حاج محمد نقی نوروزی پدری سالمند و رنجدیده از ظلم و جور رجوی است که در بستر بیماری بمنظور دیدار فرزند اسیرش و دستکم شنیدن صدایش از تلفن لحظه شماری میکند.
آقای نوروزی سابقه طولانی ارتباط فعال با انجمن نجات در پی دستیابی و رهایی فرزند اسیرش ازچنگال رجوی را درکارنامه فعالیتهای خود دارد و بارها وبارها از برای نجات دلبندش با وجود ناملایمات زندگی خاصه پیری و بیماری به عراق ناامن سفرکردند و با تحصن در چهارضلع اشرف مضمحل شده، به اسم فرزندش را فریاد کردند شاید که فریاد رسی باشد. ولیکن هیهات هیهات از سنگ دلی رجویها که به ندای مشروع وحق طلبانه پدر نه تنها پاسخ مثبت ندادند بل با سنگ وکلوخ ایشان را به باد حمله ناجوانمردانه گرفتند ودل شان را شکستند.
امروز ضمن تماس تلفنی با ایشان خواستم ازحال واحوالش جویا شوم که متاسفانه دیدم بالکل من و دفتر انجمن نجات و حتی فرزند اسیرش را بخاطر ابتلا به بیماری الزایمر فراموش کرده است.
با تقلای ستودنی همسر مهربان شان اندک هوشیار شدند ودرپاسخ به احوالپرسی من دردمندانه و با چشمانی اشکبار گفتند:” آقای پوراحمد الان شناختمت. ممنونم اززحمات تان. زنگ زدید تا خبر از جوادم بدهید. بطور خاص الان خیلی نیازمندش هستم. خدا رجوی را لعنت کند که حسابی ناتوانم کرد. پیرم کرد و دچارالزایمر شدم تا جوادم را فراموش کنم تا اورا دراسارتش نگهدارد وبه ایران نزدم نیاید.”
پدرنوروزی متعاقب دلجویی بنده افزودند:” آقای پوراحمد باورکنید توان ندارم خدمت تان درانجمن نجات برسم ولی یکبار دیگر شما لطف کنید وحق فرزندی را بجا آورید ودرسال جدید نزدم بیایید وازمحمد جواد برایم بگویید.”
با دادن قول مساعد بمنظور دیدار نوروزی سال جدید درپیش رو با پدرنوروزی عزیز روی ماهش را بوسیدم وعجالتا خداحافظی کردم.
هستند بسیار پدران و مادران دردمند و سالخورده و سایر اعضای چشم انتظار که درسال نو1398 برای درآغوش کشیدن عزیزانشان یا دستکم یک تماس تلفنی ازجانب اسیران رجوی، لحظه شماری می کنند واین حداقل حقی است که رجویهای سنگدل می بایست بدان التزام عملی داشته باشند.
پوراحمد