تصور کنید که تروریست های افراطی به شهروندان اروپایی حمله کنند، گلوی آن ها را با چاقو ببرند، استخوان دستشان را بشکنند، چشمانشان را با انگشت از حدقه بیرون آورند و دهانشان را با دست پاره کنند.
حتی تصور چنین صحنه هایی هولناک است اما هم اکنون در دنیا افرادی هستند که برای چنین وحشی گری هایی آموزش ویژه دیده اند. گروه بزرگی از این تروریست های آموزش دیده، در میان اعضای مجاهدین خلق هستند که تصادفا در حال حاضر در اروپا زندگی می کنند.
در گزارشی که اخیرا نشریه اشپیگل منتشر کرد مطالب هولناکی از جمله این آموزش های وحشیانه درباره تشکیلات مجاهدین خلق افشا شد. سوابق مجاهدین خلق ثابت کرده است که چنین رفتارهای خشونت آمیزی از ماهیت و عملکرد مجاهدین دور نیست. گزارش های مستند بسیار دیگری از عملیات های مسلحانه و غیر مسلحانه ای که مجاهدین خلق تا کنون مرتکب شده اند، وجود دارد. همچنینی، امروز صدها تن از مجاهدین خلق در آلبانی و دیگر کشور های اروپایی حضور دارند که آموزش های لازم را دیده اند تا در مواقع لزوم به چنین شرارت هایی دست بزنند. ممکن است از خود بپرسیم که چه چیزی باعث می شود که شرارت های این چنینی تبدیل به بخشی از کارهای روزمره در جامعه مجاهدین خلق شود.
فیلسوف سرشناس آلمانی، هانا آرنت برای آثار بسیارش درباره مسئله شر مشهور است. معمایی که آرنت در مقاله ای که به مناسبت دادگاه جنایت های جنگی آدولف آیشمان در 1961 در نشریه نیویورکر نوشت، مطرح می کند، این است: آیاکسی می تواند مرتکب شر شود بدون آنکه شرور باشد؟ آیشمان یکی از عاملان اصلی تبعید میلیون ها تن از یهودیان اروپا به اردوگاه های مرگ، طی هولوکاست بود.
در این مقاله آرنت نشان داد که عمیقا درباره پیچیدگی ها و گرایش های خطرناک در زندگی سیاسی مدرن حساس است. برخی از این گرایش های خطرناک چنانچه می بینیم کماکان با ما هستند. فضای اختناق زده کمپ های مجاهدین خلق –که در آن اعضا مجبورند دوستان و همکاران خود را روزانه تحت فشار جمعی، خشونت کلامی و جسمی قرار دهند و همزمان آموزش های خشونت آمیز ببینند—نمونه بارزی از گرایش های پیچیده و خطرناک در اجتماعی انسانی در جهان مدرن است.
آرنت معتقد است که در سیستم های توتالیر همه جنبه های زندگی فرد تحت سلطه رهبر است. شرارت دیکتاتور پیروان را در ورطه ای می کشد که عملا قدرت عقلانی خود را از دست می دهند. به زعم آرنت، شهروندان این جامعه دچار فلج وجدان می شوند و فردیت خود را از دست می دهند.
این فرایند عینا در تشکیلات مجاهدین خلق رخ داده است. هادی ثانی خانی یکی از آخرین افرادی که جدایی خود از تشکیلات مجاهدین خلق را اعلام کرده است، می پذیرد که زمانی که عضو سازمان مجاهدین خلق بود، مثل یک ربات با او رفتار می شد و برای یک لحظه زندگی شخصی خود قدرت تصمیم گیری نداشت. او می گوید: « درمناسبات هم روزانه نشست های مغزشویی مختلفی داشتیم از نشست های هفتگی وغسل هفتگی وعملیات جاری که بیای خودت را تخلیه کنی چه ازموارد جنسیت گرفته چه موارد روزمره و دراین نشست ها خیلی آدمها را اذیت میکردند یا اینکه مسولین بالا میامدند نشست های مختلفی میگذاشتند که این ذهن ما و افکار مارا به سمت خودشان بکشند…»
در حقیقت، ساز و کار توتالیتر چنان افراد را بیمار می کند که می پذیرند که به هر تصمیمی که رهبر (مسعود یا مریم رجوی) بگیرد، سر بنهند. اعضا به آنچه که راس هرم قدرت می گوید باور پیدا می کنند و در مواقعی مطمئن هستند که مسعود و مریم رجوی حافظ منافع و حقوق آن ها هستند. ثانی خانی در ادامه می گوید: « یک نمونه بهتان بگم مثلا مسعود رجوی را کرده بودن یک بتی یک پیامبری یک خدایی! مسعود رجوی ام که واقعا با ریاکاری و دغل خیلی زیبا میامد طی سخنرانی اش قرآن تفسیر میکرد و آدمها را به جایی رسانده بود که واقعا این کسی است یک ادم با خدایی و یک آدمی که برای مردم ایران میخواد کاری کنه.»
هانا آرنت معتقد است که ان انسان های شر زده خود نیز عامل تحکیم قدرت مطلق دیکتاتورها هستند. جمله معروف او این است: « در سیاست اطاعت و حمایت یکی است.». با این حال او برای این مناسبات شرارت آمیز راه حلی قائل است. به توصیه او یک گفتگوی عمیق درونی می تواند بیدارگر فردیت افراد شرزده باشد.
کسانی که از مجاهدین خلق جدا شده اند، اکثرا آن لحظه بی نظیری که در آن ها این گفتگوی درونی آغاز شده است را در مصاحبه ها و خاطرات خود بازگو کرده اند. شاید یکی از جذاب ترین این تجربه ها متعلق به بهمن اعظمی باشد. او از لحظه ای میگوید که در بالای یکی از دیوارهای اقامتگاه مجاهدین خلق در تیرانا مشغول کار بوده است و کودکانی را در حال بازی در خیابان می بیند. صحنه ای به همین سادگی ذهن او را به بیرون از مناسبات فرقه می برد. هرچند که او بابت «دید زدن» از بالای دیوار از سوی فرمانده زنش توبیخ و تحقیر میشود اما تردید او به مناسبات مجاهدین خلق دیگر رقم خورده بود. ذهن او با سوال های بسیاری مواجه می شود که عمیقا در گیرش می کنند و نهایتا او را به ترک تشکیلات هدایت می کند. بسیاری نمونه های دیگر از این جرقه های ذهنی در خاطرات جدا شده ها یافت می شود.
با وجود آن که مسعود و مریم رجوی همواره در تلاش بوده اند که گذشته و آینده را از ذهن اعضا پاک کنند و از آن ها افرادی فاقد تاریخ و هویت بسازند تا ذهنشان را تسخیر کنند، همواره باید امیدوار باشیم که آن لحظه ویژه که خاطرات و تجربیات گذشته را در ذهن و قلب افراد زنده می کند و الهام بخش اشتیاق آن ها برای آینده ای آزاد می شود، متجلی شود.
مزدا پارسی