سران فرقه رجوی، کی می خواهند از گذشته ننگین و استبدادی خود عبرت بگیرند؟ کی می خواهند دست از اوهام خون آلود خود بکشند؟
عاقلان گویند: آزموده را آزمودن خطاست. سالها رجوی ها، با اصرار بر سیاست های غلط خود، نسلی را نابود کرد. هیچ فزایندگی و تکثیری هم نبود. دیگراعضای اسیر در سازمان، همه آزمون ها را دادند و بعضا با خونشان، اغلب با عمرشان، با فدای حداکثری شان، با تحمل حبس های سنگین و بیجا، همه احساسات و عواطفشان را قربانی مطامع رجوی کردند. اما نتیجه هیچ! همه درهمان قدم اول منجمد ماندند. رجوی هیچ حرکتی به جلو نداشت. بلکه فرسنگ ها به عقب رفت. از ارزش های انسانی فاصله گرفت.
یک بار از مسئولم سئوال کردم: ما اگر با این تعداد از نیرو در یک فعالیت اقتصادی شرکت می کردیم، آیا موفق تر عمل نمی کردیم؟ مبارزه مان را هم در کنار کار اقتصادی انجام می دادیم.
انگار که کفر گفته بودم! گویی از جملات حرام و ممنوعه استفاده کرده بودم!
او فقط پاسخ داد: ما مجاهدیم! ما رسالت یک نسل را بر دوش داریم.
انگار ما چه گلی بر سر مردم زده بودیم که بقیه نزده بودند. ما فقط در حصارهای بسته یک فرقه جهنمی، در عراق سوزان، به کیسه کشی تانک ها و زرهی های فرسوده مشغول بودیم. ما اعضاء همه وظائف خود را به نحو احسن انجام داده بودیم. ما همه چیز خود را فدا کرده بودیم. از همه چیزخود گذشته بودیم. حتی به فرمان رهبر، حرمت شکنی کرده و خانواده های خود را خانواده الدنگ خطاب کرده و آنان را با سنگ و تراشه آهن زدیم.
اما چه کسی وظائف خود را انجام نداد؟
چه کسی به ما خیانت کرد؟
چرا به ما خیانت شد؟
ما به مثابه شاخ وبرگ آن درخت تنومند، تمام وظائف خود را به نحو احسن انجام دادیم و هیچ نگفتیم. غر نزدیم! شکایت نکردیم! موقع خروج از زندان انفرادی نیز، از” خود” قبلی مان اعلام انزجار کردیم. به گفته سازمان” خمینی” درونمان را کشتیم. اما حاصلی ندیدیم. اما زنده نشدیم. بیشتر در قبر رجوی فرو رفتیم.
امروز باز آزمون ریشه هاست! آزمون رهبری است.
چرا با تداوم بخشیدن به انقلاب درونی، همه را در درون قبر سیاه رجوی فرو بردند.
شاید رجوی، ریشه این درخت نیست؟ شاید رهبری مجاهدین اصلا، اهل ریشه و پایه نیست.
رهبری میوه های این درخت را چید و در سبد جهالت خود همه را پوساند. ریشه این درخت پوسیده کهن هم، درآب ریشه نداشت. در منجلاب جهالت یک فرد ریشه داشت. رجوی این درخت کهنسال را خشکاند.
رجوی باغبانی بود که باغداری را بلد نبود. مسعود رجوی و مریم، با این درخت پوسیده جهل و نادانی، شاخ و برگ این درخت را هم به باد فنا داد.
امروز آزمون ریشه هاست. امروز زمان دست کشیدن رجوی از اعمال غلط خودش است. امروزعزم جداشدگان در صدد کندن ریشه پوسیده این درخت از خاک سیاه و جهنمی است.
زمانی همه، آن درخت را دردشتی سبز و باغی زیبا، با آبشارهای خروشان و درختانی سربه فلک کشیده وطبیعتی زیبا و سرسبز می انگاشتند! اشرف از دور شهرکی زیبا و سرسبز می نمود.
امروز زندان مانز در آلبانی در گرد و غبار خشکسالی، در هاله ای از حسرت به دلی ها و افسوس های جوانی، چتری از خیانت ها و فراموشی از حنیف ها و محسن ها و اصغرها را بر سر گذشته دور خویش کشیده است! اینک اسیران رجوی، جرعه جرعه زهری را می نوشند که سیاست های ابلهانه رجوی به ارمغان آورده است.
آه حسرت، دیر زمانی است که مهمان کانکس ها و اتاق های این شهر تاریک است. آسمان آبی آلبانی نیزهمچون عراق، چندصباحی است که دیگر با اعضای این فرقه سیاه، مهربان نیست. زمین بخشنده خدا دیربازی است که برکت را هم، هدیه دستان پینه بسته و رخسارهای خسته این خطه نمی کند … باشد که آزادی این اسیران از زیر چنگال رجوی ها، دوباره نفس این جوانان پیر را به گذشته شیرین آنان پیوند بزند. چهره مادران پیر و پدران دردمند، دوباره، با خنده آشنا شوند!
خدایا از تو می خواهیم، ریشه این درخت سیاه را از زمین برکن و فرزندان تو قسم می خورند انتقام خون های به ناحق ریخته شده در فرقه رجوی وبه دستان سران این فرقه را بگیرند و دوباره در راه اعتلاء و سربلندی این مرزو بوم بکوشند، ما امید داریم و به این امید زنده ایم که روزی، فراخواهد رسید که فرزندان این مرزوبوم در آلبانی از چنگال اسارت رجوی ها، آزاد خواهند شد…
فرید