مقدمه
از دو قرن پیش، هشتم مارس، یادآور مبارزه زنان برای احقاق حقوق شان است. در طی رخدادهای این دو قرن، آنچه تاریخ نشان می دهد اینکه تمامی این مبارزات سخت و خونین، با هدف رسیدن زنان به کرامت انسانی و مقابله با خشونت و بهره کشی افسارگسیخته امپریالیسم و جهان سرمایه داری نسبت به آنان بوده است. اما متأسفانه از حدود ربع قرن گذشته، این مبارزه تا حد زیادی توسط سیاستمداران جهان غرب به انحراف رفته و با ورود پدیده ساختگی”فمینیسم” و نفوذ دادن آن به تشکل های زنان، به دگردیسی گرفتار آمده و حقانیت مبارزه زنان برای رهایی از بهره کشی و سوء استفاده جنسی، آلوده به مسائل جانبی و گاه خودفریبی شده است، به نحوی که ماهیت این اعتراضها به جای سمت و سوی ضدسرمایه داری و ضداستثماری، به مسئله پوشش زنان و گاه عریان شدن در ملأعام محدود، و به ابتذال رفته است. تأسفبارتر اینکه همان جریاناتی مبلغ این خط و خطوط اساساً سیاسی شده اند که”بنیانگزاران و رهبرانشان” روزگاری در جبهه جنگ با امپریالیسم سرآمد جهانیان بودند. امروزه بخش مهمی از نیروهای چپ (چپنما) که تحلیل رفته در سیاست های صهیونیسم جهانی شده اند، به همراه مجاهدین خلق که به رهبری مسعود و مریم رجوی چندین دهه داعیه مبارزه ضدامپریالیستی داشتند، خفته در آغوش جبهه متحد امپریالیسم، پیشتاز به انحراف کشیدن جنبش تکامل خواهانه زنان هستند. نیروهای چپنما که صراحتاً اهداف اصلی زنان را به لخت شدن در خیابانهای اروپا و برگزاری نمایشگاههای خفن خلاصه کرده اند (که تصاویر آن به وفور در فضای مجازی موجود است) و دیگر جایی برای پنهانکاری نیست، اما مجاهدین به رهبری مریم رجوی که شنیع ترین و خشن ترین اعمال ضدزن در دهه های گذشته را در کارنامه خود دارند، مزورانه زیر چتر حمایت فاسدترین جناح های سرمایه دار غربی (که سردمدار به فساد کشیدن زنان و حقوق اجتماعی و سیاسی آنان هستند) به نمایش دروغین حقوق زن در 8 مارس می پردازند که می باید این چهره ریاکارانه را بشدت افشا نمود. نگاهی به تاریخچه مبارزات زنان در دو قرن اخیر که به رسمیت یافتن”روز زن” منجر شد، بخوبی می تواند دگردیسی اهداف آنرا توسط غرب به نمایش بگذارد.
چکیده سرگذشت روز جهانی زن
8 مارس ۱۸۵۷، زنان شاغل در کارگاههای پارچه بافی و لباس دوزی در نیویورک، خواهان”افزایش دستمزد، کاهش ساعات کار و بهبود شرایط نامناسب کاری” شدند. تظاهرات آنان با دخالت پلیس و ضرب و شتم آنان پایان یافت. این اعتراض ها با فراز و نشیب هایی، کم و بیش تا دهها سال بعد ادامه یافت. 50 سال بعد از آن، در سال 1907 باز هم زنان در نیویورک گرد آمدند و این روز را گرامی داشتند. یکسال بعد (8 مارس 1908) اعتراض دوباره زنان در آمریکا به خاک و خون کشیده شد و 128 زن کارگر کشته شدند. پس از آن تا سالها بعد، نوزدهم مارس در کشورهای اروپایی به عنوان روز مبارزات زنان در نظر گرفته شده بود و در این روز زنان برای اعتراض به وضعیت نابرابر و غیرانسانی خود به خیابانها می آمدند. اما از 1913″دبیرخانه بین المللی زنان” که یک نهاد سوسیالیستی بود، هشتم مارس را به یاد مبارزه زنان در آمریکا به عنوان”روز جهانی زن” معرفی کرد و از همان سال در روسیه تزاری و اروپا، هشتم مارس به شکل سخنرانی و گردهمایی برگزار و محترم شمرده شد. با شروع جنگ جهانی اول، زنان اروپایی تلاش کردند طی سالهای 1915 و 1916، این روز را با شعارهای محوری”علیه جنگ امپریالیستی” برگزار کنند که به دلیل شکافهای عمیق بین دو جبهه موافقان و مخالفان جنگ عملی نشد. در سال 1917 که مصادف با آغاز انقلاب روسیه بود، کارگران روسیه با اعتصاب سراسری در اتحاد با زنان این روز را به روزی مهم و خبرساز تبدیل کردند.
سال 1921 برای اولین بار در روسیه طی کنفرانسی که نهادهای سوسیالیستی برگزار کرده بودند، 8 مارس”به طور رسمی” به عنوان روز جهانی زن معرفی گردید و از زنان تمامی جهان درخواست شد که روز هشتم مارس دست به تظاهرات بزنند. دهه 30 میلادی همراه بود با ممنوعیت تظاهرات زنان در اروپا، اما این ممنوعیت در آلمان و اسپانیا نادیده گرفته شد و دهها هزار زن به راهپیمایی دست زدند. در جنگ جهانی دوم اعتراضها همچنان ادامه پیدا کرد و در تمامی قاره ها فراگیر شد. سال 1969 در آمریکا (دانشگاه برکلی) زنان علیه جنگ ویتنام دست به تظاهرات زدند… و بالاخره در سال 1975 سازمان ملل 8 مارس را به عنوان”روز جهانی زن” برگزید و آنرا به رسمیت شناخت.
بدین ترتیب، چنانکه مشاهده می شود، تاریخ مبارزات اعتراضی زنان طی دو قرن گذشته از 1857 تا 1975 (که روز جهانی زن را سازمان ملل به رسمیت شناخت)، همگی علیه دستگاه امپریالیستی موجود و نابرابری ها، خشونت ها و بهره کشی های برآمده از آن بوده است. لذا برخلاف آنچه در دهه های اخیر کشورهای غربی در صدد جلوه دادن آن بوده اند، 8 مارس روز تبلیغ دستگاه پرزرق و برق سرمایه داری برای زنان و حل شدن آنان در آزادی های پوشالی جوامع غربی نبوده است، بلکه دقیقاً برعکس آن، مبارزه زنان علیه دستگاهی است که کرامت انسانی آنانرا در ابعاد مختلف زیر سوآل برده و به قهقرا می کشاند. و این روزها بخوبی می توان در اروپا و آمریکا شاهد بود که چگونه زنان به شدیدترین وجه سرکوب و ضرب و شتم می شوند.
زنان در تشکل مجاهدین خلق
سالهای طولانی است که مریم قجرعضدانلو با عوامفریبی بی مانند، و با سوء استفاده از نام زنان، به برگزاری مراسم جشن و سخنرانی در 8 مارس مشغول می شود. شاید کمتر موردی باشد که وی در سخنرانی ها از حقوق برباد رفته زنان ایرانی و نوحه سرایی برای سختی هایی که زنان در ایران متحمل می شوند دم نزده باشد. ریاکاری وی به حدی است که اکثر لابی ها و شخصیت های اروپایی باورشان شده که این زن ناجی آینده برای جنس مونث در جهان و بویژه در ایران است. با اینکه طی ده سال گذشته زنان زیادی پیرامون جنایت های رجوی در قرارگاههای مجاهدین واقع در عراق سخن گفته و نوشته اند، باز هم شاهد نمایش های چندش آور مریم قجرعضدانلو در فرانسه هستیم که از آزادی زنان سخن می گوید.
بی تردید امروزه اکثر هموطنان آگاهی زیادی از وضعیت زنان در سازمان مجاهدین خلق کسب کرده اند که ناشی از روشنگری زنان جداشده از تشکل رجوی است. از طلاق های اجباری و جدایی فرزند از مادر گرفته تا تشکیل حرمسرا توسط مسعود رجوی… و از تهدیدهای مکرر زنان به سربریدن و شکنجه روحی و جسمی آنان تا انواع آزارهایی که منجر به نمونه های متعدد خودکشی در درون مناسبات مجاهدین شده است… از سلب آزادیهای حداقل فردی زنان و محبوس کردن آنان در حصارهای متعدد فیزیکی گرفته تا اجبار کردن آنان به داشتن موهای زائد صورت… از دور نگه داشتن آنان از مردان مجاهد تا بیرون آوردن رحم و تخمدان آنها به بهانه های واهی با هدف نابود کردن احساسات عاطفی و عاشقانه آنان… از به بیگاری گرفتن زنان در مقرهای مختلف و استفاده از آنان در کارهای بسیار سخت جسمانی تا تلاش برای خنثی کردن احساس زنانه آنان و تبدیل آنان به عناصری مردنما… و لیست بی پایان دیگری از انواع آزارها که بر زنان در این مناسبات ظالمانه روا رفت…
نوشتن همه آنچه خود به چشم دیده ام و یا زنان مجاهد به عینه از خود گفته اند، ممکن نیست و اگرچه شنیدن مستمر این جنایتها برای نسل های مختلف ضروری است و آنان را از افتادن در منجلاب فرقه ها پرهیز می دهد، اما در اینجا ترجیح می دهم به نکاتی اشاره کنم که خود با آن مواجه شده ام. حتماً بزودی شاهد جلسات سخنرانی دیگری توسط مریم رجوی در فرانسه به مناسبت 8 مارس خواهیم بود که تلاش می کند چشم در چشم گروهی از زنان خارجی و ایرانی، از ظلم و ستم رواداشته شده علیه زنان در ایران پرده برداری کند و خود را فرشته رهایی آنان جا بزند. اما پیشاپیش باز هم باید او را خطاب قرار دهیم تا بداند قادر نیست تا ابد بر جنایات خود و همسرش علیه زنان پرده افکند و با تزویر و ریا برای دیگران مظلوم نمایی کند.
شاید بزرگترین زخم مریم رجوی به زنان مجاهد، جدا کردن آنان از فرزندانشان بوده باشد و اینرا طبعاً فقط یک مادر می تواند درک کند. ظلم بعدی مریم به آنان، جدایی زنان از شوهرانشان بود که تبعات مخربی به همراه داشت که اولین آن دور شدن یک زن از عنصر”عشق و عاطفه” است. زنی که در میان سختی حضور در کشوری غریب و فضایی جنگی، نیازمند عشق و محبت همسرش بود، بناگاه خود را جدا از همسر و فرزند می دید و باید در گام بعدی مسئولیت های سنگینی را پذیرا می شد که او را از هویت اصلی خودش که”زن بودن” است دور می کرد، و در ادامه مبدل به موجودی بی هویت می شد که به قول مسعود رجوی”نه زن است و نه مرد”. چنین موجودی همانند یک ربات، تنها وظیفه اش انجام دستورات رهبر عقیدتی و پیشبرد خط او بود. اما جریان به اینجا هم ختم نمی شد، مسعود در گام بعدی آنان را وادار می کرد با تمام قوا به عنصر”مرد” ابراز نفرت کنند و شوهران خود را همانند دیوی ببینند که آنان را مورد استثمار جنسی و بردگی ابدی قرار داده اند و جز سواری گرفتن از زن کاری نداشته اند. لذا باید از چنین عنصر نرینه و وحشی پرهیز کنند و در مواجه با آنان هیچگونه عاطفه ای از خود نشان ندهند و با بی رحمی تمام از آنان کار بکشند که هرگز به مسائل جنسی نیندیشند!. وی این سیر قهقرایی می تواند روشنگر راهی خطرناک برای زنان را به ما نشان دهد. سیر خطرناک تبدیل یک زن به یک موجود بی احساس، بیرحم و بی هویت… نگاه گذرا به آنچه گام به گام در مورد زنان مجاهد شاهد بودم آنچه را ذکر کردم به تصویر خواهد کشانید!
دختران میلیشیا
از همان سالهای نخست بعد از انقلاب، مسعود رجوی بزرگترین آسیب را به بخش مهمی از دختران ایرانی وارد نمود. او با کشانیدن پای دختران مجاهد به بطن درگیری های خطرناک خیابانی، آنان را با بزرگترین آسیب های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مواجه ساخت. در کمتر شهری است که دختران مجاهد قربانی قدرت طلبی و سوء استفاده تبلیغی مجاهدین نشده باشند. دخترانی که به جای مدرسه و دانشگاه، سر از زندان و جوی های آب خیابان ها درآوردند و یا طعمه عملیات های انتحاری و تروریستی گشتند. تا قبل از ورود مجاهدین به عملیات مسلحانه، دختران خردسال 11 تا 17 ساله زیادی به خاطر فروش نشریه”مجاهد” در کوچه و خیابان مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و مسعود رجوی از کتک خوردن آنان استفاده های تبلیغی می کرد. در این جریان مادران هم از آسیب مصون نبودند. نسرین رستمی از زمره دختران نوجوان بود که در شیراز مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. فاطمه مصباح دختر 12 ساله که در تهران به دلیل اصابت آجر به سرش کشته شد. تابستان 1359 حین قدم زدن در چهارراه مشیر شیراز با صحنه بسیار دهشتناکی مواجه شدم و آن حضور یک دختر حدود 13 ساله در میان جمع زیادی از لات های شهر بود که او را احاطه کرده بودند. از زمان شاه تا دوسه سال بعد از انقلاب این محله بسیار خطرناک و به دلیل وجود سینماهای بدنام که بعدها تعطیل شد، محل حضور انبوهی لات و لمپن خیابانی بود. من که آن زمان در شیراز زندگی نمی کردم و برای یک سفر چند روزه در آنجا حضور داشتم، با اینکه خود میلیشیای مجاهد بودم از دیدن این صحنه بشدت ناراحت و شاکی شدم. 15 سالم بود و با دیدن این دختر مجاهد در میان دهها لات خیابانی به سمت او رفتم و متوجه شدم در حال گفتگو با کسانی است که پیرامونش را گرفته اند. چندین جوان هرزه تلاش می کردند خود را به آن دختر بچسبانند و به بدنش دست بزنند و آن دختر با ناراحتی مدام به آنان می گفت بروید کنار. من و چند مرد شریف که شاهد قضایا بودند با دیدن این صحنه تلاش کردیم او را احاطه کرده و از میان لمپنها بیرون بکشیم. صحنه بشدت متأثر کننده بود. بالاخره بعد از تلاش زیاد آن دختر بیرون کشیده شد و با یک تاکسی از منطقه خارج گردید. برخی دوستانم با شنیدن این موضوع از این کار تشکیلات بشدت ناراحت شده بودند و معترض بودند که چرا این دختر نوجوان را به یکی از بدنام ترین نقاط برای”کار توضیحی” فرستاده است. من از تشکل شیراز مطلع نبودم اما به نظرم رسید که سازمان به عمد از یک دختر برای چنین کاری استفاده کرده با این استدلال که چون دختر است کمتر در معرض کتک خوردن باشد در حالی که بیشترین آسیب روحی را به او وارد کرده بود.
اما مسعود رجوی توجهی به این نکات حساس نداشت، در عوض در سخنرانی ها از این حوادث به نفع خود تبلیغ می کرد و با شور و هیجانی عجیب از کتک خوردن دختران و مادران یاد می نمود و جمعیت را برمی انگیخت تا آماده زد و خوردهای بیشتر شوند… با شروع اقدامات تروریستی، باز هم این شیراز بود که توسط یک دختر به خون کشیده شد. 20 آذر 1360 بناگاه خبر یک انفجار بزرگ شیراز را لرزاند. مسعود رجوی با سوء استفاده از احساسات یک دختر جوان، او را برای عملیات انتحاری آماده کرده بود. گوهر ادب آواز به فرمان تشکیلات، با بستن کمربند انفجاری خود را به امام جمعه شیراز نزدیک و با انفجار بمب، آیت الله دستغیب و 12 تن از همراهانش را ترور کرد. گوهر دختری 20 ساله، تحت مغزشویی های ایدئولوژیک مسعود رجوی خود را قربانی قدرت طلبی وی نمود. اقدامی که دهها سال بعد توسط داعش در سطح جهان گسترش داده شد…
بدین ترتیب، مسعود رجوی بذر خشونت و کشتار را در سینه دختران مجاهد پرورش داد و راهی خونین را برای آنان ترسیم نمود. راهی که تا به امروز ادامه داشته است.
از کرداوه تا بغداد
تابستان 1365 وارد پایگاه منصوری واقع در روستای کرداوه در کردستان عراق شدم و دوره آموزش نظامی خود را آغاز کردم. این محل دارای چند بخش مجزا بود که یک بخش آن به زنان اختصاص داشت. زنان در این محل به طور کامل محصور بودند و تنها چند تن از مسئولین زن اجازه خروج از محل را داشتند. پایگاه منصوری یک قلعه کوچک بود که در همین محیط کوچک نیز زنان محدودیت بیشتری داشتند و از برابری مورد نظر مریم رجوی اثری نبود. با برچیده شدن این پایگاه، زنان به کرکوک و سلیمانیه منتقل شدند ولی کماکان محدودیت آنان برقرار بود و به کارهای پشتیبانی مشغول بودند.
در پایگاه شفاهی کرکوک حدود 15 زن به کار آشپزی مشغول بودند که برخی از آنان دارای همسر و برخی نیز همسرانشان در ایران زندانی و یا کشته شده بودند. آنها از حدود 5 صبح تا نزدیک به 10 شب کارشان فقط پخت و پز و ظرفشویی بود. فرمانده این پایگاه پروین و مسئول آشپزخانه زنی به اسم مریم (رویا) بود که با همسر و پسر خردسال به عراق آمده بودند. هر دوی آنها در عملیات فروغ جاویدان کشته شدند در حالی که مریم پیش از عملیات حتی اجازه دیدار همسرش را نیافت و از طریق من پیامی را به او فرستاد که البته موفق به دیدن او نشدم. نرگس زن دیگری بود که در آشپزخانه شفاهی کار می کرد و او نیز یک دختر خردسال داشت که پدر آن دختر در عملیات کشته شد در حالی که همسرش تا مدتها از وی بی خبر بود و سراغ همسرش را از من می گرفت. زن جوان دیگری به اسم فاطمه در همان پایگاه کار می کرد که بسیار آرام و غمگین بود. کمتر لبخند می زد و لبخندهایش تلخ بود. همسرش در ایران زندانی بود و خودش در عراق. او هم چندان عمری نداشت و در یکی از عملیاتها کشته شد. زن دیگر زهره نام داشت که برادرش اعدام شده بود و خودش نیز در فروغ جاویدان کشته شد. وی دارای سه فرزند 3 تا 13 ساله بود که هرسه بعد از کشته شدن با پدرشان (مراد) تنها ماندند و پدر نمی دانست با آن کودک خردسال چکار کند. مدتی بعد از عملیات فروغ دختر بزرگ او را دیدم و سراغ مادرش را گرفتم و آن دختر در حالی که غم در چشمانش موج می زد از کشته شدن مادرش به من گفت. زن جوان دیگری در پایگاه شفاهی کار می کرد که نامش فراموشم شده و بعد از شروع طلاق های اجباری، نتوانست چنین وضعی را تحمل کند و از مجاهدین جدا شد در حالی که همسرش (یوسف) بین ماندن و رفتن با همسر، نهایتاً ماندن را برگزید. من ابتدا از این جریان باخبر نبودم اما یکشب در سالن اجماعات قرارگاه اشرف متوجه شدم که یوسف به کنار مراد آمد و در تاریکی شروع به گریه کرد. حالت متأثر کننده ای برای من بود و بعد از رفتن وی، مراد به من گفت بیچاره همسرش بریده و دارد گریه می کند… به این ترتیب این خانواده نیز از هم پاشیده شد. و این سرنوشت تمامی زنان پایگاه شفاهی بود که در عرض 2 سال دچار آسیب یا نابودی کامل شدند. طبعاً در نقاط دیگر هم سرنوشت بهتری نداشتند.
مدتی بعد به پایگاه جلالزاده بغداد منتقل شدم. در آنجا چندین پایگاه کنار هم بودند و مسعود رجوی نیز در یکی از آن پایگاهها سکونت داشت. فرمانده جلالزاده زنی به اسم بدری بود، زنان زیادی در آنجا بودند. نیلوفر یکی از آنان بود که پیش از آن در رشته پزشکی در آمریکا تحصیل می کرد. زنی آرام و متین که با همسرش مرتضی از آمریکا آمده بودند و هر دو در جنگ کشته شدند. مهین رضایی (از خانواده رضایی ها) را برای اولین بار در همین پایگاه شناختم که به کارهای اداری مشغول بود و جز آشنایی با کلاشینکوف آموزش نظامی دیگری ندیده بود، دوسال بعد این زن در قامت یک فرمانده تیپ! در میدان جنگ کشته شد. خدیجه زن دیگری در این پایگاه بود که در یکی از نشستهای بدری، از گریه کردن های خودش در خلوت سخن می گفت و بدری تلاش می کرد او را از آن فضا بیرون بیاورد و می گفت چرا غصه می خوری؟ همه ما باید بالاخره به عملیات برویم و شهید بشویم. هیچکس قرار نیست اینجا بماند.
از این مقر به پایگاه حنیف در نزدیکی ابوغریب منتقل شدم و صحنه های جدیدی از حضور زنان را مشاهده کردم. سازماندهی در این قرارگاه کاملا نظامی بود و همگی لباسهای فرم نظامی برتن داشتند. یک گردان زنان شامل دو گروهان به فرماندهی عذرا علوی طالقانی به آموزش های نظامی مشغول بودند اما کار اصلی آنان پشتیبانی و کارهای تاسیساتی بود. عمده زنان بسیار جوان بودند و شور و شوق عجیبی در بین آنان به چشم می خورد که نشان از تازگی و سرزندگی موقت آنان داشت. خانمی به اسم مریم مسئول سالن غذاخوری این قرارگاه بزرگ بود. چند سال پیش از آن به همراه مردی به نام عماد از ایران آمده بود و با هم ازدواج کرده بودند. فرزندی نداشتند چون در مناسبات مجاهدین فرزند آوری ممنوع بود مگر برای کسانی که خارج از مناسبات باردار شده بودند. عماد مردادماه 66 در یک عملیات کشته شد. وقتی به قرارگاه بازگشتیم تنها زنی که روسری قرمز بسر داشت همسرش بود. شب هنگام به مقر بازگشته بودیم و در میان زنان وقتی مریم را دیدم چهره ای بشدت غمگین داشت اما تلاش می کرد این چهره را بپوشاند. به همین خاطر بعد از لحظاتی غم، با لبخند به همه نفرات گفت به سالن بروید غذا بخورید، گویا می خواست غم خود را به این طریق فراموش کند. اما خودش نیز درست یکسال بعد در عملیات فروغ جاویدان کشته شد. مریم را در حالی به عملیات فرستاده بودند که در تمام این مدت جز مدیریت سالن غذاخوری هیچ آموزش دیگری به لحاظ نظامی ندیده بود.
در قرارگاه حنیف با دختران و زنان زیادی آشنایی پیدا کردم. فرح (عصمت) 19 ساله و خواهرش عفت به همراه مادرشان فاطمه به کارهای پشتیبانی مشغول بودند. هرسه آنان به عملیات فروغ جاویدان اعزام شدند و کشته شدند در حالیکه هیچکدام از کارهای نظامی سر در نمی آوردند و همگی به کارهای پشتیبانی مشغول بودند. آرزوی این مادر فقط بازگشت به اراک و زندگی در خانه اش به همراه فرزندانش بود. این موضوع را خودش قبل از عملیات به من گفت و حتی از من دعوت کرد یک هفته در اراک میهمان شان باشم… از آن دهها دختر پرشور حاضر در قرارگاه حنیف نژاد، بسیاری در عملیات ها کشته شدند.
فاز دوم، زن مجاهد در حریم رهبری
با گسترش قرارگاه اشرف، آغازی برای مغزشویی های گسترده مسعود و مریم رجوی فراهم آمد. به میدان جنگ کشانیدن زنان هم از همین نقطه کلید خورد. تا پیش از آن زنان عمدتاً در بخش پشتیبانی قرارگاهها و در نهایت در پشت جبهه مشغول به کار بودند. مسعود رجوی در یکی از نشستها به این نکته اشاره داشت که صدام حسین از ورود زنان به جنگ استقبال کرده است و آنرا از یکسو برای جذب نیروی بیشتر مثبت ارزیابی کرده و از سوی دیگر آنرا دلگرمی برای مردان دانسته که در میدان بهتر بجنگند!. تمرکز کلیه نیروها به قرارگاه اشرف در استان دیالی و ساختن دژ برای زوج رجوی در این مقر، فرصتی برای نزدیک شدن آنان به نیروها را فراهم کرد که نتیجه آن برگزاری انبوه نشست های چند روزه برای مغزشویی هرچه بیشتر افراد بود. کودکستان و مدرسه نیز از کرکوک به اشرف منتقل گردید و برای زوجها در بخش شرقی اشرف ساختمان های زیادی بنا گردید تا بار ترددات اضافی کمتر شود. همه زنانی که در جنگها کشته شدند، پس از تمرکز قوا در این قرارگاه بزرگ بود. در عملیات بزرگ چلچراغ فاطمه رمضانی را به عنوان فرمانده یک تیپ به جنگ اعزام کردند. او تا پیش از آن مسئول بخش سیاسی بود و هیچ سررشته ای از امور نظامی نداشت. بجز او چندین زن دیگر از جمله دختری به نام پیمانه پیمانی اهل سروستان را مسئول یک بخش کردند. او بتازگی از آمریکا آمده و رشته تحصیلی او بیولوژی بود. پیمانه جلوی چشم من کشته شد در حالیکه حتی نمی دانست چگونه در برابر رگبار گلوله ها زمینگیر شود…
در همین قرارگاه اشرف طلاق های اجباری تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیک کلید خورد و صدها کودک از مادران خود جدا و به دستور مریم رجوی، به بهانه خطر جنگ، از عراق به اروپا اعزام شدند. با تعطیل کردن مدارس، تعداد قابل توجهی از این نوجوانان به بخش نظامی منتقل شدند تا در جنگ ها مورد استفاده قرار گیرند. اگر می بینیم که در طی سه دهه گذشته رهبری مجاهدین برای کودکان اعزام شده به جنگ در ایران اشک می ریزند، چیزی جز فرار به جلو و فریاد”آی دزد، آی دزد” نیست، چرا که هزاران میلیشیای نوجوان که از خانه و مدرسه جدا و به اقدامات تروریستی و جنگ خیابانی برده شدند جز با دستور مسعود رجوی نبود. دیدن صدها مادر که با تأسف از کودکان خود برای همیشه خداحافظی می کردند جز خشونت علیه زنان و کودکان را در مناسبات مجاهدین تداعی نمی کرد!.
البته تا مدتی از اعزام کودکان به اروپا مطلع نبودیم. به یاد می آورم وقتی از یک مادر حال دخترش را پرسیدم، بناگاه دچار کلافگی شد و با ناراحتی در حالی که حتی به من نگاه هم نکرد گفت من چه می دانم!. با این واکنش متوجه شدم دخترش را از وی جدا کرده اند و او ماههاست هیچ اطلاعی از فرزندش ندارد. از آن پس نمونه های متعددی از مادران را مشاهده می کردم که در چشمانشان غمی عمیق مشاهده می شد. بخصوص که آنها به هیچوجه اجازه نداشتند از سرنوشت کودکان خود سراغی بگیرند چرا که مریم رجوی تعهد گرفته بود برای همیشه فرزندان خود را به فراموشی بسپارند!. آنان دیگر وابسته به شوهر و فرزند نبودند و زنان مسعود رجوی و حریم خصوصی وی محسوب می شدند.
قاز دوم بردگی زنان مجاهدین خلق آغاز شده بود. در گام اول این فاز می بایستی زنان از فرزند و همسر خود جدا می شدند تا عواطف و احساسات زنانه آنان به سمت دیگری هدایت شود. گام دوم قرار دادن آنان در حریم رهبری بود. زنان باید خود را تنها در محرمیت یک نفر می دیدند و آن رهبر عقیدتی شان مسعود رجوی بود. برای عدم بازگشت به دنیای پیشین، می بایست به بهانه”تبعیض مثبت”، به آنان هژمونی (قدرت) پوشالی داده می شد تا بر مردان مسلط شوند و خود را به کسی وابسته ندانند. گام سوم شکستن”خود” در برابر رهبر عقیدتی بود تا هیچ زن و مردی قادر به ایستادگی و قد علم کردن نباشد و در برابر رهبر احساس ضعف کند. گام چهارم ورود زنان به حرمسرایی بود که در آن تمام عیار خود را به مسعود رجوی بسپارند و راه بازگشت آنان بکلی بسته شود. در این حرمسرا، زنان نه فقط تابع عقیدتی مسعود، بلکه برده جنسی او نیز بودند. تشکیل حرمسرا ایده مریم رجوی برای به اسارت درآوردن آخرین استقامت زن و سرسپردگی مطلق بود. از این نقطه، تنها انتخاب زنان مردن یا ماندن بود. خروج از سازمان پذیرش مرگ محسوب می شد. مهوش سپهری صراحتاً به زنان حرمسرای مریم گفته سزای شورای رهبری که بخواهد جدا شود، سر بریده شدن در کنار باغچه است.
بدین ترتیب مریم قجرعضدانلو با آنهمه داعیه ی رهایی زن و مرثیه سرایی برای حقوق زنان، آخرین میخ تابوت آزادی زن را 20 سال قبل در قرارگاه اشرف و بدیع زادگان کوبیده بود.
از اوایل دهه 70 به مدت 12 سال، بیشترین آمار خودکشی و قتل زنان را در مناسبات مجاهدین شاهد بودیم. سال 1370 شخصاً شاهد فرار یک زن از آسایشگاه بودم که با هجوم ناگهانی چندین زن دیگر مواجه شد که او را کشان کشان به درون آسایشگاه بازگردانیدند در حالی که چندین کارگر سودانی هم بهت زده شاهد ماجرا بودند. سال 1372 یکی از زنان جوان مقر ما خودکشی نمود. او را به داخل یکی از ساختمان های بخش شرقی قرارگاه برده و تمامی پزشکان موجود قرارگاه برای نجات او بسیج شده بودند. گفته می شد که وی مریض است ولی از التهابی که وجود داشت و از محلی که برای بستری کردن او انتخاب کرده بودند کاملاً واضح بود که اتفاق ناخواسته ای رخ داده است. بیمارستان قرارگاه اشرف در بخش شمال شرقی قرار داشت ولی او را به ساختمان اسکان در شرق قرارگاه منتقل کرده بودند و هیچکس اجازه حضور در محل نداشت. آن زن جوان در بخش پشتیبانی مرکز 12 ارتش کار می کرد و رابطه خوبی با من داشت اما همیشه او را در یک نگرانی می دیدم… سال 1373 چندین زن معترض را زندانی و شکنجه کردند و شاهدان این شکنجه ها مشاهدات خود را قبلاً نوشته اند. فتانه عوض پور یکی از زنانی است که از نزدیک می شناختم و همچنان در مناسبات مجاهدین در آلبانی حضور دارد. این زن آرام و جدی، برای مدتی منشی فرمانده یکان رسته مهندسی مرکز 12 بود. پس از مدتها زندانی شدن و شکنجه، برای برطرف کردن کدورت ها، او را به عنوان فرمانده رسته مهندسی برگزیدند و من هم مدت کوتاهی با وی کار می کردم. بعد از سقوط صدام نیز مجدداً او را ارتقاء مسئولیت دادند و به فرماندهی قرارگاه 2 ارتش گماردند تا تهدید کمتری برای جدایی داشته باشد.
پروژه جداسازی قرارگاه های زنانه و مردانه از سال 1376 کلید خورد. در این طرح بزرگ کلیه زنان و دختران (بجز تعدادی از زنان مدار بالاتر که در مقر مردان مشغول به کار بودند) به دو مقر کوچک کاملاً محصور شده با خاکریز یا دیوار و سیاج، منتقل شدند که نتیجه آن زندانی شدن این دختران در زندانی کوچکتر از زندان بزرگ اشرف بود. آنان در این دو مقر حق مشاهده یا گفتگو با هیچ مردی را نداشتند و ورود مردان به این دو مکان ممنوع بود. با توجه به جوان بودن اکثر این زنان و دختران، فشارهای روحی شدیدی در این مقر کوچک بر آنان وارد می آمد که در نتیجه عمدتاً تحت مراقبت های شدید قرار داشتند که دست به فرار نزنند. نمونه هایی را به عنوان مشاهدات شخصی ذکر می کنم تا نمایی از وضعیت کلی به نمایش درآید:
الف) سال 1377 که برای انجام کاری به مقر زنان رفته بودم با صحنه هایی دلهره آور مواجه شدم که قبلاً هم به آن در مقاله ای تحت عنوان”مردی که می گریست” اشاره داشتم. در آنجا زنان حق حداقل آرایش صورت خود را نداشتند و برخی از آنان دارای موهای بلند در چهره شان بودند. برخی حالت مردانه به خود گرفته بودند و زن جوانی که قرار بود ارتباط داخلی تانکها را به من تحویل دهد، هنگام گفتگو به صورت نیم رخ و با واسطه با من صحبت می کرد و بسیار عصبی بود. با اینکه در نیم متری من قرار داشت اما حرفهایش را به یک خانم دیگر می گفت تا به من منتقل کند!. در این مقر هیچ مرد ایرانی وجود نداشت و تنها دو سرویسکار عراقی در تعمیرگاه خودروها تحت امر یک زن مجاهد بودند که او نیز میانسال و با صورتی پر از مو بود. سرویسکارهای عراقی در مقابل زنان بسیار حالت بهت زده داشتند… بسیاری از دختران با دیدن من به آن اطراف آمده بودند و مشخص بود مدتهاست بجز همان کارگران عراقی هیچ مردی را از نزدیک ندیده اند.
ب) چندی بعد در مقر دوم که زنان اسکان داشتند، یکی از دختران به سمت سیاج آمده بود و به آن چنگ می زد تا اعتراض خود را بیان کند، فرمانده اش بسرعت برای بازگردانیدن وی اقدام کرد اما آن دختر فریاد می زد که دست از سرمان بردارید، من چند سال است اصلاً مرد ندیده ام!!!.
ج) تا سقوط کامل صدام چند زن معترض دیگر در قرارگاه اشرف خودکشی کردند و یا به شکل نامشخصی به قتل رسیدند. اما بعد از سقوط صدام نیز خودکشی ها ادامه داشت. مرجان اکبریان چند سال پس از سقوط صدام به خاطر فشارهای روحی خودکشی کرد، اما آلان محمدی از زمره کسانی بود که در دوران حاکمیت صدام در قرارگاه اشرف حین پست نگهبانی دست به خودکشی زد. هما بشردوست نیز در همان دوران خودسوزی نمود. مینو فتحعلی به شیوه دیگری کشته شد. وی از معترضین به مناسبات داخلی مجاهدین بود که در زمان حمله آمریکا به عراق به صورت مخفیانه به قتل رسید. البته جریان به این چند نفر خلاصه نمی شود و بسیاری دیگر از زنان سرنوشت نامعلومی دارند که از جمله مارینا سراج را می توان معرفی نمود. زهرا نوری از دیگر زنانی است که در قرارگاه اشرف دست به خودکشی زد و خانم فرشته هدایتی شاهد این ماجرا بوده است. خانم مریم سنجابی و خانم زهرا میرباقری از دیگر شاهدان آزارهای های روحی و جسمانی می باشند که خود پروسه ی زندان و شکنجه در مناسبات مجاهدین را تجربه کرده اند.
د) توهین و تحقیر زنان از سوی مسئولین مسئله ای بسیار پیش پا افتاده بود. شورای رهبری مجاهدین مجاز بودند برای”حفظ زنان” هرچقدر می خواهند از واژه های توهین آمیز جنسی و خصلتی استفاده کنند. واژه های”کثافت، هرزه، بیشعور، نفهم، بی همه چیز، …” بخشی از کلمات رایج برای تحقیر و خرد کردن شخصیت زنانی بود که از نظر شورای رهبری خطایی انجام داده بودند. اکثر این واژه ها پس از انتخاب مهوش سپهری به عنوان همردیف مریم رجوی در مناسبات مجاهدین جاری شد. سپیده ابراهیمی عضو شورای رهبری مجاهدین جلوی من به خانمی که مسئولیت آشپزخانه مقر ما را برعهده داشت تنها به این جرم که قبل از نشست مسعود رجوی چند نفر را برای کمک به تهیه غذا برده بود گفت: بیشعور اینقدر فهم نداری که قبل از نشست رهبری کسی را کمکی نگیری؟ احمق خودت تنهایی کار می کردی!؟… مهناز شهنازی فرمانده قرارگاه هفتم بعد از سقوط صدام در یک نشست محدود با عصبانیت چهار زن فرمانده حاضر در جلسه را”بی همه چیز” صدا کرد. حمیده شاهرخی فرمانده محور قرارگاه های جنوب عراق به صورت تلفنی یکی از زنان را تهدید می کرد که با شما شوخی نداریم. اگر به برادران هم کاری نداشته باشیم با شما تعارف ندارم و خودت می دانی چکار می کنم… من در آن زمان اپراتور وی بودم و بسیاری از سخنان وی را به دلیل نوع مسئولیت می شنیدم.
پس از سقوط صدام مرحله ی دیگری برای تشدید فشار بر زنان مجاهد آغاز شد. مریم رجوی به هیچوجه حاضر به انتقال زنان به خارج عراق نبود و بارها از آن به عنوان”یک فاجعه” یاد کرد. به همین خاطر تلاش می کرد تضادها با دولت عراق را شدت بدهد تا پلیس محافظ قرارگاه با آنان درگیر شود. این تنشها در سال 1988 و 1390 به درگیری های خونین منجر شد و به دستور مریم رجوی عمدتاً زنان معترض را وارد درگیری می کردند و آنان را با وضع چندش آور و کودکانه، به تیرکمان، سپرهای چوبی و کلاخود مجهز می کردند و جلوی زرهپوش و گلوله های آتشین پلیس می فرستادند تا به هرشکل ممکن آسیب ببینند و خوراک تبلیغی بیشتری برای رهبری مجاهدین جهت گریز از معرکه تهیه شود. در این درگیریهای خونین تعداد زیادی از دختران زخمی شدند. کشانیدن این زنان به اعتصاب غذا بخشی دیگر از اقدامات خشونت آمیز مریم رجوی علیه زنان به شمار می رفت. اما شنیع ترین حرکت مریم علیه زنان، وادار کردن آنان به خودسوزی برای آزاد شدن از یک بازداشت موقت بود. وی که بخاطر پولشویی و فرماندهی اقدامات تروریستی دستگیر شده بود، بدون هیچ ملاحظه ای اعضای سازمان را جهت خودسوزی به خیابانهای اروپا گسیل کرد که طی آن دو زن به نام های ندا حسنی و صدیقه مجاوری در آتش سوختند و تعداد دیگری هم به شدت مجروح شدند. این اقدام شوک بزرگی به جامعه اروپا وارد نمود و خطرناک بودن این فرقه را بیش از پیش آشکار کرد. در جریان دستگیری مریم رجوی 2 میلیون یورو پول نقد نیز کشف شد.
فاز سوم، ناقص کردن اندام زنان
مسعود رجوی برای جلوگیری از جدایی زنان اقدامات مختلفی را شروع کرده بود.”طلاقهای اجباری” اولین گام وی بود. اما ده سال بعد از آن، به صورت مخفیانه پروژه”ازدواج اجباری” و برنامه”رقص رهایی” را کلید زد که تا سالها ادامه داشت. تشکیل حرمسرا که با ایده شخص مریم رجوی به انجام رسید، گام دوم مسعود برای تحت اختیار داشتن زنان در حدی که بخاطر نسبت”زن و شوهری” با وی براحتی نتوانند تصمیم به فرار بگیرند و به نوعی احساس همخانه بودن با مسعود، فکر فرار را برایشان دشوار کند. با این ایده بود که وی تعداد زیادی از زنان شورای رهبری را به عقد رسمی خود در آورد. اما این مسئله هم مشکل اصلی را حل نکرد و مسعود فاز سوم را با کمک مریم قجرعضدانلو آغاز کرد. وی طی چندین سال بیش از 100 زن را به بهانه ی واهی”بیماری زنانه” به بیمارستان منتقل کرد و زیر نظر دکتر نفیسه بادامچی از داشتن رحم و یا تخمدان محروم نمود. بدین ترتیب مریم رجوی طی سه گام بزرگ و طولانی، بزرگترین آسیب ها را به زنان وارد نمود. آسیب هایی که می توان تأثیرات منفی آنرا در پروسه های مختلف در چهره زنان بخوبی مشاهده کرد. زنانی بی روح، دلمرده و ناامید که طی ربع قرن سرنوشت شان بکلی نابود شد و از زنانی جوان و پرشور، به زنانی درهم شکسته و بی آینده مبدل شدند. زنانی که شادی و کف زدن آنان نیز پر از افسردگی و ناامیدی است!
در واقع از همین الان می توان ادعای مریم رجوی برای”ایران آزاد فردا” را به عینه در چشمان غمزده زنان مجاهد مشاهده کرد!. آنچه طی دهها سال در قرارگاههای مجاهدین بر زنان وارد شد، نمونه ای از دنیای آزاد مریم رجوی برای ایران فرداست!. سال 1371 نشستی با مسئولیت سعیده شاهرخی رئیس ستاد مرکز 12 ارتش رجوی برگزار شد که خاص فرماندهان همان مقر بود. یکی از فرماندهان که به نظر می رسید از مناسبات مجاهدین در حال بریدن باشد سوژه نشست بود. سعیده خطاب به وی گفت: آیا اگر پیام خواهر مریم به زنان ایران برسد دیگر کسی ازدواج می کند؟ جواب وی منفی بود… سعیده شاهرخی مجددا پرسید: اگر این پیام به تمام زنان جهان برسد آیا کسی ازدواج خواهد کرد؟ دوباره جواب منفی بود… بعد سعیده گفت: در اینصورت شما هرکجا هم که بروید، همین ماجرا هست و قادر به ازدواج نخواهید بود… منظور سعیده شاهرخی از پیام مریم، همان طلاق های اجباری بود، وی می خواست به مردان حاضر در نشست بفهماند که اگر بخاطر ازدواج و زن گرفتن از مناسبات مجاهدین جداشوید، فردا هرکجا که باشید زنان از شما رویگردان خواهند بود و همه زنان جهان نهایتاً با شنیدن پیام انقلاب ایدئولوژیک مریم از همسرانشان جدا خواهند شد و به ازدواج مسعود درخواهند آمد… در واقع هم این ایده مسعود رجوی برای کل زنان جهان بود.
امروز در چهره غمزده و بی روح این زنان، می توان فردای سیاه نوید داده شده توسط مریم رجوی برای ایران را مشاهده کرد. دنیایی که در آن زنان ایرانی به اجبار در یک حرمسرای بزرگ محبوس و اندامهای جنسی آنان مثله می شود، و هیچ آموزشی پیرامون موبایل، اینترنت، تلویزیون و ماهواره نخواهند داشت و تنها هنرشان فراگیری رقص رهایی در پیشگاه رهبر عقیدتی است. جالب اینجاست که مسعود رجوی در برابر افشاگری بهت آور خانم بتول سلطانی پیرامون تشکیل حرمسرا، نه تنها آنرا نفی نکرد که با اشاره به آیات قرآن و نسبت دادن وی به زنان حضرت نوح و لوط، آنرا تلویحاً مورد تأیید قرار داد. به زبان دیگر، مسعود رجوی، با هشدار به خانم سلطانی و بقیه زنان جداشده به آنان فهماند که با ترک و افشای رازهای پنهان وی، آلوده به گناهی شدند که زنان آن دو پیامبر مرتکب شده بودند و لذا مورد خشم الهی قرار خواهند گرفت!.
طبعاً باز هم مریم رجوی نمایشی رسوا در دفاع از زنان ایرانی برگزار خواهد کرد و گروهی از زنان همیشگی را دعوت خواهد کرد تا برایشان اشک حقوق بشر بریزد و از رهایی آنان در ایران آزاد فردا بگوید، اما واقعیت این است که امروز هزاران زن مجاهد، چه جداشده و چه باقیمانده، گواه این واقعیت تلخ هستند که بزرگترین دشمن زنان ایران مریم قجرعضدانلو و مسعود رجوی هستند که بیشترین آسیب را به زنان وارد و هزاران زن را به بردگی مدرن کشانیده اند.
حامد صرافپور