گذری از پاییز تا بهمن!
بهمن ماه 1360 فرارسیده است، 3 سال از انقلاب 57، و بیش از 6 ماه از ورود مجاهدین خلق به فاز نظامی و کلید خوردن عملیاتهای تروریستی می گذرد. مسعود رجوی با فرار از ایران در فرانسه مستقر شده و اعمال تروریستی در ایران را رهبری می کند. رئیس دولت فرانسه و دیگر کشورهای غربی در برابر هزاران ترور در ایران سکوت پیشه کرده اند و منتظر نتایج مورد طبع خودشان هستند. در این ایام، موسی خیابانی فرد شماره 2 سازمان مجاهدین به همراه اشرف ربیعی (همسر مسعود) در تهران هدایت تیم های ترور را به عهده دارند. هزاران میلیشیای مجاهد که اکثر آنان کودکان و نوجوانان 13 تا 18 ساله هستند، در دل شهرهای مختلف ایران، سرگردان و بی کاشانه شده اند. صدها تن آنان نیز در زندانها شرایط سختی را تجربه می کنند. همان ها که حدود 1.5 سال پیش از این، با شکوه هرچه تمام تر به اسم مبارزه با امپریالیسم سازماندهی شده بودند و قرار بود با تشکیل ارتش 20 میلیونی به رهبری رجوی، به مبارزه با آمریکا برخیزند اما اکنون آواره کوچه خیابان های شهر هستند! و رهبرشان تحت نظارت امپریالیسم در اروپاست!
درست در همین ماهها بسیاری دیگر از سران مجاهدین خلق نیز در تهران سکونت دارند که قرار است بزودی به فرانسه اعزام شوند. مهدی ابریشمچی و همسرش مریم قجرعضدانلو از زمره این افراد هستند. چند ماه قبل از این، در تاریخ 5 مهر، رادیو BBC به نقل از سازمان مجاهدین خبر تظاهرات مسلحانه 10 هزار نفره در تهران را انتشار داده بود. خبری اغراق آمیز که البته اصل خبر چندان دور از واقعیت نبود. مجاهدین صدها نیروی مسلح میلیشیا را جهت ایجاد آشوب و جنگ مسلحانه به خیابان های تهران کشانیدند و در کنار جنگ خارجی بین ایران و عراق، جنگ داخلی را با شدت بیشتری رقم زدند. جنگی که هزاران جوان ایرانی را در سراسر ایران به خاک و خون کشید. کاری که در سوریه و عراق نیز طی همین سالهای جاری انجام گرفت و به کشتاری عظیم انجامید. و امروز در وئزوئلا نیز آمریکا در صدد پیشبرد آن است.
همزمان با ایجاد جنگ خیابانی و به آوارگی کشانیدن صدها میلیشیای مجاهد (که به نقل از خود مجاهدین، طی آن دهها دختر کم سن و سال مجبور بودند در زیر خودروهای پارک شده و جوی های آب شب را به صبح برسانند)، گروهی از سران سازمان در خانه های تیمی خود در شمال شهر تهران مشغول همسرداری و امور خانوادگی هستند. در این میان نام مریم قجرعضدانلو بیش از همه می درخشد که در همین ایام خونین و دربدری دختران و پسران میلیشیا، با همسرش مهدی ابریشمچی دختری به نام”اشرف” را باردار شده است!
عاشورا یا فصل فروپاشی!
19 بهمن 60 در منطقه زعفرانیه و سه نقطه دیگر تهران (یوسف آباد شمالی، خیابان پاسداران (خیابان بوستان) و خیابان خردمند شمالی) درگیریهای شدیدی به وقوع پیوست که طی آن 20 تن از کادرهای رهبری و فرماندهان مجاهدین کشته شدند که مهمترین آنها موسی خیابانی (همسرش آذر رضایی) و اشرف ربیعی می باشند.
با کشته شدن مهمترین اعضای کادر رهبری و مرکزیت مجاهدین در 19 بهمن، ضربه بسیار بزرگی به پیکره نظامی مجاهدین وارد شد و زمینه را برای سه ضربه بزرگ و راهبردی دیگر در 12 و 19 اردیبهشت و 10 مرداد سال 1361 هموار نمود که نهایتاً راه به شکست خط تروریستی”ضربه از سر” مجاهدین در داخل کشور برد و از آن پس هیچ عملیات تروریستی هدفمند از سوی مجاهدین انجام نگرفت و به ترورهای کور انجامید که در آن هدف مردم عادی کوچه بازار در اقشار مختلف بودند. پس از این سلسله ضربات بود که مسعود رجوی به فکر انتقال نیروهایش از ایران به داخل خاک عراق افتاد و اولین ملاقات خود با طارق عزیز معاون نخست وزیر عراق در 3 بهمن سال 1361 را در پاریس به انجام رسانید. ملاقاتی که کمتر از 3.5 سال بعد به استقرار وی در بغداد منجر شد!
بحران درونی از تهران تا کردستان و پاریس!
کشته شدن اشرف و موسی، تحول بزرگی را در سازمانکار مجاهدین بوجود آورد، از آن پس علی زرکش به عنوان فرد شماره 2 مجاهدین و فرمانده نیروهای نظامی در داخل کشور، خط رجوی را به جلو می برد. اما شکست پی در پی آنان حین اعزام نیرو از خاک عراق به داخل ایران (با توجه به لو رفتن تماس های تلفنی) و ضربه خوردن اکثر قریب به اتفاق تیم ها، بحران دیگری را در درون مجاهدین رقم زد که نهایتاً منجر به محاکمه زرکش و محکومیت او به اعدام شد. تصمیم اعدام که در جلسات پاریس گرفته شده بود، در آن زمان به حالت تعلیق درآمد و به گفته برخی شاهدین، در عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) به انجام رسید و علی زرکش در حالی که تمامی مسئولیت های خود را از دست داده بود و به عنوان یک عضو تیم در این عملیات شرکت داشت، به دستور رجوی ترور گردید.
بحران درونی مجاهدین ناشی از شکست در عملیات های تروریستی داخل کشور که تحت عنوان”ضربه به سرانگشتان اختناق آفرین” صورت می گرفت، فقط به پایین کشیده شدن علی زرکش از موضع مسئولیت و حکم اعدام او منجر نشد، بلکه به زندانی شدن تعداد زیادی از اعضای مجاهدین (در جریان بریدگی پی در پی آنان در پایگاه های نظامی مجاهدین واقع در کردستان عراق) نیز منتهی شد. بخشی از پایگاه”منصوری” مجاهدین واقع در روستای”کرداوه” عراق به عنوان زندان مورد استفاده قرار گرفته بود. تابستان سال 1365 که برای مدتی در همین پایگاه حضور داشتم، متوجه ساختمانی شدم که تردد به آن محدود، و تماس با افراد حاضر در آن ممنوع بود. از این قسمت به نام”مهمانسرا” نام برده می شد. پس از مقداری کنجکاوی در مورد افراد آنجا، گفته شد کاری به آنها نداشته باشید، اینها میهمان مجاهدین هستند، و اطلاعات بیشتری داده نمی شد اما حین گفتگوی دوستانه با برخی بچه ها متوجه شدم که این افراد از تشکیلات مجاهدین بریده اند و تحت عنوان میهمان در آن محل زندگی می کنند. نکته ای که برای من قابل توجه بود، خنده های تمسخرانگیز برخی از آنان به تمرین ها و آموزش های ما بود.
زندانی شدن بخشی از نیروها نیز تنها قسمتی از این بحران فراگیر بود، مهمتر از آن ورود تنش به مدار رهبری سازمان مجاهدین بود که با ازدواج مسعود و مریم قجرعضدانلو (همسر ابریشمچی) به اوج رسید. مسعود که از اعتراض و بریدگی اعضای دفتر سیاسی و مرکزیت سازمان نگران بود، با کمک برخی از نفرات وفادار در دفتر سیاسی، طی یک حرکت کودتا گونه، خود را رهبر عقیدتی مجاهدین معرفی کرد و دفتر سیاسی را منحل و کلیه اعضای آن را به عنوان هیئت اجرائی معرفی نمود. وی همچنین عضویت کلیه اعضای مرکزیت را به حالت تعلیق درآورد و آنرا منوط به پذیرش رهبری عقیدتی و آنچه به عنوان”انقلاب ایدئولوژیک” می خواند نمود. از این تاریخ به بعد بود که مریم نام رجوی را برای خود برگزید و به عنوان همردیف مسئول اول مجاهدین خلق معرفی گردید! که خود تحول بزرگ دیگری را در سازمان رقم زد که موضوع آن خارج از این بحث است.
رخداد 19 بهمن، در تمامی 37 سال گذشته برای مسعود رجوی از اهمیت خاصی برخوردار بوده است که همچنان تا به امروز ادامه دارد!. به جرأت می توان گفت، اهمیت این رخداد به حدی است که تمامی تحولات بعدی سازمان را تحت الشعاع خود قرار داد چرا که حضور موسی و اشرف در قید حیات می توانست بسیاری از نقاط عطف بعدی را برای مسعود رجوی ناممکن سازد.
موسی و اشرف نقطه عطف تحولات درونی!
اگر به صورت محوری نگاهی به تحولات بعدی مجاهدین بیندازیم می توانیم بخوبی نقش حضور فیزیکی موسی و اشرف را در تحولات بعدی مجاهدین به چشم انداز بکشانیم:
یکم: با وجود موسی خیابانی، مسعود رجوی قادر نبود شکست در استراتژی جنگ شهری را به دوش کسی بیندازد و خود براحتی فرار کند، درحالی که علی زرکش یک وزنه سنگین در درون مناسبات نبود و رجوی براحتی همه اشتباهات را به گردن وی انداخت و خود را از هرگونه انتقاد رهانید.
دوم: با وجود اشرف ربیعی، مسعود به هیچوجه نمی توانست با فیروزه بنی صدر ازدواج کند و از این طریق آقای بنی صدر را تا مدتی وابسته فامیلی خود نماید و از وی سوء استفاده های سیاسی کند.
سوم: با وجود اشرف ربیعی، ازدواج مسعود با مریم قجرعضدانلو به هیچوجه ممکن نبود و مبحثی به اسم انقلاب ایدئولوژیک عملاً بی معنا می شد، چرا که مریم در برابر اشرف ربیعی هیچ وزنه تشکیلاتی به حساب نمی آمد و خود مریم بارها از اشرف به عنوان سمبل رهایی زنان مجاهد که خودش از او درس گرفته است یاد می کرد.
چهارم: منحل کردن دفتر سیاسی با وجود شخصیت برجسته ای چون موسی خیابانی که همتراز مسعود به شمار می رفت عملاً ممکن نبود. نه مسعود توان چنین کاری را داشت و نه موسی براحتی تن به پذیرش آن می داد. به همین علت بود که پس از کشته شدن موسی خیابانی، بسیاری آنرا یک توطئه مسعود علیه موسی قلمداد کردند.
پنجم: با توجه به محور 3، مسعود هرگز نمی توانست مینا خیابانی (خواهر موسی) را به ازدواج مردی چون مهدی ابریشمچی در بیاورد و طبعاً نه مریم می توانست همسر مسعود شود و نه مینا خیابانی در سن 22 سالگی همسر مهدی ابریشمچی با 37 سال سن می شد. ازدواجی که از روی اجبار و بعنوان هدیه به مهدی محسوب می شد که در ازای طلاق گرفتن از مریم به وی داده شده بود. دقیقاً به یاد دارم که مسعود رجوی به صراحت از مینا به عنوان امانتی موسی خیابانی نام می برد که اینک به امانت به مهدی ابریشمچی واگذار می کند. یعنی کالایی که هرگاه خواست می تواند بذل و بخشش کند!
با توجه به توضیحاتی که ذکر شد، مسیر حرکت مجاهدین خلق چه در تحولات داخلی و چه بیرونی عملاً بسیار متفاوت با آنچه طی 37 سال گذشت، شکل می گرفت. که در اینصورت باید گفت، کشته شدن موسی و اشرف علارغم هیاهو و نوحه سرایی مداوم مسعود رجوی، بسیار به نفع وی تمام شد و او را مبدل به یک قدرت بلامنازع در داخل تشکیلات کرد، و همه ساله از میمنت همین روز، افتخارات زیادی نصیب مسعود رجوی شد. وی علاوه بر موهبت های سیاسی-تشکیلاتی که همه ساله از آن بهره مند شد، با”حماسی” خواندن 19 بهمن، آنرا”عاشورای مجاهدین” لقب داد تا برای همیشه بتواند از آن بهره ایدئولوژیکی نیز داشته باشد. درست از روزی که مسعود رجوی خود را”رهبر عقیدتی” معرفی کرد، تمامی رخدادهای کلیدی سازمان را با وقایع صدر اسلام مقایسه و نامگذاری می کرد تا ایدئولوژیکی بودن رهبری خود را از آن طریق برجسته تر نماید. نسبت دادن واقعه ی بهمن به عاشورا، نسبت دادن ازدواج خود و مریم به ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه، نسبت دادن اختفای خود به امام زمان، نسبت دادن ازدواج های جمعی خود به ازدواج های پیامبر اسلام، نسبت دادن اعمال انتحاری به شهادت حسین گونه، نسبت دادن طلاق های اجباری در تشکیلات به طلاق زهیر از همسرش در کربلا، بخشی از این جلوه نمایی های مذهبی او بود.
مصطفی و بازار شام!
در رخداد 19 بهمن، یک نفر دیگر هم نقش خاص خود را داشت و آن فرزند یکساله اشرف (مصطفی رجوی) است. وی که تنها عضو باقیمانده از این درگیری بود، توسط نیروهای سپاه از مرگ نجات یافت و آنگاه در آغوش لاجوردی ماندگار شد. این کودک خردسال بعداً تحویل پدربزرگ خود شد که نهایتاً به فرانسه منتقل گردید و در آنجا تحصیل کرد و مدتی بعد به دستور مسعود رجوی به قرارگاه های مجاهدین در عراق منتقل گردید. وی بعدها مخالف سیاست های پدرش در مناسبات شد و نتوانست زندگی در تشکل مجاهدین را برای همیشه پذیرا باشد.
مصطفی که نام محمد برای او انتخاب شده بود، پس از خروج مجاهدین از عراق، به زندگی شخصی روی آورد و از مجاهدین جدا شد. اما در همان مناسبات داخل عراق نیز بشدت محدودیت داشت و به وی اجازه دوستی با هیچکسی داده نمی شد و لذا شبانه روز با یک نگهبان بسر می برد. وی را طی مدتی که در اشرف بود از نزدیک می شناختم، مسئول وی حسین نام داشت که لحظه ای او را تنها نمی گذاشت و اجازه نمی داد بیش از حد به دیگر افراد موجود نزدیک شود و یا گفتگوی دوستانه و محفلی با آنان داشته باشد. علت این ترس و واهمه این بود که دیگران متوجه مخالفت او با سیاست های پدرش و بریدگی تشکیلاتی او نشوند. چون اثر بسیار مخربی روی تمامی اعضای مجاهدین می گذاشت که حضورش در قرارگاه های نظامی بر آنان انگیزه های مبارزاتی بیشتر گذاشته بود و آنرا ناشی از ایثارگری مسعود رجوی به حساب می آوردند. به حدی که شخصاً شاهد بودم برخی اعضای مجاهدین در بخش های نظامی به صراحت از اینکه وی در آینده توی عملیات حضور داشته باشد ابراز نگرانی می کردند و نمی خواستند شاهد کشته شدن او به عنوان فرزند رهبرشان باشند و متقابلاً مسئولین سازمان آنرا هم بخشی از فداکاری مسعود رجوی قلمداد می کردند که از همه چیز خود می گذرد!!.
اما حضور مصطفی در آغوش لاجوردی (که بعدها در بازار تهران به دست مجاهدین ترور شد)، خشم و غضب دائمی مسعود رجوی را به همراه داشت. وی برای به تصویر کشانیدن عاشورای حسینی، از این حادثه تحت عنوان”بازار شام” یزید نام برد تا بهتر بتواند آنرا از یکسو با شهادت علی اصغر در عاشورا پیوند دهد و از سوی دیگر با حضور تاریخ ساز زینب در”بازار شام” مقایسه کند و از این ترفند خود را هرچه بیشتر به عنوان پیش برنده راه حسین معرفی نماید. وی بارها به دروغ مدعی شد که مصطفی توسط لاجوردی مورد آزار و شکنجه قرار گرفته است، اما تمامی کلیپ ها و تصاویر موجود نشان می دهد که این یک سفسطه جهت مظلوم نمایی خود مسعود رجوی بوده است چرا که آنچه به وضوح دیده می شود چند بار بوسیدن کودک و دست او توسط لاجوردی است و آرامشی که او در آنجا دارد و زاری نمی کند.
از موسی و اشرف تا مهدی و فهیمه!
پس از کشته شدن موسی و اشرف، صدها شعر و ترانه برای آنان سروده شد و همه ساله در قرارگاههای مجاهدین از جمله در مقر مسعود در پاریس مراسم های باشکوهی برگزار می گردید که هدف اصلی آن برجسته کردن نام مسعود رجوی به عنوان بزرگترین ایثارگر که همسر، فرزند و برادر خود را فدای مبارزه کرده است بود. این کار عملاً نقش مسعود رجوی در سازمان را برجسته و راه را برای رهبری عقیدتی شدن وی هموار کرد و پس از آن نیز برای سالیان طولانی دارای یک حرکت انگیزشی برای مجاهدین در عملیاتهای انتحاری بود و همزمان مسعود را نیز روی آکران نگاه می داشت. با اینحال، پس از اعلام”انقلاب ایدئولوژیک مریم” در درون مناسبات، و اعلام مسئول اول شدن مریم رجوی، گام به گام نقش موسی در مناسبات درونی مجاهدین کمرنگ تر شد و به جای وی، فهیمه اروانی بود که بخاطر”خودسپاری” به مسعود، نقش آفرین می گشت و تصاویر او گام به گام جایگزین عکس های اشرف و موسی می شد. اما از سال 1374، نقش فهیمه نیز کمرنگ، و عکسهای او از سالن های غذاخوری جمع شد تا برای مریم قجرعضدانلو رقیب تشکیلاتی پیدا نشود و حسادت دیگر اعضای شورای رهبری مجاهدین نیز بیش از آن برانگیخته نگردد.
با این وجود، برگزاری مراسم برای موسی و اشرف کماکان در 19 بهمن هرسال انجام می شد که با سقوط صدام حسین و خلع سلاح مجاهدین عملاً دیگر از هیچ شکوهی برخوردار نبود و برای انجام آن انرژی چندانی گذاشته نمی شد و مبدل به یک رژه تبلیغاتی برای پخش در سیمای آزادی شده بود که هواداران خارجه نشین سازمان، از فروپاشی ارتش آزادیبخش رجوی وارفته نباشند!… سالهای زیادی از سقوط صدام گذشت و این مراسم به شکلی بی رمق برگزار می شد، اما در طی دوسال گذشته مریم رجوی نگاه دیگری به این داستان دارد و آنچه مطرح نیست نام اشرف و موسی است.
مریم که خود را برای سالیان طولانی، زاده ی عقیدتی اشرف ربیعی می دانست، و در سال 1372 تحت عنوان”موشک استراتژیک ضد بورژوازی” توسط مسعود رجوی به قلب اروپا پرتاب شد تا در خط مقدم نبرد با بورژوازی قرار گیرد، امروز در قالب یک ارتش سیاسی در خدمت نمایندگان اصیل بورژوازی قرار گرفته است و نگاه او دیگر به اندیشه های”کهنه” اشرف نیست تا از او درس”رهایی زن” بیاموزد! و مراسم”گل توفان اشرف” را در قلب اروپا برگزار کند!. برای وی مراسم 19 بهمن مقابله با حرکت بزرگ مردم ایران در سالگرد پیروزی انقلاب”22 بهمن” است. این حرکت هم ناخواسته نیست، بلکه هدفمند به انجام می رسد. مریم چند نکته را برای چنین روزی مد نظر دارد که البته در فراخوان به تظاهرات مجاهدین بخوبی نمایانگر است.
از زعفرانیه تهران تا میدان دانفغ غوشغو در پاریس!
مریم رجوی که در سلسله رنگ های خیانت و خودفروشی (از رنگ سرخ و سبز در عراق تا رنگ بنفش و جنبش زرد در پاریس) برای تشدید تحریم ها و رسانیدن آن به یک جنگ تقلا می کند، چشم انتظار فرارسیدن اجلاسیه ورشو است تا شاید از این طریق با کمک پمپئو بتواند یک اجماع جهانی علیه ایران را بوجود آورد. با توجه به برگزاری این اجلاس در روز 24 بهمن، و آگاهی مریم رجوی از برگزاری مراسم 22 بهمن در ایران، که چشم انداز مهمی را در پیش روی سیاستمداران جهان و بخصوص دولتمردان آمریکایی قرار می دهد تا متناسب با کمیت حضور ایرانیان در تظاهرات، تصمیمات متفاوتی نسبت به ایران داشته باشند که چگونگی برگزاری اجلاس و نحوه ی برخورد با ایران را تعیین خواهد کرد، فراخوان به برگزاری تظاهرات 19 بهمن (از سوی مریم قجرعضدانلو)، به نوعی تحت الشعاع قرار دادن تظاهرات 22 بهمن است. مریم درصدد است تا در این زمینه به کمک تیم بولتون-پمپئو بشتابد و جلوه ی کاذبی از خواسته های مردم ایران را به نمایش بگذارد، و با برگزاری هرچه گسترده تر تظاهرات پاریس، برگ برنده خودش را به دست آنان بدهد تا شرکت کنندگان در فراخوان را نمایندگان اصلی مردم ایران جا بزنند و آنرا جلوه ای از اعتراض و مخالفت ایرانیان با جمهوری اسلامی قلمداد کنند.
بدیهی است که مریم رجوی در این”بازار شام دانفغ غوشغو”ی پاریس به صورت گسترده از انواع پناهجویان و افراد بی خانمان کمک خواهد گرفت اما طبعاً از این آشفته بازار چیزی نصیب وی نخواهد شد و پمپئو نیز مثل جان مک کین به پایان راه خواهد رسید همانطور که پیش از مریم، مسعود رجوی به پایان خود رسید و امروز زنده و مرده او تفاوتی با هم ندارد. البته آنچه بیش از همه مریم را ترغیب به تلاش حداکثری نموده است، دخالت جدید آمریکا در ونزوئلاست، وی که حمایت برخی کشورهای اروپایی و آمریکایی از گوایدو در برابر رئیس جمهور قانونی این کشور (مادرو) را مشاهده کرده (همچون برخی دیگر از جریانات خودفروش که با ذوق زدگی خود را آشکارا به آغوش آمریکا انداخته اند)، می خواهد از این فرصت جهت خوشرقصی بیشتر استفاده کند. غافل از اینکه آمریکا و اروپا هم بخوبی می دانند که داستان ایران با ونزوئلا هرگز قابل قیاس نیست و اگر چنین بود، پیش از آن در سوریه و عراق و یمن به نتیجه دلخواه خود رسیده بودند. به نظر می رسد بیش از هرچیز تصور تصویب بلوکه کردن دارایی ها و درآمدهای نفتی و انتقال آن به اپوزسیون که در ونزوئلا در حال انجام است، طمع اپوزیسیون وارفته ایرانی را برانگیخته باشد کما اینکه بچه شاه نیز چندی پیش خواهان انتقال دارایی های ایران به خودش شده بود! و این مسئله ولوله عجیبی در بین جریانات خارجه نشین انداخته است که مریم رجوی نیز از آن مبرا نیست!
حامد صرافپور