خانم نرگس بهشتی سال ها تلاش کرد تا با دو برادر خود در سازمان مجاهدین خلق ملاقات کند و از هیچ کوششی برای رهایی آنان از اسارت فرقه رجوی دریغ نورزید؛ ولی سران فرقه بی رحم رجوی مانع ملاقات برادران بهشتی با خانواده شان شدند.
فرقه رجوی با به کشتن دادن مرتضی بهشتی در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰، داغی بر دل این خانواده چشم انتظار گذاشت که رنج قربانی شدن مرتضی فقط با مجازات مسعود رجوی و عمالش، تسکین می یابد.
خانم نرگس بهشتی می گوید:”رنج از دست دادن برادری که در غربت جان سپرده خیلی سخت است. این درد با همه دردها متفاوت است. دلم برای مظلومیت، بی کسی و تنهایی مرتضی می سوزد. نمی توانم باور کنم که در حق برادرم این همه ظلم کردند و او را مظلومانه به مسلخ فرستادند. مسعود رجوی، مرتضی را که فرزندش سال ها در انتظار بازگشت پدر بود، فدای جاه طلبی های خود کرد و امید علیرضا بهشتی (پسر مرتضی) را ناامید نمود.
علیرضا بارها گفته است که تا روزی که نفس می کشد تقاص مظلومیت پدرش را از رجوی خواهد گرفت. علیرضا یک ساله بود که مرتضی به قصد کاریابی او را ترک کرد و در ترکیه در دام شکارچیان فرقه رجوی گرفتار شد. در سال های اسارت مرتضی، هیچ مرجعی پاسخگوی فریادخواهی علیرضا در رنج دوری از پدرش نبود و از ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ علیرضا دیگر از بازگشت پدرش ناامید شده و در غم از دست دادن پدر اشک می ریزد و از خدا می خواهد تا تقاص خون پدرش را بگیرد و حداقل عمویش مصطفی از اسارت فرقه رجوی رهایی یابد.
خانم بهشتی می گوید:”مرتضی برادر بزرگم بود. سال هاست که خلأ وجود او را در زندگیمان احساس می کنیم. کاش هنوز بچه بودیم و به محبت او پناه می بردیم. من با غم مرگ برادرم چگونه کنار بیایم؟ چرا با برادرم چنین کردند؟ ای کاش هیچ وقت چنین روزی را تجربه نمی کردیم، تجربه سختی بود تا مغز استخوانمان به درد آمد”.
او می افزاید:”هزاران بار لعنت خدا بر مسعود و مریم رجوی باد که فرزندان این مرز و بوم را فریب دادند و قربانی قدرت طلبی خود نمودند. من قسم خورده ام تا آخرین نفس مقاومت کنم و انتقام خون برادرم را از مسعود و مریم رجوی بگیرم. از پای نخواهم نشست و با بیرون آوردن مصطفی از اسارتگاه فرقه در آلبانی مسعود رجوی را رسوای عالم می کنم.”
گونه ام گلرنگ و چشمم پرده پرده غرق اشک
لب فرو بستم، ولی در سینه ام فریادهاست
آن زمان پلیس عراق چند ماه بود که به رهبران فرقه رجوی اعلام کرده بود که در فلان تاریخ و فلان ساعت از منطقه شمال برای بازپس گیری زمین های زراعی غصب شده از عشایر و کشاورزان – که اسناد رسمی مالکیت در دست داشتند – با حکم قضایی وارد پادگان اشرف خواهند شد.
نیروهای عراقی بنا برحکم دادگاه های صالحه بغداد برای باز پس گرفتن زمین های کشاورزی شمال پادگان که در زمان صدام حسین از روستاییان به زور غصب شده و ضمیمه پادگان اشرف شده بود، اقدام کرده بودند. به سازمان در این رابطه هشدار داده و حتی از قبل، زمان ورود خود را تعیین نموده و حکم دادگاه را بارها به مسئولین ذی ربط نشان داده بودند اما سازمان هرگز توجهی نکرده و چنین اطلاعاتی را در اختیار نیروهای خود قرار نداد و برعکس این طور وانمود کرد که خود اطلاعاتی از داخل ایران کسب کرده که نیروهای عراقی همراه با نیروهای رژیم جهت قتل عام و اسیر گرفتن ساکنان اشرف، قرار است حمله کنند. بالأخره عراقی ها وارد شدند و زمین های مربوطه را گرفتند و مقاومت غیرقانونی سازمان به غیر از بر جا گذاشتن تعدادی کشته و زخمی حاصل دیگری نداشت.
خانواده های متحصن در مقابل دروازه اشرف از حدود شش ماه پیش با بلندگوها این مسأله را هر روز و هر ساعت به اسیران اعلام می کردند که هرچه زودتر اشرف را در منطقه ذکر شده تخلیه کنند. در این فاصله ده ها نفر فرار کردند؛ یعنی روزی نبود که خانواده ها شاهد فرار اعضای فرقه نباشند، همین جداشده ها اعلام کردند:”در تمامی سالن های غذا خوری، خوابگاه ها، دستشویی و حمام ها، حتی محل های نگهبانی در تمام اضلاع بلندگو نصب کرده اند. یعنی تمامی قرارگاه های اسیران را با بلندگوهای قوی به هم بافته اند تا کسی صدای خانواده ها را نشنود.”
خانواده ها از دولت عراق درخواست هلی کوپتر کردند تا بتوانند اعلامیه”تخلیه شمال پادگان اشرف” را در روی بام های محل اسکان اسیران پخش کنند که متاسفانه امکان آن فراهم نشد. خانواده ها دست نوشته های خودشان مبنی بر این که هر چه زودتر نفرات اسیر که در درب شمال اشرف مستقر هستند محل را تخلیه کنند، منتشر نمودند ولی فرماندهان فرقه، اجازه تخلیه به اسیران در شمال اشرف را ندادند.
حیله مسعود رجوی برای به کشتن دادن نفرات به بار نشست، روز ۱۸ فروردین بود که تانک های ملل متحد برای بار آخر به اشرف آمدند و خبر ورود نیروی پلیس و ارتش عراق در روز بعد را به رهبران فرقه رجوی به عنوان آخرین اخطار دادند ولی گوش شنوایی نبود. هدف مسعود رجوی حمایت از خاک اشرف و جان اسیران نبود بلکه تنها هدف او، از میان برداشتن مسئله دارها و جداشده هایی بود که تاریخ مصرف آن ها برای فرقه تمام شده و واقعا موی دماغ رجوی ها بودند و به هر نحوی باید کشته می شدند.
در روز ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ تانک های عراق به اشرف نزدیک شدند. اولین کاری که فرماندهان فرقه رجوی انجام دادند این بود که تمام کانکس هایی که انبار چندین ساله ساکنان بود را منفجر کرده و آتش زدند. در اثر انفجار و آتش زدن کانکس ها، دود زیادی به هوا بلند شد. هیچ کدام از اسیران جدا شده و مخالفان در فرقه، از ورود نیروهای پلیس و ارتش عراق به اشرف که از قبل اطلاع داده شده بود خبر نداشتند چرا که رجوی فقط می خواست جداشده ها را قیچی کند. دستور شلیک از پشت سر به کسانی که فرار کنند را جلوتر صادر کرده بود.
بعضی از فراریان از فرقه، می گفتند:”اول صدا را شنیدیم، نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده وقتی تانک های عراقی ها را دیدیم گفتیم ارتش عراق ما را غافلگیر کرده و تصمیم به فرار گرفته بودیم ولی فرماندهان گفتند: نترسید بروید جلو. تمام گلوله های آن ها مشقی است چون آمریکا در برابر دریافت ۱۲۲میلیون دلار برای حفاظت از اشرف از ما حمایت می کند، آن ها نمی توانند کاری بکنند. وقتی دوستانمان بر اثر اصابت گلوله ارتش عراق کشته شدند، اعلام کردیم مشقی نیست و دیدیم که فرماندهان پشت خاکریزها پنهان شدند و بچه های از همه جا بی خبر را به کشتن دادند و ما فریاد می زدیم که بچه ها کشته می شوند ولی باز فرماندهان از پشت خاکریزها فریاد می زدند:”نترسید بروید جلو”
فرماندهان دژخیم، فرزندان خانواده ها را تشویق می کردند که زیر تانک های ارتش عراق بخوابند تا کشته شوند، ثانیه ها به سختی می گذشت، صدای انفجار، گلوله و فریاد، اشرف را فرا گرفته بود و این وضعیت تا ساعت ها ادامه داشت.
رویارویی با نیروهای مسلح حرکت احمقانه ای بود که رجوی با شعار”بیا بیا” به آن مبادرت ورزید، در ۱۹ فروردین سال ۹۰ سی و هفت تن از نیروهای فرقه در اجرای خط و فرمان جنون آمیز رجوی (بیا بیا) در مقابل نیروهای مسلح عراقی که برای محدود کردن منطقه ای از اشرف وارد شده بودند کشته شدند، بیا بیای رجوی، نه برای خودش، بلکه برای نیروهایی که سلاحی نداشتند بود، شخص رجوی ناجوانمردانه افراد را سپر خواسته های باطل خویش ساخته بود و فرماندهان فرار را بر قرار ترجیح دادند.
در این ماجرا واقعه ای تکان دهنده نیز اتفاق افتاد، علیرضا طاهرلو که در داخل یک خودرو در کنار فرمانده اش کیانوش صلاح پور نشسته بود به صحنه آمد، خودرو ایستاد و علیرضا که در تمام مسیر به توجیهات فرمانده اش گوش می داد از خودرو پیاده شد و خود را در مقابل نیروهای عراقی به آتش کشید و درگذشت. مشخص شد که او را از قبل به لحاظ ذهنی نسبت به این کار کاملاً آماده کرده بودند و فرمانده ای که او را به صحنه می آورد همچنان در طول مسیر به انجام کار روانی بر روی وی مشغول بود.
این اولین و آخرین اشتباه رجوی نبوده و نیست که باعث کشته شدن نیروهای سازمان می گردد. اصلاً رجوی این عمل را اشتباه نمی داند و از آن استقبال می کند و خوشحال می شود که چنین وقایعی تکرار شود تا بتواند با گوشت دم توپ قرار دادن نیروهای سازمان چند صباحی به حیات خفیف و ننگین فرقه اش ادامه دهد. به همین دلیل هیچ گاه مسؤلیت این اشتباهات را نمی پذیرد و سعی می کند دیگران را مقصر قلمداد کند و به مظلوم نمایی بپردازد.
بلافاصله بعد از کشته شدن نیروهای بی دفاع سازمان، مریم رجوی رییس جمهور مادام العمر، به کمک شوهر فراری اش مسعود رجوی، شتافت و برای تکمیل سناریوی به کشتن دادن نیروهای سازمان، عکس کشته شدگان را این طرف و آن طرف در اروپا چرخاند. او مظلوم نمایی کرده و دنبال جلب حمایت برای ماندن در عراق می گشت و از خون ریخته شده نیروهای سازمان برای مقاصد سیاسی خاص فرقه، سوء استفاده های سیاسی کرد. البته در نهایت نیروهای سازمان مجبور به ترک عراق شدند.
رجوی آگاهانه و صرفاً به خاطر حفظ تشکیلات جهنمی اش و با زدن نعل وارونه به ایجاد بلوا در اروپا و آمریکا در خصوص آنچه که خودش عامل و باعث و بانی آن بود پرداخت. او مانند تمامی رهبران فرقه ای خود را فراتر از قانون تصور می کرد و قرارگاه اشرف را جدای از خاک عراق می دانست که خودش حاکم مطلق آنست. رجوی حتی در رابطه با پرواز هلی کوپتر های عراقی، اطلاعیه می داد که هلی کوپترها به آسمان اشرف تجاوز کردند. حاصل این درگیری، ریختن خون چند ده نفر از اسیران نگون بخت بود که در اشرف آن ها را طعمه مرگ کرد تا بتواند چند صباحی بیشتر با خون این بی گناهان ارتزاق کند. مریم رجوی هم با خیمه شب بازی، مجلس ختم و یادبود برگزار کرد و در کاخ خودش قاب عکس آن ها را اضافه نمود. شرم و ننگ بر چنین رهبرانی که جان کثیف خودشان را دربردند اما اعضا را گوشت دم توپ کردند.
احساس مادران در آن لحظه قابل توصیف نیست، فقط اشک، آه، دعا، التماس به خدا و ائمه بود. فرزندان کشته می شدند تا مسعود و مریم به اهداف پلید خود برسند و با ریختن خون جوانان اسیر، بی گناه و بی خبر از همه جا، قدرتشان را به اثبات برسانند.
باغبان از داغ گل در خاک شد اما هنوز
های های زاریش در هوی هوی بادهاست
فرقه رجوی تمام کشته ها و زخمی ها را جلوی دوربین می آورد، اکثر کشته شدگان از پشت سر تیر خلاص خورده بودند و عده کثیری هم به شدت زخمی شده بودند. ارتش عراق در شمال اشرف به اضافه قبرستان (قطعه مروارید) مستقر شده بود و اجازه دفن کشته شدگان در مزار مروارید را نداد و لذا آن ها در داخل اشرف به خاک سپرده شدند.
حکم قضایی دادگاه های بغداد اجرا گردید و زمین ها به صاحبان اصلی بازگردانده شد و روسیاهی به رجوی ماند که صرفاً برای مطامع خود اعضای وفادار خودش را فریب داد و باعث کشته و مجروح شدن آنان گردید.
محمدی