زنان، مظلوم ترین لایه در مجاهدین

از زمانی که مسعود رجوی، بطور ریاکارنه و دروغینی، هژمونی در مناسبات سازمان را به زنان تفویض نمود، بر مظلومیت این زنان بشدت افزود. با این شیوه، زنجیری به پای آنان بست که براحتی، باز نخواهد شد.
– زنان باید اصلی ترین اهرم سرکوب یعنی فرماندهی، را در دست می گرفتند!
– زنان باید در نشست ها، فحش می دادند!
– زنان باید جوابگوی تقابلات همه مردان در برابر مسعود می بودند!
– زنان باید احکام زندان و شکنجه اعضاء را امضاء می کردند!
– زنان می باید، اول از همه بیدار و آخر از همه می خوابیدند!
– زنان باید بر جنایات و نسل کشی مسعود، چشم می بستند!
– زنان باید از هر جهت الگو می شدند، حتی اگر نبودند، باید وانمود می کردند!
– زنان باید بند” ب” را می پذیرفتند!
– زنان باید انتخاب می کردند، که در حریم مردی باشند (مسعود رجوی)، که اگر بخواهد با او همخواب گردند!
– زنان باید انتخاب می کردند که مهرطلبی نکنند، دوست داشته نشوند!
– زنان می باید، خشن می شدند (و این در تعارض با زن بودن بود)!
– زنان باید از زن بودن خود فاصله می گرفتند!
– زنان باید، خود را از احساسات و عواطف انسانی و زنانه، تهی می کردند!
– زنان باید الگوی مغزشوئی شده انسانهایی باشند که می خواستند مغزشوئی نشوند!
– زنان، باید …، باید …، باید …
برای همین می گویم که زنان مظلوم ترین ها در تشکیلات فرقه رجوی بودند. خیلی سخت است که وانمود کنی از رفتن و جداشدن یک عضو از تشکیلات ناراحت هستی، برای رفتن او گریه کنی، در حالیکه خودت هم با او همزاد پنداری می کنی. برای رفتن کسی خودت را ناراحت نشان بدهی، در حالیکه در دل می خواستی که با او به دنیای آزاد قدم بگذاری.
خط و نشان کشیدن رجوی، برای زنانی که لحظه جدائی داشتند، مسلما مثل مردان نبود! یک زن باید،عقاید و احساساتش، روزانه توسط صدها فیلتر و صافی رصد می شد. جدائی یک زن، هرگز مثل یک مرد نبوده و نیست. زنان باید آنقدر در سیستم مغزشوئی رجوی ذوب می شدند، تا بتوانند دیگران را به ذوب در سیستم هدایت کنند. مردان اگر در یک بحث و سرفصل می توانستند از موضوع بپرند، زنان باید بطور واقعی از بحث عبور می کردند و این امر، کار را برای جدائی آنان سخت تر می کرد.
امروز در آلبانی 40درصد از حدود 1800 نفر را زنان تشکیل می دهند (یعنی حدود 700 زن)، که میانگین سنی اغلب آنها بالای 55 سال بوده و اغلب بیماری های جسمی و روحی دارند، بدلیل اقامت های طولانی در محیط های نظامی و خشن، اکثرا دچار بیماری های روحی و افسردگی شدید می باشند. بیشتر این زنان شکست های عاطفی بزرگی را تجربه کردند، از همسرانشان جدا شدند، از کودکانشان به زور جداشدند (حدود 800 کودک از مادرانشان در سال 1991 به مقاصد نامعلومی کوچ داده شدند)، این زنان سالها ازعشق خانواده و مادر و پدر محروم بودند.
ما در مجاهدین با زنانی روبرو هستیم که زن بودن خود را فراموش کردند، اغلب چین و چروک دار هستند، فاقد احساسات زنانه و مادرانه هستند.
در زندان انفرادی سازمان زنی بود به نام فروغ پاکدل، که بازجوی مستقیم من بود! ساعت ها به من فحش می داد، ساعت ها دشنام می داد، عقده های خود را روی من تخلیه می کرد. عقده ها و تعفن های ذهنی خود را روی امثال من خالی می کرد! اغلب در مواجهه با او خود را در برابر یک حیوان انسان نما تصور می کردم، فقط با این ذهنیت می توانستم خود را در برابر او سرپا نگه دارم! با خود می گفتم اگر در دنیا یک نفر باشد که بتواند از انسان، چنین موجودی بسازد، قطعا او فقط مسعود رجوی است و این تنها هنر مسعود بود! امثال بتول رجائی و مهوش سپهری، زنانی بودند که قربانی اول و آخر سیستم برده ساز رجوی بودند.
بسیار بودند زنان آزاده تری که هرگز تن به این سیستم ندادند و در فرصت های پیش آمده، به دنیای آزاد قدم گذاشتند، اما رجوی با ترساندن زنان از دنیای بیرون و اینکه فساد و فحشاء و باندهای تبهکار در صورت جدائی زنان، در پشت دیوارهای مناسبات سازمان، منتظر آنان هستند، بر قید و بند های زنان افزودند و برخی را نیز تا به امروز در حصارهای فرقه ای خود نگه داشتند…
فرید

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا