندان مسعود و مریم رجوی، نیز مابین کودکان مجاهدین بودند که آنان به فرانسه رفته و دارای زندگی مرفه و تحصیل و بادیگارد و امکانات فراوان شدند.
تا این جای قضیه، مسعود رجوی که در عراق پشت سر هم انقلاب ایدئولوژیک راه می انداخت و خود را با امامان شیعه مقایسه می کرد و گاهاً از خدا بالاتر می دانست، حواسش نبود که باید با فرزندش چه کند. او از سال ۱۳۷۶، مجدداً فرزند خود را از فرانسه به عراق فراخواند تا پروژه امامزاده سازی را تمام کند و جانشینی برای خود انتخاب کند اما او در گذشته اشتباهاتی مرتکب شده بود که پروژه امامزاده سازی فرزندش را مشکل می کرد.
مسعود رجوی که در گذشته و سال ۱۳۶۳ از مریم قجر خوشش آمده و به دنبال وصلتش، زندگی خانوادگی اش را از هم پاشانده بود ناگزیر بود که به او رده همردیفی یعنی رهبر عقیدتی، اهدا کند و وقتی که کار از کار گذشت و مسعود رجوی به مقصود خود در داخل و خارج، دست یافت مجدداً اشتباهش را تصحیح کرد و او مریم قجر را در سال ۱۳۶۷ از رهبری عقیدتی مجاهدین، عزل و به مسئول اول سازمان تنزل درجه داد و النهایه از سال ۱۳۶۸ به دنبال حرمسرایی که مریم قجر برای مسعود رجوی ترتیب داد متقابلاً مسعود رجوی زن اول خود مریم قجر، را به ریاست جمهوری ارتقاء درجه داد و او را در سال ۱۳۷۳ به اروپا فرستاد تا خود با مابقی زنان و سوگلی های بی شمار، تنها بماند.
مسعود رجوی که سر مریم قجر و شر اول، را خلوت دید فرزند خود را از پاریس به عراق فراخواند تا وی را جانشین خود کند. او در این رابطه میرزابنویسان و شکنجه گرانی چون حمید اسدیان و نادر رفیعی نژاد و عباس میناچی و چند تن دیگر را مامور این پروژه کرد تا در اسرع وقت یک شجره نامه مقدس، درس حقوق و عملیات های مصنوعی و غیره را برای امامزاده شدن فرزندش تهیه و تدارک ببینند. مریم قجر که در فرانسه زندگی فوق لاکچری به هم زده بود اما شش دانگ حواسش به عراق و قرارگاه اشرف بود مبادا مسعود رجوی توسط سوگلی های دیگر و یا فرزندش، او را غافلگیر و دور بزند، از ماجرای پروژه امامزاده سازی آگاه شد و بی تعارف و با وقاحت، به مسعود رجوی رساند که او اشتباه می کند و با توجه به مشکلات اشرف ربیعی و مسعود رجوی و همچنین موضوع موسی خیابانی، به رهبر عقیدتی قبولاند که شجره نامه فرزندش این گونه نیست که او می پندارد بلکه موضوع دامی است که جمهوری اسلامی برای او پهن کرده تا پس از ارتکاب اشتباه، شجره نامه حقیقی فرزندش را رو کند و آینده رهبری مجاهدین را ابتر و افتضاح کند. مسعود رجوی نیز که آدم شکاک و متوهمی بود و سخت به ایران مشکوک بود، قید پروژه بزرگ سازی فرزندش را، زد و قدرت را دربست در اختیار سوگلی اول خود قرار داد و یا این که با این حیله و دسیسه، مریم قجر، رهبری و جانشینش را دور زد و همه قدرت را از آن خود و عجوزه های دیگر کرد.
پس از این ماجرا، طبیعی بود که امامزاده پوشالی مجدداً فیلش یاد هندوستان بکند و به دنبال باجگیری از پدر و مادرش باشد که آن ایام مسعود رجوی به فرزندش چنین امتیازی را نداد تا این که اخیراً جانشین رهبری مجدداً و بنا بر رویه ای که از پدر آموخته بود، تعدادی از قربانیان فرقه را دور خود جمع کرد و فراخوان به ادامه مبارزه داد مبنی بر این که باید از دست سران مجاهدین شکایت و حکایت کنیم و از آنان امتیاز بگیریم که النهایه با جا گذاشتن و قربانی کردن قربانیان، خود به امتیازات فراوان دست یافت و به ریش دیگران خندید که البته این امتیازات در اصل از جانب مریم قجر و به تلافی موقعیتی که فرزند مسعود رجوی در فرقه می توانست داشته باشد، به عنوان حق السکوت و باج داده شد تا مبادا اصل ماجرا و آنچه که رهبری فرقه مترصد اجرای آن پروژه بود به بیرون درز کند.
در مقابل زندگی و امکانات لاکچری فرزندان سران مجاهدین خلق، قربانیانی بودند که یا در خارج از کشور و به دور از خانواده به زندگی حداقل و فلاکت بار تن دادند، مورد سوء استفاده و تجاوز جنسی قرار گرفتند و یا این که در قرارگاه اشرف واقع در عراق گوشت دم توپ رهبران سازمان شدند که نتیجه اسارت و مرگ فرزند هادی شمس حائری و جوانان دیگری که هم اکنون به زیر تلی از خاک خفته اند نمونه های فراوانی است تا این قطار معیوب مرگ همچنان به راه خود ادامه دهد. همچنین نمونه های دیگر و آخر و عاقبت سایر جوانانی که می بایست در شرایط مساوی با فرزندان مجاهدین خلق به سر می بردند اما به شقایقهای زخمی و عبرت روزگار بدل شدند در کتاب «شقایقهای زخمی» چنین آمده است.