دیدار با محمد طاهر محمدزاده در دفتر انجمن نجات گیلان

همسر و فرزندانش چشم براه سید ولی هستند
سید ولی محمدزاده از افسران ارتش جمهوری اسلامی ایران با سابقه خدمت 7 ساله در گیرودار جنگ تحمیلی، مابعد نقش آفرینی تحسین برانگیز درموضع دفاعی ازآب وخاک و وطن زیبایش ایران به اسارت صدامیان درآمد ودرهنگامه تبادل اسرا دراثر اغفال و مغزشویی باند مافیایی رجوی از چاله به چاه عمیق بطالت کشانده شد وضمن دوری 30 ساله از همسر و دو فرزند دلاورش، با فرقه ای همراه شد که هیچوقت وهیچگاه انتخابش نکرده بود.
از والدینش؛ پدردرهنگامه بدرود حیاتش بی آنکه بتواند حاصل عمرش را درآغوش بفشارد، چشم انتظارجان به جان آفرین تسلیم نمود و مادر پیر و ناتوان در بستر بیماری کماکان چشم انتظار دلبندش لحظه شماری میکند.

تراژدی صعب وسنگین وغمبارتر در آنست که علاوه بر والدین رنجدیده از ظلم وجور رجوی، قربانیان دیگری ازاین خانواده روستایی یافت می شدند که بطورمضاعف متحمل فشارمعیشتی زندگی خاصه خلاء نبود همسر و پدر را با تمام وجود احساس کردند ومیکنند وآنان کسانی نیستند الا همسر وفادار سید ولی و دو فرزند پسرش که در طول 30 سال گذشته بسا سختی و ناملایمات را بجان خریدند و برای لحظه دیدار همسر و پدر به خدای خود متوسل شدند.

محمدطاهر از برادران سیدولی عضو اسیر رجوی در آلبانی در سالیان گذشته از هیچ کوششی برای رهایی سید ولی از چنگال اختابوس رجوی و رسیدن برادراسیرش به کانون پرمهرخانواده دریغ نکرد. طوری که بارها و بارها خود را به اضلاع چهارگانه اسارتگاه اشرف درعراق ناامن رساند و سید ولی را فریاد کرد که متاسفانه نه تنها صدای بغض آلودش به گوش سیدولی اسیر نرسید و مطالبه به حقش را پاسخ نگرفت، درعوض گمارده های رجوی سرش را با سنگ هدف گرفتند و شکستند.

در دیدار اخیر با محمدطاهر، ایشان را بسیار نگران و مضطرب دیدم و با درآغوش کشیدنش از احوال ایشان و خانواده خاصه فرزندان آزرده دل سیدولی جویا شدم که با آهی جگرسوز گفتند:”من هم از شما بخاطر همه زحمات تان ممنون و متشکرم و اینکه روزی برسد که خبرخوشی ازشما درخصوص رهایی برادرم از خانه عنکبوتی و سالمندان رجوی در آلبانی و بازگشتش به وطن وخانه وکاشانه خودمان را داشته باشم و برای دیگر اعضای خانواده ام به سوغاتی ببرم. حقیقت امر مادرم سالمند و بیمار روی تخت بیمارستان چشم انتظار دلبندش سیدولی است و دائم نام سیدولی را زمزمه میکند وخبرش را از من میگیرد و من هم چاره ای ندارم الا اینکه نزد شما بیایم وازایشان خبرگیری کنم. همسر و فرزندانش هم که دیگر بطور مضاعف فکر و ذکرشان سیدولی است وهمه اینها موجب شده که سیلی ازغم واندوه خانواده مان را در بر بگیرد و دلسرد مان بکند ولی هنوزمن امید دارم که روزی برادرم برمیگردد.”
پوراحمد

خروج از نسخه موبایل